eitaa logo
🎯خواندنی‌ها و 🎥 ‌دیدنی‌ها و 🔊 شنیدنی‌ها
203 دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
20.2هزار ویدیو
113 فایل
مطالب خواندنی اینترنت را در اینجا بخوانید
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 ◼️لهوف ▪️سید ابن طاووس ▪️مسلک سوم وقایع پس از شهادت حضرت 🔹قسمت دوازدهم *▪️حرکت به سوی شام* چون یزید بن معاویه نامه‌ی ابن زیاد را دریافت کرد و بر مضمون آن اطلاع یافت، پاسخ آن نامه را فرستاد و به عبيدالله بن زياد فرمان داد که سر امام حسین (ع) و سرهای یاران آن حضرت را به همراه زنان و کودکان به شام بفرستد. ابن زیاد «محَفّر بن ثعلبه عائذی» را خواند و آن سرهای پاک و خاندان حضرت را به او سپرد؛ او نیز آنان را مانند اسیران کفار! در حالی اهالی شهرها به تماشای ایشان و سرهای مبارک می‌پرداختند، به شام برد. *▪️خبر «ابن لهيعه» درباره سر مقدس!* «ابن لهيعه» و دیگری حدیثی برای ما روایت کرده که ما به مقدار احتیاج خود از آن نقل می‌کنیم، او گوید: «من در بیت‌الحرام مشغول طواف بودم، ناگهان مردی را دیدم که می‌گفت: پروردگارا! مرا ببخش، هر چند می‌دانم از گناهی که مرتکب شده‌ام، نخواهی گذشت! به او گفتم: ای بنده خدا! از خدا بترس و چنین سخن مگوی! که اگر گناهان تو به شماره‌ی دانه‌های باران و برگ درختان هم باشد، خداوند تو را ببخشاید، و او آمرزنده‌ی مهربان است. به من گفت: نزدیک بیا تا ماجرای خود را بگویم. نزدیک او رفتم، گفت: من یکی از پنجاه نفری بودم که همراه سر حسین (ع) به شام فرستاده شدیم، و ما را عادت چنین بود که چون در منطقه ی فرود می‌آمدیم، سر مقدّس را در تابوت (صندوقی) می‌نهادیم و در اطراف آن نشسته و شراب می‌خوردیم!! یکی از شب‌ها، همراهان من شراب نوشیدند و مست شدند، ولی من آن شب شراب ننوشیدم، وقتی تاریکی شب همه جا را فرا گرفت و نیمه شب فرا رسید، نور شدیدی را مشاهده کردم و ناگهان درهای آسمان گشوده شد! و حضرت آدم و نوح و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و پیامبران محمد (ص) و جبرئیل امین با گروهی از فرشتگان به زمین آمدند. جبرئیل نزدیک تابوت آمد سر مقدّس امام را بیرون آورد در آغوش گرفت بوسید، سپس پیامبران نیز چنین کردند، رسول خدا (ص) بر بالین سر بریده گریه کرد پیامبران به او تسلیت گفتند. جبرئیل عرض کرد: ای محمد! خدای تعالی به من امر فرمود که هر چه درباره امّتت بفرمایی اطاعت کنم، اگر دستور دهی زمین را بر آنها به لرزه در آورم و بلندی‌های آن را پست سازم و همه چیز را به رو درافکنم، چنان که با قوم لوط چنین نمودم. پیامبر (ص) فرمود: «نه، ای جبرئیل! زیرا من با ایشان موقف و ایستگاهی به پیشگاه الهی در روز قیامت دارم که آن جا به حسابشان خواهم رسید». سپس فرشتگان به سوی ما هجوم آوردند تا ما را بکشند. من فریاد زدم: الأمان، ای رسول خدا! پیامبر (ص) فرمود: «برو که خدا تو را نیامرزد».
🚩 ◼️لهوف ▪️سید ابن طاووس ▪️مسلک دوم : در توصیف هنگامه جنگ 🔹قسمت چهاردهم : *🚩 جراحات فراوان حضرت!* همه دشمنان آهنگ جنگ با حضرت نمودند، پس آن بزرگوار به لشکر کفر حمله‌ور شد و آنها نیز به امام (ع) حمله کردند، حضرت در آن موقع جرعه‌ای آب خواست، ولی سودی نداشت، تا آن جا که هفتاد و دو زخم بر بدن مبارکش وارد آمد. حضرت از جنگ خسته شد، لذا ایستاد تا لختی استراحت کند، ولی در این بین سنگی بر پیشانی او خورد، خون از پیشانی حضرت جاری شد، پس دامن جامه‌اش را گرفت تا خون را از پیشانیش پاک کند که ناگاه تیر سه پر زهرآلودی بر قلب مبارکش فرو رفت. حضرت فرمود: «به نام خدا، و به یاری خدا، و بر دین رسول خدا». سپس سر به آسمان بلند کرد و گفت: «پروردگارا! تو میدانی که این مردم ، مردی را می‌کشند که در روی زمین پسر دختر پیامبری جز او نیست». پس تیر را گرفت و از پشت سر بیرون کشید، و خون مانند آب از ناودان جاری گردید، و در اثر آن از جنگ خسته و سست شد و ایستاد. هر یک ز سپاه دشمن که روی به جانب حضرت می آورد منصرف می شد و کراهت داشت خدا را در حالتی که خون امام (ع) به گردنش باشد ملاقات کند. تا این که مردی از قبیله «کند» که مالک بن نسر نام داشت، پیش آمد و به حضرت دشنام داد و با شمشیر ضربتی بر سر امام (ع) زد، به گونه‌ای که کلاه خود حضرت را شکافت و شمشیر به سرش رسید و کلاه پر ز خون گردید. راوی گوید: امام حسین (ع) در این وقت کهنه پارچه‌ای طلبید و سر مبارک را با آن بست، و کلاهی خواست و بر سر گذاشت و عمامه بر آن پیچید. *🚩شهادت عبدالله بن حسن!* لشکر دشمن قدری درنگ نمودند و دیگر بار به طرف او آمده و دور حضرتش را گرفتند. در این هنگام عبدالله بن حسن - که طفلی نابالغ بود - از خیمه زنان بیرون آمد و خود را به میدان رسانید و کنار امام حسین (ع) ایستاد؛ زینب دختر على (ع) نیز خود را به او رسانید تا از میدان رفتنش جلوگیری کند، اما او شديدا امتناع ورزید و گفت: «به خدا سوگند که هرگز از عمویم جدا نمی شوم». . «بحر بن کعب» - و گفته اند: حرملة بن كاهل - نزدیک شد و با شمشیر به امام حسين (ع) حمله کرد. عبدالله گفت: وای بر تو، ای حرامزاده! می‌خواهی عموی مرابکشی؟! آن ملعون شمشیر را فرود آورد، و عبدالله دست خود را سپر کرد، در نتیجه دستش به پوست آویزان شد، و فریاد زد: عمو جان! امام حسین (ع) او را در آغوش گرفت و فرمود: «ای برادرزاده! بر آنچه به تو رسید صبر کن، و در این مصیبت از خداوند طلب خیرنما، و بدان که خداوند تو را به پدران شایسته‌ات ملحق خواهد کرد». ناگاه حرمله تیری به او زد و عبدالله را در حالی که به دامن عمویش حسین (ع) بود به شهادت رسانید و گوش تا گوش گلویش را درید. https://eitaa.com/khandani