eitaa logo
تبلیغ مجازی حجت الاسلام خلیلیان
82 دنبال‌کننده
57.1هزار عکس
37.1هزار ویدیو
494 فایل
تبلیغ در فضای مجازی ماه مبارک رمضان 1342 1400 ه.ش) حجت الاسلام خلیلیان آدرس کانال: @khalilian_tabligh ارتباط با ادمین: Eitaa.ir/Majid_khalilian
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️ یک عده احساسی بدون احساس مسئولیت!!! 🔻 قسمت صبح جمعه بود از خواب بیدار شدم، گوشی رو چک کردم، این همه پیامک عجیب بود! اولین پیام رو که باز کردم شوکه شدم! دومی... سومی... نفسم به شماره افتاده بود. نتم رو روشن کردم به امید تکذیب خبر ولی هر صفحه ای رو که باز کردم، هر کانال و هر گروهی که سر میزدمهمه پر شده بود از یک خبر... آسمانی شد. دیگه نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم مثل بچه ای که یتیم شده باشد اشک میریختیم. تا چند روز حال همه‌مون همین بود. پر از بغض و اشک... پر از حس انتقام... پر از غیرت و غروری که بدجور لگدمال شده بود... 📌به ما بپیوندید: https://eitaa.com/abou_heirane_darouni ♦️ یک عده احساسی بدون احساس مسئولیت!!! 🔻 قسمت تشییع جنازه ی سردار و از کاظمین تا کرمان التیامی شده بود برای نبود فرمانده. اما حس همچنان آزارم میداد تا شب . 📌به ما بپیوندید: https://eitaa.com/abou_heirane_darouni ♦️ یک عده احساسی بدون احساس مسئولیت!!! 🔻 قسمت طبق معمول گُنده لاتِ منطقه قَمه کشیده بود و پشت بندش هم سینه اش را هم جلو داده بود و عربده میکشید. این بار سر خون حاج قاسم سلیمانی، تمامِ دارایی‌اش را قمار کرده بود. و در سر ما میپیچید که... من حریف تو هستم! نفس ها در سینه حبس بود... بزدلان ترسیده بودند... صدای کسی در نمی آمد... ناگهان خودش رو رسوند به اون لاتِ بی سر و پا، زد روی شونه اش، گفت: آهای... کجا؟!!! همین که خواست سرشو برگردونه رو چنان خورد که برق مستی از سرش پرید! این اولین بار بود... اصلا تا حالا سابقه نداشت کسی جرأت کنه تو روش بایسته! اما این بار سپاهِ مظلومین، یقه ی آمریکا و رییسِ قماربازش رو گرفته بود. ورق برگشت... همه چی عوض شد... بغض های پر از کینه تبدیل به فریاد شدند... همه کف می زدند... هورا میکشیدند... غرورهای شکسته به التیام می رسید... حس فوق العاده ای بود ... خواب نمیدیدیم... نصف شبی بیدارِ بیدار بودیم و سرخوش از اینکه تازه اول مبارزه بود. تازه چشم تو چشم شده بودیم... حساب کار دست خیلی ها آمده بود... تازه روی پنجه قد کشیده بودیم و منتظر چَکِ بعدی بودیم... 📌به ما بپیوندید: https://eitaa.com/abou_heirane_darouni ♦️ یک عده احساسی بدون احساس مسئولیت!!! 🔻 قسمت اما یه دفعه ... یه دفعه ... دوباره بهت و حیرت و ابهام و شک و تردید و ... هنوز هم کسی درست نفهمیده یا حداقل کسی محکم نمیگه اون روز وسط اون شلوغی موقعی که فرمانده دستش رو بالا برده بود تا دشمن رو چپ و راستش کنه چطور گوشه ی دستش گرفته بود به ... اصلا مگه نباید موقع اینجور دعواها همه کنار می رفتن؟!!! مگه نباید دور میدون رو خلوت می کردن؟!!! اون که وسط میدون بود، بقیه کجا بودن؟!!! اون که حواسش شیش دونگ به اون دشمن بود پس بقیه چی؟!!! 📌به ما بپیوندید: https://eitaa.com/abou_heirane_darouni ♦️ یک عده احساسی بدون احساس مسئولیت!!! 🔻 قسمت خلاصه اون روز ...اون هواپیما... اون پدافند... اون تکذیب و تایید... اصلا نفهمیدیم چی شد! فقط تا به خودمون اومدیم دیدیم اون پهلوونی که خیلی محکم تو روی اون دشمن وایساده بود و رجز میخوند و میخواست جوری چپ و راستش کنه که دیگه حتی فکرِ غلطِ اضافی هم به سرش نزنه؛ حالا تو تلویزیون پر از بغض و نجابت داشت از ها عذر خواهی میکرد. همه چی رو گردن گرفت و آروم آروم رفت و دوباره مشغول کار خودش شد. شاید همین جور که داشت می رفت منتظر بود یکی از وسط جمعیت بلند بشه بگه: حاجی سرت سلامت... حاجی دمت گرم... میدون جنگه دیگه، زد و خورد داره... بالا و پایین داره... اصلا خطا و اشتباه داره... بعدم دوباره جمعیت شروع کنند تشویق... ولی نه! کسی چیزی نگفت! جمعیت برگشتن به خونه هاشون... "انگار که اومده باشن فیلم نگاه کنند" دقیقا مثل آدم های عجول وقتی از یه جای فیلم خوششون نیومد سریع شبکه رو عوض کردند! اصلا حواسشون نبود که این برنامه مسابقه ی زنده است و تا لحظه ی آخر باید کنارِ گود بمونند و پهلوون و بقیه ی یارانش رو تشویق کنند. خلاصه همه رفتند و تازه در راه برگشت داشتند به جوک هایی که برا پهلوون میساختن لبخند میزدن. تازه یه عده هم این وسط اومده بودن کنار پهلوون غر میزدن که مگه نگفتی میزنیش؟!! مگه نگفتی اینبار دیگه تموم گذشته رو میگیری؟!!! مگه نگفتی ؟!!! کننده...