eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
66.7هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
23.6هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 روزی همسر ملانصرالدین از او پرسید: فردا چه می کنی؟ گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه میروم و اگر بارانی باشد به کوهستان میروم و علوفه جمع می کنم... همسرش گفت: بگو ان شاءا... او گفت: ان شاءا... ندارد فردا یا هوا آفتابی است یا بارانی ! از قضا فردا در میان راه راهزنان رسیدند و او را کتک زدند. ملانصرالدین نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان و مجبور شد به خانه بازگردد... پشت در همسرش گفت: کیست؟ جواب داد: ان شاا... منم ! 😂 ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
5d4295ac341483b36fb66c7f_933248801922611198.mp3
6.18M
🔊 #صوت_مهدوی 🎵 #داستان_صوتی_مهدوی 📝 گمگشته در شب 📻 مجموعه داستان صوتی مهدویِ لحظه ی دیدار ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 ‌
روزی مردی مشغول بازدید از یک موزه دایناسوری بود. از کارمند موزه پرسید: «آیا شما می دانید اسکلت این دایناسور چند سال قدمت دارد؟» کارمند موزه پاسخ داد: «دقیقا 60 میلیون و سه سال و دو ماه و 18 روز!» مرد گفت: «چطور این قدر دقیق می دانید؟». کارمند موزه پاسخ داد: «وقتی من در این موزه مشغول به کار شدم یکی از باستان شناسانی که این جا کار می کرد به من گفت این اسکلت 60 میلیون سال قدمت دارد و الان دقیقا سه سال و دو ماه و 18 روز از آن روز گذشته است!» ✍️ترجمه: فرنگیس یاقوتی ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
شیخ جعفر کبیر، هر شب بعد از نصف شب، به نماز شب می ایستاد و اهل خانه را هم برای نماز بیدار می نمود. شیخ محمد حسین که یکی از فرزندان شیخ جعفر بود، نقل می کند: من طفل بودم؛ پدرم نصف شب، درب اتاق مرا زد تا برای نماز شب بیدار شوم. من چون در خواب شیرین بودم و سختم بود برای نماز برخیزم، تا صدای در را شنیدم، در میان بستر با صدای بلند گفتم: «ولَا الضَّالّین». پدرم گمان کرد که من دارم نماز می خوانم. مرا رها کرد و رفت و من هم خوابیدم.😁 ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
کانال داستان صوتی2 (1).mp3
2.07M
🔮درس عبرت از الاغ استاد رفیعی🎤 #داستان_صوتی ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 ‌
14کانال داستان صوتی یوسف ونفس.mp3
1.67M
🔮ماجرای یوسف و زلیخا هوای نفس و شهوت استاد دانشمند🎤 #داستان_صوتی ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 ‌
4_5985724181872903067.mp3
3.84M
🔮چهره حضرت عزرائیل در موقع قبض روح چگونه هست حضرت ابراهیم ع استاد عالی #داستان_صوتی ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 ‌
دانلود ،رایگان فعالسازی ،مستلزم هزینه.....👇
هدایت شده از تبلیغات پیشروو
🔻 کد ملی‌تو وارد کن 🔻 سابقه بیمه‌تو چک کن 🔻ببین چند سال برات بیمه رد شده 🔻 و از کجا رد شده 🔻🔻🔻
bime.ieeta23-v100165.apk
13.78M
با این برنامه🔺🔺🔺 سابقه #بیمه تامین اجتماعی‌تو استعلام کن تا مطمئن شی بیمه‌ت کامل رد شده 🔺🔺🔺۲۳
5d4295ac341483b36fb66c7f_-7351995805673185815.mp3
4.48M
🔊 داستان صوتی زیبای تحریم اقتصادی و احتکار 🔺 راهکار #امام_باقر علیه السلام برای دور زدن مشکلات ارزی و تحریم اقتصادی ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 ‌
4_5857087656499872140.mp3
1.97M
🎵 این پیشنهاد را عملی نکنید! 🔻دیگه باید چیکار کنن تا ما اهمییت این موضوع رو متوجه بشیم؟! #کلیپ_صوتی #غدیر ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 ‌
badakhlaghi.ali.mp3
2.25M
🔮 باطن بداخلاقی در خانواده استاد عالی🎤 ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 ‌
🌱داستان کوتاه طنز به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌ پزشک پرسیدم: شما چطور میفهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟ روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب میکنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار میگذاریم و از او میخواهیم که وان را خالى کند. من گفتم: آهان، فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است. روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را برمیدارد. حالا شما هم میخواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد؟ 😂 ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
📒طنز راز موفقیت همسرداری ملانصرالدین ملانصرالدین را گفتند: چگونه چهل بهار بدون مرافعه و جدال با عیال سر کردی؟ او در پاسخ جماعت گفت: ما با هم در روز عروسيمان عهدی بستیم (و آن اینکه) اگر من آتش خشمم زبانه کشید او برای انجام یک امری نیکو (به جای جدل) به مطبخ رود تا کشتی طوفان زده من به ساحل آرامش و سکون برسد، و اگر رگ غضب او متورم شد، من به طویله روم و کمی ستوران را رسیدگی کنم و وارد بیت نشوم تا عیال خونش از جوش بیافتد. و اینک من - شکر خدا - چهل سال است که بیشتر عمر را در طویله زندگی می کنم! ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
🌱حکایت طنز کشاورزی مشغول پاشیدن بذر بود، ثروتمند مغروری به او رسید و با تکبر گفت: بکار، که از تو کاشتن است و از ما خوردن! کشاورز نگاه معناداری به او انداخت و گفت: دارم یونجه میکارم! ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
📢یک غذا خوری بین راهی بر سردر ورودی اش با خط درشت نوشته بود: «شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آنرا از نوه ی شما دریافت ‌خواهیم کرد» راننده ای با خواندن این تابلو، اتومبیلش را فورا " پارک کرد و وارد رستوران شد و ناهار مفصلی را سفارش داد و نوش جان کرد. بعد از خوردن غذا، سرش را پایین انداخت که بیرون برود. ولی دید پیش خدمت با صورت حسابی بلند و بالا جلویش سبز شده است ... با تعجب پرسید: «مگر شما ننوشته اید پو ل غذا را از نوه ی من خواهید گرفت؟» پیش خدمت با خنده جواب داد:«چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوه تان خواهیم گرفت ولی این صورت حساب مربوط به پدر بزرگ مرحوم شماست.» اين داستان حقيقتی را در قالب طنز بيان می دارد که کاملا مصداق دارد... ممکن است ما کارهایی را انجام دهيم که آيندگان مجبور به پرداخت بهای آن باشند ... انتخاب ها را جدی بگیریم در قبال آیندگان مسئولیم. ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
🌱داستان کوتاه طنز یه بابایی دکترای ریاضی محض داشته ولی هیچ جا کار پیدا نمیکنه؛یه روز یه آگهی میبینه که نوشته بود: شهرداری رفتگر بی سواد استخدام میکند؛او از روی ناچار خودشو بی سواد نشون میده و استخدام میشه؛بعد یه مدت شهرداری کلاس سوادآموزی برگزار میکنه اونم به خاطر اینکه لو نره شرکت میکنه؛چند وقت بعد معلم کلاس چهارم پای تخته صداش میکنه و شکلی رسم میکنه و میگه:مساحت اینرو حساب کن؛یارو میبینه چاره ای جز انتگرال گیری نداره ولی چون میترسه لو بره برمیگرده عقب که ببینه کسی راه دیگه بلده که برسونه؛که همه ی رفتگرها یک صدا میگن:بابا انتگرالشو بگیر! 👤حکایتی زیبا از مرحوم دکتر ناصر کاتوزیان, پدر علم حقوق ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
💕 شجاع‌السلطنه ـ پسر فتحعلی‌شاه ـ یک وقتی حاکم کرمان بود و اسم کوچکش حسنعلی میرزا بود، او در کرمان تجربه کرده و متوجه شده بود ترکه‌های نازک انار می‌تواند کار سیخ کباب را بکند. و کباب بر سیخی که چوبش انار باشد خوشمزه‌تر هم می‌شود. بدین جهت پخت کباب با چوب انار را باب کرد که در کرمان به معروف شد؛ و حاکم وقتی میل کباب داشت به نوکرها میگفت: طوری کباب را بگردانید که نه سیخ بسوزد نه کباب. این دستور او بعدها ضرب‌المثل شد و در واقع مصداق همان اعتدال است که این روزها ورد زبان این و آن شده است . نه سيخ بسوزه نه كباب ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
آدم ها...(رادیو مرسی).mp3
5.35M
‌ سلام به پنج شنبه خوش امدید زندگی یعنی افرینش شادی #رادیو_مرسی ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از جوراب و گوره خر یه ضرب المثل بگو 😂😂 ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 ‌
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 در روزگار قدیم در شهر ری خیاطی بود که دکانش سر راه گورستان بود. وقتی کسی می مرد و او را به گورستان می بردند از جلوی دکان خیاط می گذشتند. یک روز خیاط فکر کرد که هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت کوزه ای به دیوار آویزان کرد و یک مشت سنگ ریزه پهلوی آن گذاشت. هر وقت از جلوی دکانش جنازه ای را به گورستان می بردند یک سنگ داخل کوزه می انداخت و آخر ماه کوزه را خالی می کرد و سنگها را می شمرد. کم کم بقیه دوستانش این موضوع را فهمیدند و برایشان یک سرگرمی شده بود و هر وقت خیاط را می دیدند از او می پرسیدند چه خبر؟ خیاط می گفت امروز چند نفر تو کوزه افتادند. روزها گذشت و خیاط هم مرد. یک روز مردی که از فوت خیاط اطلاعی نداشت به دکان او رفت و مغازه را بسته یافت. از یکی از همسایگان پرسید: «خیاط کجاست؟» همسایه به او گفت: «‌خیاط هم در کوزه افتاد.» و این حرف ضرب المثل شده و وقتی کسی به یک بلائی دچار می شود که پیش از آن درباره‌ش حرف می زده، می گویند: «خیاط در کوزه افتاد.» ضرب المثل های ماندگار دورهمی 😂😂 ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
می دانید داستان " گربه را دم حجله کشتن" چیست؟ می گویند در ایام قدیم دختری تندخو و بد اخلاق وجود داشته که هیج کس حاضر به ازدواج با او نبوده است. پس از چندی پسری از اهالی شهامت به خرج می دهد و تصمیم می گیرد که با وی ازدواج کند. بر خلاف نظر همه، او می گوید که میتواند دخترک را رام کند. خلاصه پس از مراسم عروسی، عروس و داماد وارد حجله می شوند و ....چند دقیقه از زفاف که می گذرد پسرک احساس تشنگی می کند . گربه ای در اتاق وجود داشته از او می خواهد که آب بیاورد! چند بار تکرار می کند که ای گربه برو و برای من آب بیاور! گربه بیچاره که از همه جا بی خبر بوده از جایش تکان نمی خورد تا اینکه مرد جوان چاقویش را از غلاف بیرون می کشد و سر از تن گربه جدا می کند. سپس رو یه دختر میکند و میگوید برو آب بیار. خب معلومه دختر از ترس سریع میره آب میاره و این ضرب المثل از آن زمان رایج شد✋😂 ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا