سلام دوستان
از الان میتونید خاطرات جالب و تاثیر گذار و مذهبی رو با ما به اشتراک بگذارید برای درج توی کانال
ممنون میشم خیلی طولانی نباشه
و به بهترین و جالبترین حالت بنویسید 🌺🌺
سلام
امشب شب جمعه س بنده (مدیر کانال) ک میخوام یه خاطره از خواب دیدن مادرمو ک برحمت خدا رفتن خدمتتون بگم ان شالله باعث خیر بشه از کوچکترین کارهای خیر غافل نشیم برای خیرات امواتمون
بنده یادمه اوائلی که تلگرام اومده بود یه گروه مذهبی بودیم خانم دکتر پرتو اعلم چند صوتی خاتواده موفق داده بودن بعد گروهشون منحل شد
خیلی دوستان که نتونستن وارد گروه بشن
به هردری میزدن که این ویس های خوب خانوم دکترو گیربیارن
چندنفر به بنده مراجعه کردن بنده م خدمتشون دادم به این شرط که فاتحه برای مادر بنده بخونید
هرکدوم محبتی داشتن یکی میگفت مادر شما ازامشب جزو اموات خانوادگی من هستن و فراموششون نمیکنم
یکی میگفت نوکرتم هستم سوره یس هم اشانتیون میخونم علاوه بر فاتحه😂
خلاصه همه محبت داشتن
شب مادر بنده به خواب من اومدن که دیدم مادر نشستن رو یه صندلی و اطرافشون ۷ تا کمد گنجه سه تا اینور سه تا اونوریکی وسط بسیااااااااار زیبا که با الماس های درخشان تزیین شده بود قرار داره
مادر هم لبخندی به لب دارن
پرسیدم مامان اینا چی هستن؟
گفتن هدیه به ما رسیده با لبخند😭
صبح که بلند شدم فکر کردم کدوم کار باعث این خواب شده یادم از شب گذشته اومد که ویس ها رو بشرط فاتحه دادم به دوستان
سریع مثه برق گرفته ها رفتم پی وی هایی که صوتی ها رو بهشون دادم شمردم دیدم ۷ نفر بودنبه تعداد کمد گنجه هایی که تو خواب دیدم😭😭😭💔💔
نکته :
هر کار کوچیک و بی اهمیت رو نادیده نگیرید و به نیت اموات انجام بدید بهشون میرسه
شب جمعه س اگر از کانال بنده استفاده کردید و رضایت دارید فاتحه ای برای همه اموات مسلمین بخصوص مادر بنده قرائت بفرمایید.❤️
این سوتی درباره داداشم که اون موقع مجرد و البته پسر خیلی مومن و سر به زیر
یه روز بعد کلاس بهش زنگ زدم بیاد دنبالم چون وسایلم زیاد بود از طرفی به یکی از دوستام که خونه شون نزدیک خونه ما بود اصرار کردم با ما بیاد .اول سریع تر رفتم به داداشم گفتم که دوستم رو هم برسونیم ثواب داره داداشم قبول کرد برگشتم که با دوستم سوار بشم.
دوستم اول سوار شد در ماشین رو بستم تا اومد در جلو رو باز کنم دیدم داداشم گازش گرفت رفت و من همینطوری مات موندم😳😳😳
حدود۲۰۰۳۰۰متر پایینتر داداشم ماشین رو نگه داشت و دنده عقب گرفت.وقتی سوار شدم چیزی نپرسیدم وقتی دوستم پیاده شد دیدم داداشم سرخ و سفید شده که گفت من فکر کردم هر دونفرتون عقب نشستید چند متر بالاتر دوستت گفت ببخشید خواهرتون سوار نشد.منم سریع زدم رو ترمز و برگشتم.بیچاره داداشم از خجالت آب شد.
توی خونه برای همه تعریف کردم
قیافه اهل خونه😜😄😄😜😜
داداشم🙈🙈😱😱
منننن😂😂😝😝😝😆😆😆
ولی توی دلم به داشتن چنین داداش با حیا و مومنی افتخار کردم
#خاطره_بازی🤦♂🤦♀
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
4_5981035031068411339.mp3
6.96M
🔊 داستان خرمشهر
❗️وقتی هنگام انتخابات، اشتباه انتخاب کردیم!!!
#بنی_صدر
#_نفوذ
8.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت جالب حاجآقا قرائتی از سه خنده:
با خنده هم اتاق گرفتم، هم تلویزیون و هم پول ...
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
👌 داستان کوتاه و پند آموز
«عاقبت مراجعه و اعتماد به رمال ها»
💭 به گزارش ایسنا، روزنامه همشهری در صفحه حوادث خود نوشت : این ماجرا به زمانی برمیگردد که مردی بهخاطر اینکه شبها خواب به چشمش نمیآمد، تصمیم گرفت نزد یک رمال برود و از او کمک بخواهد. وقتی مرد رمال او را دید، به وی گفت که برای رهایی از این مشکل باید به یک غسالخانه برود و از غسال بخواهد که وی را روی تخت غسالخانه، غسل دهد. او تأکید کرد که فقط در این صورت است که مشکل مرد جوان حل میشود و وی پس از آن میتواند به راحتی بخوابد و خواب ببیند.
💭 این نسخه مرد رمال در ادامه، ماجرای عجیبتری را رقم زد؛ چرا که مرد جوان تصمیم گرفت هر طوری شده به یک غسالخانه برود و دستوری را که رمال میانسال داده بود، عملی کند. او برای این کار نزد یکی از غسالهای شهر رفت و ماجرا را با وی در میان گذاشت و از او کمک خواست. غسال که نسخه رمال را باور کرده بود قبول کرد که به مرد جوان کمک کند و برای غسلدادن مرد جوان با او قرار گذاشت.
💭 در روز قرار، مرد جوان راهی غسالخانه شد. آن روز، جسد مردی را که به علت بیماری جانش را از دست داده بود برای غسل و شستوشو به غسالخانه آورده بودند و مرد غسال سرگرم شستوشوی جنازه بود. وقتی مرد جوان رسید، غسال از او خواست که روی تخت غسالخانه دراز بکشد تا او را هم غسل دهد. وقتی همهچیز برای اجرای نسخه رمال آماده بود، غسال به طرف مرد جوان رفت تا او را شستوشو دهد اما مرد جوان از وی خواست برای شستن او از لیفی تازه استفاده کند، نه لیفی که با آن مردگان را میشوید.
💭 مرد غسال قبول کرد و برای آوردن لیف تازه، تخت غسالخانه را ترک کرد و در همین هنگام خانواده مردی که آن روز فوت شده و جنازهاش روی تخت غسالخانه بود، وارد آنجا شدند. آنها با دیدن 2 جنازه روی تخت غسالخانه و غیبت مرد غسال تعجب کردند و یکی از آنها با صدای بلند پرسید: «پس غسال کو؟». در همین هنگام مرد جوان از روی تخت غسالخانه برخاست و گفت: «غسال رفته است تا لیف بیاورد». دیدن مردی که از روی تخت غسالخانه بلند شده و شروع به حرفزدن کرده بود، برای خانواده متوفی آنقدر ترسناک بود که یکی از آنها سکته کرد و پس از انتقال به بیمارستان جان باخت.
💭 یکی دیگر نیز چنان وحشت کرد که هنگام فرار، پایش لیز خورد و سرش با زمین برخورد کرد و دچار خونریزی مغزی شد و در نهایت در بیمارستان جان باخت.
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
سلام یه سوتی دیگه اوایل تازه ماشین خریده بودیم وهوس کردیم با ماشین خودمون بریم خرید برای همین هم به اتفاق خانواده رفتیم مرکز شهروباخیال راحت مشغول خرید شدیم وبعد از چند ساعت گشت زنی کلا یادمون رفت ماشین داریم برای همین باهزارزور وزحمت سوار اتوبوس واحدشدیم ووقتی رسیدیم دم درخونه یههویی یکی از بچه ها گفت باباراستی مگه ما با ماشین خودمون نرفتیم بازار آقا اونقدر خندیدیم که همه کف خیابون ولو شدیم
#خاطره_بازی🤦♀🤦♂😂
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
🌼 شهید سید احمد پلارک
در زمان جنگ در یکی از پایگاه های شلمچه، به عنوان یک سرباز معمولی همیشه مشغول نظافت توالت های آن پایگاه بود، به طوری که بوی بدی بدن او را فرا می گرفت.
تا اینکه در سال 1366 در یک حمله هوایی هنگامی که او مانند سایر روزها در حال نظافت بود، موشکی به آنجا برخورد می کند و او شهید و در زیر آوار مدفون می شود.
پس از این اتفاق هنگامی که امدادگران در حال جمع آوری زخمی ها و شهیدان بودند، متوجه بوی شدید گلاب از زیر آوار می شوند. وقتی آوار را کنار می زنند با پیکر پاک این شهید که غرق در بوی گلاب بود، مواجه می شوند.
🌹پیکر پاک شهید پلارک در بهشت زهرای تهران (قطعه 26، ردیف 32، شماره 22) به خاک سپرده شده است، اما نکته قابل توجه در باره این شهید که آن را از سایر شهدا متمایز می کند، بوی گلابی است که از مزار مطهرش به مشام می رسد. همچنین سنگ قبر این شهید همواره نمناک است، طوری که اگر سنگ قبر وی را خشک کنیم، از سمت دیگر خیس و از گلاب سرشار خواهد شد. به همین دلیل او را «شهید عطریِ قطعه 26» لقب داده اند. می گویند شهید پلارک مثل یکی از سربازان پیامبر (ص) در صدر اسلام، «غسیل الملائکه» بوده است. یعنی چه؟؟
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
ماجرای سیلی خوردن محافظ ایت الله خامنه ای
✍در یکی از ملاقات های عمومی آقا، جمعیت فشردهای توی حسینیه نِشسته بودن و به صحبتای ایشون گوش میدادن. من جلوی جمعیت، بین آقا و صف اوّل وایساده بودم.
به گزارش افکارنیوز، اون روز، بین سخنرانی حضرت آقا، بارها نگاهم به پیرمرد لاغراندامی افتاد که شبکلاه سبزی به سر داشت و شال سبزی هم به کمرش.
تا سخنرانی آقا تموم شد، بلند شد و خیز برداشت طرف من و بلند گفت: «میخوام دست آقا رو ببوسم» امان نداد و خواست به سمت آقا برود که راه اون رو بستم. عصبی شد و تند گفت: «اوهووووی....چیه؟! میخوام آقا رو از نزدیک زیارت کنم. مثل اینکه ما از یه جد هستیم» صورت پیرمرد، انگار دریا، پرتلاطم و طوفانی میزد. کمکم، داشت از کوره در میرفت که شنیدم آقا گفتن: «اشکال نداره، بذار سید تشریف بیاره جلو» نفهمیدم تو اون جمعیت آقا چطور متوجه پیرمرد شد. خودم رو کنار کِشیدم. پیرمرد نگاهی به من انداخت و بعد، انگار که پشت حریف قَدَری رو به خاک رسونده باشه، با عجله، راه افتاد به سمت آقا.
پشت سرش با فاصله کمی حرکت کردم. هنوز دو سه قدم برنداشته بود که پاش به پشت گلیم حسینیه گیر کرد و زمین خورد.
اومدم از زمین بلندش کنم که برگشت و جلوی آقا و جمعیت محکم کوبید توی گوشم و گفت: «به من پشت پا می زنی؟» سیلیاش، انگار برق 220 ولت خشکم کرد.
توی شوک بودم که آقا رو رو به روی خودم دیدم. به خودم که اومدم، آقا دست گذاشت پشت سرم و جای سیلی پیرمرد رو روی صورتم بوسید و گفت: «سوءتفاهم شده. به خاطر جدّش، فاطمه زهرا، ببخش!» درد سیلی همونموقع رفع شد.
بعد سالها، هنوز جای بوسه گرم آقا رو روی صورتم حس میکنم.»
📚برگرفته از کتاب «حافظ هفت»
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
منم سیزده سال پیش دانشجو بودم تازه گوشی دار شده بودم از دوستام پرسیدم چطوری اهنگ زنگ خورش رو عوض کنم چون گوشی قبلا مال داداشم بود چندتا زنگ خور مسخره هم داشت که اونا رو هم گوش دادیم و خندیدیم .فردا تو دانشگاه من رفتم حسابداری دانشگاه که خیلی شلوغ بود و یه صف تقریبا طولانی همه ساکت منتظر که نوبتشون بشه یه دفعه یه گوشی بلند با عصبانیت و با قلدری گفت( برت مسیج اومده گوشیتو بردار)همه با تعجب به هم نگاه میکردن که این گوشیه کیه منم دومین بار که گفت فهمیدم از کیف خودم داره صداش میادیه پسره هم گفت صداش از کیف شما میاد ولی اونقدر همه کنجکاوانه نگاه میکردن منم تو دلم گفتم ولش کن پیامه دوبار که گفت تموم میشه میره کسی هم نمیفهمه به همین خاطر گفتم نه من گوشی ندارم 😏 ولی نه😢 دست بردار نبود مرتب و با عصبانیت میگفت(برت مسیج اومده گوشیت بردار ) خلاصه تا اومده رو اهنگ تماس و دست بردارم نیست همه فهمیدن گوشی منه از خنده روده بر شده بودن 😂😂😂منم در حالی که شبیه لبو شده بودم محل رو ترک کردم😥😥😂😂
#خاطره_بازی🤦♀🤦♂😂
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
هدایت شده از اخبار داغ سلبریتی ها
✨﷽✨
🔴 #مشاوره_رایگان🔴
✅ در هر یک از موضوعات زیر میخواهی با مشاورین #متخصص 《#حوزهودانشگاه》 ما در ارتباط باشی روی جمله مورد نظر کلیک کن👇👇
♻️ اگه فکر میکنی خودت و همسرت حرف همدیگه رو نمیفهمید❗️
♻️ اگه متاهلی و از رابطه زناشوییت راضی نیستی❗️
♻️اگه مجردی و نمیدونی چطوری باید انتخاب کنی❗️
♻️ اگه وسواس داری❗️
♻️اگه نوجوونت کلافه ت کرده❗️
♻️اگه دنبال تربیت صحیح بچتی❗️
♻️ اگه دیگه میخوای بری بزن رو این کلمه 👇
بیخیال بابا
http://eitaa.com/joinchat/614793219C5eb00a97bd
#پیشنهاد میکنم این کانالو از دست ندین👆