در قم سید بزرگواری بود و چایخانه داشت که از خواص علامه طباطبایی و محرم سر ایشان بود. میگوید:
« روزی با آقا کار داشتم، رفتم درب منزل ایشان، هر چه در زدم و منتظر ماندم کسی نیامد، معلوم شد کسی در منزل نیست، ناگهان صدایی در گوشم گفت: در نزن، آقا رفتهاند قبرستان نو! کسی هم در کوچه و اطراف من نبود. با خود گفتم میروم قبرستان نو، در ضمن به صحت و سقم این صدا هم پی میبرم. با سرعت خودم را به قبرستان نو رساندم، دیدم ایشان در میان قبرها در حال قدم زدن هستند، خودم را آماده کرده بودم که تا ایشان را دیدم قضیه این صدا را به ایشان بگویم، حتی اگر تردید کردند قسم بخورم. همین که خواستم مطلب را بگویم، فرمودند: دست و پایت را گم نکن، از این صداها زیاد است، گیرنده میخواهد! »
کیش مهر، صفحه 48
#کانال_علامه_طباطبایی_ره
@allame313
http://eitaa.com/joinchat/3129344017C4a50772e46
🟨 *روزهای جمعه شهید صیاد شیرازی میگفت:امروز می خوام یه کار خیر برات انجام بدم.هم برای شما، هم برای خدا.
🌟وضو می گرفت و می رفت توی آشپزخانه.
هر چه می گفتم: نکنید این کار رو من ناراحت می شم باعث شرمندگیمه.
گوش نمی کرد در را می بست و آشپزخانه را می شست…
📚برشی اززندگی سپهبد شهید علی صیاد شیرازی
✍️ تقدیم به روح بلندش صلوات
♾️♾️♾️♾️♾️♾️
گروه؛
داستان های عبرت آموز
https://chat.whatsapp.com/JTaMfpgIBJ95gwgP5Czb1P