#54
اگه جواب نمیدادم همه رو بسیج میکردن واسه زنگ زدن وپیدا کردن من!
صدامو صاف کردم وجواب دادم:
_جانم بابا؟
_کجایی؟ چرا رد تماس میزنی؟
_مصاحبه کاری بودم.. کار پیدا کردم.. به یه حقوق غیر قابل باور.. یه کم دیگه میام خونه حرف میزنیم!
_گریه کردی بابا؟
_نه بابایی.. چراگریه کنم؟ سوز سرما دماغمو قلقلک داده..
_باشه.. زود بیا.. هوا داره تاریک میشه!
_چشم!
حرف هامو آماده کردم و رفتم خونه...
تا خودصبح راضی کردنشون طول کشید.. نگفتم کجا کار میکنم ونگفتم این زن که قراره پرستارش باشم زن پنداره.. اما بالاخره راضیشون کردم و چمدونمو با بغض هایی که تموم مدت قورت داده بودم بستم...
عکس خودمو کوهیارم برداشتم وتوی ملافه ای پیچیدم!
سارگل هم پابه پای من نخوابید و بی قراری میکرد...
ساعت ۵ونیم صبح بود که چمدونم جمع شد رفتم توی تختم یه کم دراز بکشم که سارا اومد کنارم دراز کشید وگفت:
_آجی؟ ۲روز در هفته خیلی کمه.. من دق میکنم!
_یه مدت کوتاهه سارگل.. نگران نباش فداتشم بجاش پول خوبی درمیارم! هزینه دانشگاهتو بدون دردسر میدم!
_آجی ما به همون که داشتیم قانعیم.. اصلا من نمیرم دانشگاه.. لازم نیست بخاطر ما اینقدر اذیت بشی!
_اذیت نمیشم قربونت برم.. اتفاقا کار راحتیه.. یه مدت تجربه این کارو داشتم.. راحت تراز کارکردن تواون کارخونه کوفتیه!
_دلم برات تنگ میشه آجی...
آخخخخ سارگل.. توروخدا بس کن.. نذار این همه بغضمو که نگهداشتم جلوت بشکنه...
_خب حالا خودتو لوس نکن.. انگار میرم قندهار.. دارم میرم سرکار دیگه! مثل همیشه.. تلفن هم که هست.. هروقتم فرصت بشه میام دیگه! کشور دیگه ای هم نمیرم وهمین تهران خراب شده خودمونه! دلم میگیره خب نکن توهم!
_قول میدی زود زود بیای؟ چی میشه شبا برگردی؟
_برگردم حقوقم میشه همونی که از کارخونه میگرفتم!
اگه قیمت اینقدر بالاس بخاطر شب کاری هم هست!
دستشو دور گردنم حلقه کرد و گفت:
_پیش هم بخوابیم؟
باخنده زورکی گفتم:
_پیش هم که نه! ولی تو حلق هم بخوابیم!