eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
63.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
22.5هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت فاتحه برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام مجدد چند مدتی بود توی حرم مشغول کار بودیم و معمولا اگر شب کار بودیم و اون روز میتی رو توی صحن دفن میکردند شب اول قبر با یکی از دوستان سری میزدیم وفاتحه میخوندم.😊😊😊😊😊 همون شب هم بزرگداشت حضرت بود البته هنوز توی تقویم ها ثبت نشده بود و متاسفانه مراسمی گرفته نمی شد. اونشب نزدیک ده تا تاج گل کنار قبر بود به دوستم گفتم یه فکر جالب بیا این گل های مریم رو در بیاریم ببریم ورودی حرم بدیم دست زائر ه بگیم امشب شب بزرگداشت حضرت هست هدیه به شما ثوابش هم برای میت ... گفتم این گل ها رو فردا شهرداری به عنوان زباله میبره ... دوستم هم قبول کرد خیلی سریع گل ها رو جدا کردیم بردیم درب ورودی چه شلوغ بازاری شد وقتی که گل به زائر ها میدادیم واقعا خوشحال میشدند کار که تمام شد .رفتیم دوباره بالای قبر میت گفتیم ثوابش رو برای شما فرستادیم هنوز نشسته بودیم که خانواده میت اومدن برای فاتحه همین که رسیدن بالای قبر یه خانم زد توی سرش وااااای عریزم به گل هات هم رحم نکردند 😡😡😡😡😡😡😡😡 من سرم پایین بود و جلو خنده خودم رو گرفته بودم واز بس خندیده بودم از چشمان اشک می یومد بنده خدا فکر میکرد گریه میکنم 😭😭😭😭😭 خلاصه با اشاره از شون خدا حافظی کردیم رفتیم فردا ش هم همه تاج گل ها به سطل زباله پیوست... 😐😐😐😐😕😐😕 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠امیرالمومنین علیه‌السلام: ❤️گناهان را کوچک نشمارید زیرا انباشته شده و گناه بزرگ تر تبدیل می شوند 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
"داستان واقعی جوان فقیر کارگر و گوهرشاد خاتون" "گوهر شاد" یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود. "او می خواست در کنار "حرم امام رضا (ع)" مسجدى بنا کند." به همه کارگران و معماران اعلام کرد؛ دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى "شرطش" این است که؛ فقط با "وضو" کار کنید و در حال کار با یکدیگر "مجادله و بد زبانى" نکنید و با "احترام" رفتار کنید. "اخلاق اسلامى" را رعایت و "خدا" را یاد کنید. او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد می‌آوردند، علاوه بر دستور قبلى گفت؛ سر راه حیوانات "آب و علوفه" قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که "تشنه و گرسنه" بودند آب و علف بخورند. بر آنها "بار سنگین" نزنید و آنها را "اذیت" نکنید. من "مزد شما را دو برابر مى دهم." گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به "مسجد" میرفت. روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى "چهره" او را دید. جوان بیچاره دل از کف داد و "عشق گوهرشاد" صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به "مرگ" نزدیک کرد. چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را "جویا شد." به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به "عیادت" او رفت. چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید "تصمیم گرفت" جریان را به گوش "ملکه گوهرشاد" برساند و گفت؛ اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست. او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر "عکس العمل" گوهرشاد بود. ملکه بعد از شنیدن این حرف با "خوشرویى" گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از "ناراحتى یک بنده خدا" "جلوگیرى" کنیم؟ و به مادرش گفت؛ برو به پسرت بگو من براى "ازدواج" با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد. یکى اینکه "مهر" من "چهل روز اعتکاف" توست در این مسجد تازه ساز. اگر "قبول" دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط "نماز و عبادت خدا" را به جاى آور. و "شرط دیگر" این است که بعد از آماده شدن تو من باید از شوهرم "طلاق بگیرم." "حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن." جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این "مژده" درمان شد و گفت؛ چهل روز که چیزى نیست اگر "چهل سال" هم بگویى حاضرم. جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به "امید" اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و "وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد" باشد. "روز چهلم" گوهر شاد "قاصدى" فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد. قاصد به جوان گفت؛ فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه "منتظر" است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد. جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به "نماز" پرداخته و حالا پس از چهل روز "حلاوت" نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد: به گوهر شاد خانم بگویید؛ "اولا "از شما ممنونم و "دوم" اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم. قاصد گفت؛ منظورت چیست؟! "مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى؟!" جوان گفت؛ آنوقت که "عشق گوهرشاد" من را "بیمار و بى تاب" کرد هنوز با "معشوق حقیقى" آشنا نشده بودم، ولى اکنون "دلم به "عشق خدا" مى طپد "و جز او" معشوقى" نمى خواهم. من با خدا "مانوس" شدم و فقط با او "آرام" میگیرم. اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند "آشنا" کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم. و آن جوان شد "اولین پیش نماز" "مسجد گوهر شاد" و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک "فقیه کامل" و او کسی نیست جز؛ "آیت اله شیخ محمد صادق همدانی." گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد "مشهد" است. 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
👈به ميزان "حقارتشان" "توهين" ميكنند 👈به ميزان "فرهنگشان" "عشق ميورزند" 👈و به ميزان "كمبودهايشان" "آزارت ميدهند" ✨هرچه "حقيرتر" باشند 👈بيشتر "توهين ميكنند"تا حقارتشان را جبران كنند ✨هر چه "فرهنگشان غني تر باشد" 👈بيشتر به ديگران "عشق هدیه ميدهند" ✨وهرچه "هويّتشان عميق تر باشد" 👈"محترمانه تر رفتار ميكنند"👌 ✍به اندازه "دركشان" , ميفهمند ✍و به اندازه "شعورشان" به "باورها و حرف هايشان عمل ميكنند☝️ 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بفرموده قرآن( سوره آل عمران-آیه صدو هفتاد وسه):مومنان واقعی کسانی هستند که در برابر ناملایمات(سختیها یا تهدیدات و تحریمهایی که از طرف منافقبن و کافران بر آنها تحمیل میشود) بجای ترس،بر ایمانشان می افزایند و می گویند تنها خداوند برای امورات زندگی ما کافیست( و فقط بر خدا توکل میکنند) چراکه الله بهترین محافظ،نگاهبان و بالاترین یاور است عبارت " حسبنا الله و نعم الوکیل" در آیات متعددی از قرآن در اشکال مختلف ذکر شده است( مثلا حسبی الله یا حسبک الله و...) که دلالت بر کافی بودن خدا( و توکل کردن به خداوند) در امورات و ناملایمات زندگیست.از دیدگاه قرآن، مومنان واقعی در برابر سختیها، تهدیدها، تحریمها و مصائب زندگی با آرامش خاطر و توکل بر خدا در برابر سختیهای امورات زندگی مقاومت میکنند.در مورد قدرت توکل از امام صادق نقل است: در حیرتم از کسی که می ترسد و به گفته خدا که میفرماید:" حسبنا الله و نعم الوکیل"اعتماد ندارد 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
✅ معنای برکت در زندگی و مال و... امام کاظم (ع)در مورد برکت در مال حلال فرمودند: گوسفند درسال یکبار زایمان می کند وهر بار هم یک بره به دنیا می آورد. سگ در سال دو بار زایمان میکند و هربار هم حداقل 7-6 بچه. به طور طبیعی شما باید گله های سگ را ببینید که یک یا دو گوسفند در کنار آن است. ولی در واقع برعکس است. گله های گوسفند را می بینید و یک یا دو سگ درکنار آنها. چون خداوند برکت را در ذات گوسفند قرار داد و از ذات سگ برکت را گرفت. با اینکه مردم فراوان گوسفند را ذبح می کنند و از گوشت آن استفاده می کنند. ‌علاوه بر اینکه تمام اجزای گوسفند قابل استفاده است بر خلاف سگ، مال هم حرام اینگونه است. فزونی دارد ولی برکت ندارد.» 📗الكافي، كلينى، ج5 ،ص125 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضیام اینجوری آدم‌و دوس دارن 😅 بهترین دوبله های جواد خواجوی😁دوبلور مشهدی 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی عکس ابو مهدی مهندس را به مادرش که در حال خدمت کردن به زائر هست نشان می دهند🌹 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
چالش عکس بچگی هنرمندان میتونید حدس بزنید عکس کدوم یکی از بازیگرانه؟😊 اخبار داغ سلبریتی ها ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❅ঊঈ✿☀️✿ঈঊ❅ @BaSELEBRTY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای روحانی؛ مردم از دست سیل اسحاق و زلزله حسن به کجا پناه ببرن؟! 😏 اخبار داغ سلبریتی ها ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❅ঊঈ✿☀️✿ঈঊ❅ @BaSELEBRTY
❇️💟❇️💟❇️💟❇️💟❇️💟 ‼️ عاقبت توهین به تربت امام حسین علیه السلام! 〽️ موسی به عبدالعزیز می گفت: مشهورترین و داناترین پزشک شهر بغداد در زمان حکومت هارون الرشید دکتری مسیحی به نام "یوحنا"بود، ° او پزشک مخصوص هارون بود و هرگاه خلیفه بیمار می شد، او درمان می کرد. ◇ روزی یوحنا به نزد من آمد و گفت: تو را به حق پیامبرت و دینت قسم می دهم، بگو این کیست که قبرش در کربلا قرار دارد و مردم به زیارتش می روند؟ ◇ گفتم: او نوه پیامبر ما، امام حسین علیه السلام است. اما تو به من بگو چرا این سؤال را کردی و منظورت چه بود؟ ✿ طبیب مسیحی گفت: مدتی قبل، شاپور خادم خلیفه مرا به نزد خود طلبید. چون به نزدش رفتم مرا برداشت و به خانه موسی بن عیسی که از خویشان خلیفه بود، برد. ◇ او حاکم شهری بود و به دستور خلیفه به بغداد آمد. او را دیدم که بیهوش بر رختخوابش افتاده است. ◇ در پیش او طشتی بود که تمام احشاء و امعاء و محتویات شکمش در آن ریخته بود. 〽️ شاپور از خدمتکار موسی پرسید: چگونه این بلا بر سرش آمد؟ 〽️ خدمتکار جواب داد: یک ساعت قبل، امیر در نهایت سلامتی و خوشی بود و با ندیمان و دوستان خود صحبت می کرد. شخصی از بنی هاشم نیز در مجلس حاضر بود. ◇ او گفت: من بیماری شدیدی داشتم و هر کار کردم، بیماری ام بهبود نیافت. تا اینکه شخصی به من گفت: اگر از تربت امام حسین استفاده کنی شفا می یابی. من نیز چنین کردم و عافیت یافتم. ❗️ موسی به مرد هاشمی گفت: آیا از آن تربت هنوز چیزی نزد تو باقی مانده است؟ مرد هاشمی گفت: آری. پس از آن کسی را فرستاد تا آن تربت را آورد. ❗️ موسی (از روی تمسخر و بی احترامی) تربت را گرفت و روی آن نشست،مدتی نگذشت که ناگهان موسی فریاد کشید: سوختم! سوختم! طشت بیاورید! ❗️ ما برایش طشت آوردیم. او به قدری استفراغ کرد که تمام احشای بدنش بیرون ریخت پس از آن ندیمان به خانه هایشان باز گشتند و مجلس شادی مبدل به عزا شد. 🌀 طبیب مسیحی ادامه داد: شاپور به من گفت، بیا او را معاینه کن، شاید بتوانی درمانش کنی، من چراغی طلبیدم و با دقت به محتویات طشت نگاه کردم. ‼️ دیدم جگر و دل و تمام احشای امیر در طشت افتاده است. با تعجب گفتم: هیچ کس نمی تواند او را معالجه کند مگر حضرت عیسی مسیح که مرده را زنده می کرد. 〽️ سرانجام به هنگام سحر، امیر به جهنم واصل شد. ◇ یوحنا با اینکه مسیحی بود، مدتها به کربلا می رفت و قبر حضرت سیدالشهداء علیه السلام را زیارت می کرد. بعد از مدتی، از عقیده خود برگشت و مسلمانی نیکوکار و پرهیزکار گردید. 📚 گناهان کبیره ، ج2 ، ص533 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 حرکت جالب یک جوان عراقی وقتی به او گفته می شود که از بین این پرچم ها یکی را انتخاب کن تا بجای مردم آن کشور زیارت کنی‌‌‌... وی با انتخاب پرچم ایران خطاب به دشمنان ایران می گوید: اینها تاج سر شما هستن...از خشم بمیرید اخبار داغ سلبریتی ها ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❅ঊঈ✿☀️✿ঈঊ❅ @BaSELEBRTY
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ ✨ وارد اتوبوس شدم، جایی برای نشستن نبود. همان جا روبروی در، دستم را به میله گرفتم. پیرمردی با کُتی کهنه، پشت به من، دستش به ردیف آخر صندلی های آقایون گره کرده که می شود گفت تقریبا در قسمت خانم ها است. خانم دیگری وارد اتوبوس شد. کنار دست من ایستاد. چپ چپ نگاهی به پیردمرد انداخت، شروع کرد به غر زدن. ـ برای چی اومده تو قسمت زنونه! مگه مردونه جا نداره؟ این همه صندلی خالی! ـ خانم جان این طوری نگو، حتما نمی تونسته بره! ـ دستش کجه، نمی تونه بشینه یا پاش خم نمیشه؟ ـ خب پیرمرده! شاید پاش درد می کنه نمی تونه بره بشینه! ـ آدم چشم داره می بینه! نیگاه کن پاش تکون می خوره، این روزها حیا کجا رفته؟! سکوت کردم، گفتم اگر همین طور ادامه دهم بازی را به بازار می کشاند. فقط خدا خدا می کردم پیرمرد صحبت ها را نشنیده باشد. بی خیال شدم، صورتم را طرف پنجره کردم تا بارش برف ها را تماشا کنم. به ایستگاه نزدیک می شدیم، پیرمرد می خواست پیاده شود. دستش را داخل جیبش برد. پنجاه تومنی پاره ای را جلوی صورتم گرفت. گفت دخترم، این چند تومنیه؟ بغض گلویم را گرفت، پیرمرد نابینا بود. خانم بغل دست من خجالت زده سرش را پایین انداخت و سرخ شد. زود قضاوت نکنیم❗️ 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
🇮🇷🚩🇮🇷🚩🇮🇷🚩🇮🇷 🌷شهید حسين خرازی نقل میکرد: 🔹وقتی تو جبهه هدایای مردمی را باز میکردیم در نایلون رو باز کردم دیدم یه قوطی خالی کمپوته که داخلش یه نامه است. تو نامه نوشته بود:برادر رزمنده سلام من یک دانش آموز دبستانی هستم خانم معلم گفته بود که برای کمک به رزمندگان جبهه یک کمپوت هدیه بفرستیم. با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم قیمت هر کدوم از کمپوت ها را پرسیدم اما قیمت آنها خیلی گران بود، 🔹حتی کمپوت گلابی که قیمتش 25 تومان بود و از همه ارزان تر بود را نمیتونستم بخرم.آخر پول ما به اندازه سیرکردن شکم خانواده هم نیست.در راه برگشت،کنار خیابان این قوطی خالی کمپوت را دیدم برداشتم و چند بار با دفت آن را شستم تا تمیز شد. 🔹حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم،هر وقت که تشنه شدید با این قوطی آب بخورید تا من هم خوشحال شوم و فکر کنم که توانستم به جبهه ها کمکی کنم. 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
وااااااااااااای سلام مجدد😁😁😁 معمولا با بچه های شیفت شب که کارمون تمام میشد قرار میباشیم شب های جمعه ساعت یک یا دو شب یه سر به گلزار شهدا شیراز بزنیم 😇😇😇😇😇😇😇😇😇😇😇😇 من خیلی دالرحمه شیراز رو بلد نبودم اون شب بچه ها گفتند می خواهیم ببریمت یه جایی که خیلی غریب هستند بعد از زیارت قبر شهید دوران از بین قبر ها و درختان رفتیم دیگه نور هم نبود به وسیله نور موبایل رفتیم چند تا قبر خاکی بود رفتم فاتحه دادم . 😍😍😍😍😍😍😍😛 احساس کردم که دوستان دارن دونه دونه از کنار من میرن من بیچاره فکر میکردم یک متر اون ور تر نشستند 😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐 حدود ده دقیقه ای تنها بودم که گوشیم زنگ خود یکی از بچه ها بود گفت بیا بریم گفتم مگه شما کجایی؟ گفت بیچاره اونجا قبر اعدامی ها هست همه بچه ها اومدن کنار قبر شهید دوران هستند خدا میدونه چقدر ترسیدم به زمین زمان جنگ میزدم فرار میکردم 😕😕😕😕😕😕😭😭😭😭😭😭 وقتی رسیدم پیش بچه ها اینقدر حالم بد بود وبه زمین خوردم توی این قبرها دیگه رمق برام نمونده بود . دست صورت زخمی حتی نای نداشتم باهاشون بحث کنم. 😲😲😲😲🤕🤕🤕🤕🤕🤕 تا چند روز شوکه بودم و دوستی مو با عوامل اصلی کلا قطع کردم 😌😌😌😌😌😌😌
گونه ای از گل لاله فوق العاده زیبا معروف به لاله بستنی 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ بالا رو حتما ببنید دل شیر داشتن اینا... صرفا جهت تلنگر... 🌿🔆البته که ما هیچ کاره ایم. همه کارها دست خداست... 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
🌸ماجرای دختری که متحول شد تا قبل از نوزده سالگی، زندگیم پر بود از نگاه های مادی و ظاهری و هیجان کاذب دوستی با پسر ها . تا اینکه پسر داییم، با دختری خیلی مذهبی و با حجاب و البته شیک پوش و زیبا ازدواج کرد، که خیلی نسبت به امور دینی مقید و سختگیر بود و من از این همه تقیدش خوشم نمی اومد. با این حال، یه روز که تو جمع فامیلی دیدمش، رفتم پیشش و بی مقدمه گفتم: یه حاجت دارم، میخام تو برام دعا کنی، بهش برسم! گفت: تو حجابتو درست کن، مشکلت حل میشه. یه کم فکر کردم و حاجتم رو بهش گفتم، اخماش رفت تو هم و نصیحتم کرد که اصل حاجتت غلطه! اما من زیر بار نرفتم، اونم گفت: از خدا میخام به حاجتت نرسی! خیلی ناراحت شدم برای همینم از پیشش پا شدم. گذشت و حاجتم اونی نشد که من میخاستم؛ منم شاکی، به عروس داییم گفتم: تو دعا کردی، نشه؟ گفت: از خدا خواستم نشه، چون اون دنیا مدیونت میشدم! اصلا از این حرفش خوشم نیومد، با خودم گفتم: چقدر مغروره به خودش و دعاش! کم کم بیشتر باهاش آشنا شدم و ازش خوشم اومد چون حرفهای خیلی خوبی می زد. بعدها بهش گفتم که میخام باحجاب باشم اما حجاب بهم نمیاد و زشتم میکنه! این جمله اش هنوز تو گوشمه که درباره حجاب گفت: تو شروع کن به کاری که خدا دوست داره، خدا خودش کمکت میکنه! مادرم با حجاب موافقه؛ اما با حجاب من شدیدا واکنش نشون داد و مخالفت کرد، به نظرش من زیاد خودم رو پوشوندم و دیگه کسی باهام ازدواج نمیکنه! همینم باعث شد به شدت از طرف خونواده، بهم فشار بیاد. اما من خودم رو به خدا سپردم تا اینکه پسری که هم خوش پوش بود و هم چند سال پیش از گناه توبه کرده بود اومد خواستگاریم و عقد کردیم. اینم بگم که این دلسوزی و ناآگاهی و ترس خونواده وقتی که در دوران عقد، باردار شدم، باز مثل پتک بر سرم وارد شد که بدبخت شدی، آبروت رفت، میدونی اگه شوهرت رهات کنه، چی میشه؟! که باز مثل همیشه خدا یارم بود و این بار با خانومی بسیجی در مسجد آشنا شدم، این خانم غیر از حجاب و دیندار بودن خیلی اهل قرآن و مطالعه بود، به نماز شب خوندن و بیداری سحر و ... تشویقم کرد، اصلا انگار حجاب پله اول برای صعود من بود و برای بالاتر رفتنم خدا این خانم را سر راهم گذاشت و بهم سکینه می داد. بالاخره این ناراحتی هم پشت سر گذاشتم چون این بارداری زود هنگام، من و همسرم را بهم نزدیکتر کرد و الان من خیلی پخته تر از سنّم شدم. الان فهمیدم که اگه آدم در راه رسیدن به هدفش، هم استقامت داشته باشه هم سعی کنه با ارتباط با افرادی که در سطح بالاتری از دین و ایمان هستند، این نعمت با خدا بودن و در راه بودن را حفظ کنه، به آسانی از راه منحرف نمی شه. و با رفتار و برخورد اسلامی نه تنها خودش را از بیراهه نجات می ده، هم به خانواده و اطرافیانش کمک می کنه تا از در راه بودن او نترسند. و البته مثل عروس داییم تبدیل به فردی نشه که حاضر نیست از اون پله اول بالاتر بره، البته سعی کرده اما به نظرم غرور آدمها اونها رو عقب نبره بالا هم نمیبره. اینا رو گفتم چون با راهنمایی اون خانم جذب کلاسهای آیت الله حسن زاده آملی شدم و عروس داییم با تعصب جاهلانه ای جذب کلاسهای فرقه صادق شیرازی شده و نسبت به آیت الله حسن زاده آملی اظهار دشمنی می کند! متاسفانه با غرور و اطمینانی که از خودش داشت، من رو راهنمایی کرد ولی خودش بی بهره موند... 🌹🌹این داستان را یکی از اعضا کانال رهیافتگان برای ما ارسال نمودند _ رهیافتگان از تجربیات شخصی اعضا برای انتشار استقبال می کند🌹🌹 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
چند روزی از شروع زندگی مشترکمون می گذشت تقریبا جزء اولین بار بود که قرار شد هرروز بادست پر برم خونه . حدود دوکیلو انار خریدم سوار اتوبوس واحد شدم آخر اتوبوس نشستم خیلی خسته بودم کیسه انار رو گذاشتم کنار صندلی سرم رو گذاشتم روی شیشه خوابم برد...دقایقی گذشت داد راننده اتوبوس بلند شد این انارها کف اتوبوس برای کیه ؟😡😡😡😡 . . با چشم های خواب آلود نگاه کیسه اناریم کردم 😕😕😕😕😕دیدم خبری از انار ها نیست همه ولو شده بود داخل اتوبوس .... سر پیچ انار ها می رفتن این رو اون ور خلاصه یه وضعی شده بود . . یه مقدارش رفته بود قسمت زنونه کیسه رو برداشتم دنبال انار می گشتم انگار این مشنگا با قیافه خواب آلود،😨😨😨 زن مرد دنبال انار زیر صندلی بودند کلی هم خندیدیم.😂😂😂 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
حتی اگه دنیا وایستاد تو واینستا، آرزوهاتو زندگی کن
🎬مستند «در لباس سربازی» ‌ « » روایتی ویژه از حضور رهبر انقلاب در جبهه‌ها از نخستین روزهای آغاز جنگ تحمیلی تا ترور ایشان در تیرماه سال ۶۰ است. در این مستند، برخی تصاویر، فیلم‌ها، اسناد و همچنین خاطرات شفاهی خودگفته‌ی آیت‌الله خامنه‌ای از دوران دفاع مقدس برای نخستین بار منتشر خواهد شد. ‌ 🗓از پنجشنبه تا شنبه ساعت ۲۳:۰۰ شبکه افق سیما @Modafeaneharaam