*تعبیربسیارعجیب و عاشقانه مجری تلوزیون ملی عراق دروصف سردارسپهبدشهید حاج قاسم سلیمانی*
👌نمیدانم در کدام روز از محرم تو را یاد کنم
🏴روزمسلم بن عقیل چون تو فرستادهٔ (رهبرت)، ومیهمان ما بودی!؟
🏴یا روزحبیب بن مظاهر، چون تو بهترین دوست قدیمی مابودی!؟
🏴یا روزقاسم چون اسمت قاسم بود!؟
🏴یا روزعلی اکبر چون قطعه قطعه شدی!؟
🏴یا روزعباس چون حامل علم و پرچم بودی و دو دستت قطع شد!؟
👌چیزی که واضح است اینست که گریه بر تو تمامی ندارد و از غیبت تو حیران و دلتنگیم
👌سردار دلها بعد از شهادتت، هر وقت به عبارت "سلام بر حسین(ع) و اصحاب حسین(ع)" میرسیم تو را یاد می کنیم...
#دلتنگتم_علمدار_ولايت❤️
#ما_ملت_شهادتيم
#ما_ملت_امام_حسينيم
❌تکذیب شهادت فرمانده ارشد سپاه در کرمان
🔻در پی ۲ انفجار تروریستی در کرمان، برخی اکانتهای اسرائیلی مدعی شدند در این انفجار یکی از فرماندهان ارشد سپاه کشته شده است که پیگیری خبرنگار تسنیم نشان داد این خبر کذب بوده و هیچ کدام از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران در حوالی منطقه انفجار حضور نداشتهان
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_تسلیت
✅ فردا در کل کشور عزای عمومی اعلام شد.
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_تسلیت
30.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اختصاصی_بیداری_ملت
🔺خوشحالی اسرائیل از شهادت زنان و کودکان ایرانی در حادثه تروریستی کرمان
🔷ایران نشان داده در بحث امنیت مردم خود با هیچ گروه و کشوری شوخی نخواهد داشت، حالا هم گروههای درگیر در این حادثه باید منتظر "ضربه سخت و کاری" باشند، مانند آنچه بر سر عوامل حمله به رژه اهواز آمد!
پوریا فاضل
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_تسلیت
🔴افزایش شهدای انفجارهای تروریستی کرمان به ۱۰۳ شهید
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_تسلیت
2.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«حجتالاسلام قمی» رئیس سازمان تبلیغات اسلامی: توقع مردم برای انتقام، توقع بهجایی است. نمیشود با شعار مسأله را حل کرد.
https://eitaa.com/khandani
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_تسلیت
5.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بلند شو علمدار
علم رو بلند کن
(به یاد شهدای مظلوم کرمان)
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_تسلیت
https://eitaa.com/khandani
1.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیشب بعد از انفجار با دوقلوهاشون اومدن گلزار شهدا، میگه شهادت خانوادگی میچسبه!
چه مفهومی میتونه داشته باشه جز این جمله پرمغز امام خمینی "بکشید ما را، ملت ما بیدارتر میشود!"
#ما_ملت_شهادتیم
10.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استاد شجاعی
❇️ √ چجوری آدم میتونه به یک اثرگذاری جهانی در مسیر ظهور دست پیدا کنه؟
#حاج_قاسم
#شهید_القدس
#ما_ملت_شهادتیم
https://eitaa.com/khandani
7.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفتی ای فرمانده دلتنگ ها
شعر خوانی برادر محمد رسولی در محضر حضرت آقا
#حاج_قاسم
مسافر ۱:۲۰
به یادفرمانده
#شهید_القدس
#ما_ملت_شهادتیم
41.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ویژه برنامه مراسم هفتم #حادثه_تروریستی ، سخنرانی آیت الله اراکی
🔻سه شرط حاج قاسم برای انقلابی ماندن:
اخلاص
بدهکار انقلاب بودن
انس با شهدا
#حاج_قاسم
#ما_ملت_شهادتیم
همسر سردار سلامی نشست روی مبل پذیرایی خانهشان و گفت:این خانه که اینطوری نبود. دو هفته است داریم خرده شیشه جارو میکنیم و دوده و خاک پاک میکنیم. یک پنجره سالم نماندهبود.موج انفجاری که خانه سردار رشید و سردار ربانی و سردار باقری را با خاک یکسان کرده بود، به همه خانههای اطراف هم آسیب زده بود. زینبِ حاج قاسم گفت:خانه ما که نزدیکتر بود.به جز شیشه ها دیوارها هم ترک برداشته و گچشان ریخته.پرسیدم:مامان تنها بود؟ نترسید؟»ضبا لبخند و شجاعتی که یحتمل از طریق خون دریافت کردهبود ماجرای آن شب را تعریف کرد.
آن شب همسرم نبود.من هم رفتم پیش مامان. شام خوردیم و قبل از خواب مثل همیشه دوری در اتاق بابا زدم.وسایل بابا را از همان موقع که شهید شده دست نزدهبودیم.یادگاریهای دیگرش را هم همانجا چیدهایم.همیشه رفتن توی اتاق بابا بهم آرامش میداد.کمی با بابا حرف زدم و خوابیدیم. اذان صبح شد ومن سجادهام را توی پذیرایی باز کردم.مامان توی اتاق نماز میخواند. هیچکدام چراغ را روشن نکردهبودیم و نور کمی که همیشه از بیرون میآمد تنها روشنایی خانه بود. هنوز سر سجاده بودم که یکهو صدای وحشتناکی آمد و حجم پرفشاری از هوا و خرده شیشه به سمتم پرت شد. بلند شدم و دویدم سمت حیاط. تاریکی مطلق بود. هوا مزه خاک و گوگرد میداد. چشمهایم به سیاهی که عادت کرد،دیدم کف حیاط سنگ و فلز و چیزهای دیگر ریخته. کفشهایم را پیدا کردم و دویدم سمت کوچه.اولین کسی که دیدم پسر شهید کاظمی بود. سراسیمه گفت:آقا رشید رو زدن. خونه نمونین. فرار کنید. دستم چسبید روی صورتم.یعنی چی آقا رشید رو زده اند؟ چندقدمی رفتم سمت خانه آقا رشید. چیزی جز دود و سیاهی دیده نمی شد. محمدکاظمی آمد دنبالم. «مگه نمی گم فرار کنید. اینجا خیلی خطرناکه. ممکنه دوباره بزنه. مامان رو بردار فرار کن.» «وای مامان!» باعجله دویدم توی خانه. با کفش رفتم داخل پذیرایی همیشه تمیز مامان. بس که همهجا خرده شیشه بود. مامان با هیبتی که از گچهای دیوار سفید و ترسناک شده بود وسط خانه ایستادهبود. دویدم و بغلش کردم.الهی قربونت بشم. چیزی نشده. باید بریم.چادرمشکیهایمان را پیدا کردیم و کیفمان را برداشتیم و از خانه بیرون آمدیم. ماشینم را کمی جلوتر نگه داشته بودم.شانس آوردم روشن شد و توانستم مامان را برسانم خانه خودمان. خیالم که از مامان راحت شد برگشتم شهرک. فکرم ماندهبود پیش وسایل بابا. آتشنشانی و نیروهای امدادی در همان فاصله رسیده بودند و مشغول ارزیابی بودند. محمدکاظمی داشت کمکشان می کرد و جای خانه ها را نشانشان میداد. مثل پدرش شجاع بود. با دیدن من برافروخته شد و داد کشید:چرا برگشتی؟ اینجا خطرناکه.کلمه ها توی دهانم جمله نمیشدند:وسایل بابام...اتاق بابام... منتظر نماندم چیزی بگوید و رفتم سمت خانهمان.در اتاق بابا را موج انفجار باز کردهبود. چراغ گوشیام را روشن کردم و روی کمد گذاشتم و به سرعت شروع کردم به جمع کردن وسایل و یادگاریهایش. دستهایم می لرزیدند ولی نمیدانم با چه نیرویی خردهشیشهها را کنار میزدم و لباسها و سررسیدهای بابا را میریختم توی نایلون. یکهو صدای جنگنده آمد. محمدکاظمی گفته بود که دوباره برمیگردند. چشمهایم را بستم. یک لحظه خوشحال شدم که میروم پیش بابا و دوباره میبینمش. اما باز پسر رفیق صمیمی بابا آمد و نگذاشت. آنقدر داد و فریاد کرد که بقیه وسایل را بیخیال شدم و با همان نایلونی که دستم بود آمدم بیرون و از شهرک خارج شدم. بعدش فهمیدم که جنگندهها همان جای قبلی را زده و نیروهای امدادی را هم شهید کرده بود.
زینب ساکت شد. نه اشکی روی صورتش بود و نه دست هایش می لرزید. یک داستان تراژدی را حماسی تعریف کرده بود و ما هم رویمان نشده بود اشک و ناله بریزیم وسط. قصه ولی تازه توی ذهن من شکل میگرفت. زینب کسی بود که میتوانست برود توی یک دادگاه بین المللی و از همه بدیهای دنیا شکایت کند. بگوید من عاشق پدرم بودم و پدرم هم خاطر من را زیاد میخواست. ولی وقتی کودک بودم اشرار نگذاشتند کنار من باشد. وقتی نوجوان شدم داعش آمد و پدرم را سرگرم کرد و وقتی جوان شدم آمریکا او را از من گرفت و حالا که دارم به میانسالی میرسم اشقی اشقیا آمده و میخواهد یادگاریهایش را هم ازم بگیرد. دختری که حق داشته باشد از اشرار و داعش و آمریکا و اسرائیل انتقام بگیرد، باید هم قوی باشد و تراژدی را حماسه تعریف کند. زینب که رفت ریحانه دختر شهیدسلامی بلند شد و لباس و یادگاریهای پدرش را نشانمان داد. یک تکه فلز هم بود که از کنار پیکر پدرشان آورده بودند. گفت: این را بلند کنید. ببینید چقدر کینه و بغض توی همین قدر از چیزی که برای کشتن پدرم فرستادهاند، هست؟ فلز را بلند کردم. به اندازه دشمنی همه بدی ها با بابای ریحانه سنگین بود. به نظرم او هم می تواند به انتقام از همه بدیهای عالم فکر کند.
#ما_ملت_شهادتیم
https://eitaa.com/khandani