خاطره بازی😂
یکی دوسال پیش سالگرد دایی مادرم بود( خدا رفتگان شمارم بیامرزه🖤)
همگی رفتیم سر مزار🚶♀
آقا ما دیدیم زن همین دایی مرحوم زودتر از ما رسیده
این اومد جلو با همه روبوسی و اینا تا رسید ب من بخت برگشته🤦🏻♀😐
همون ماجرای سه تا بوس یا دو تا بوس😐😐😐
اقا دو تا بوسو رفتیم من اومدم سومیو برم یهو این زندایی کشید عقب بنده خدا دید منو ضایع کرده دوباره اومد جلو این سری من رفتم عقب😂😂
دو سه بار تکرار شد این قضیه تا اخرش منو مامانم کشید اینور اونو پسرش😂😂😂
اقا تمومش کنین این بازیو😫
بالاخره چند تا بوس کنیم؟😖😬😑
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
خاطره بازی😂
تازه تلگرام رو نصب کرده بودم هییییچی ازش بلد نبودم 😂
یه روز همکارم تو یه گروه عضوم کرد که همکاران دیگمم عضو بودنبد با یکی بحثم شد همکارم بهم پیام داد گفت بهش بگو تو خودت فلانی
منم قشننگ متن با اسم همکارم کپی کردم گذاشتم گروه 😂 دیگه همه فهمیدن کار اونه هرچه همکارانم پی وی پیام میدادن پاکش کن پاکش کن 😂
من بیفکرم بلد نبودم فقط واسه خودم پاکش کردم 😂
آبرو همکارمو به باد دادم
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 شهید مدافع حرم رسول خلیلی
خاطرهی مادر شهید خلیلی از بوی پیراهن خونی شهید🌹
یادشهداباصلوات🌷
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توپ رو میذاره رو چشمش که دقیق تر بزنه؟😂
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
وزیر راه میدونید چی گفته؟
گفته مردم میتونن با هواپیماهای شخصیشون تو پروژه راه اندازی تاکسی هوایی شرکت کنن!!
نکنه پراید یه دکمه داره که میزنی بال درمیاره میره هوا بهمون نگفتن کجاست؟!
من برم دوباره دفترچه راهنماشو بخونم
✍️یزدان
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
تصور من وقتی وزیر راه میگه مردم میتونن با هواپیماهای شخصیشون تو پروژه راه اندازی تاکسی هوایی شرکت کنن!
*کریم زاده
😄
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
🔺جونکو هایاشی وکیل تازه مسلمان ژاپنی:
حجاب من یک تعهد است و آن را حفظ خواهم کرد
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه ها بیایین یه گونه جدید! 😂
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️#طناز_بحری نخبه ی ایرانی
🔴ایران الآن #مثل_کشتی_نوح میمونه..هر کی سوار بشه، برده..
یکی میگه دلش خوشه..ایران جهنمه..حرف مفت میزنه..
ولی واقعا مثال درستی زدن...اون زمانی که کشتی نوح تو بیابان ساخته میشد همه طعنه میزدن و مسخره میکردن..گفتن دیوانه داره تو بیابون کشتی میسازه..اهمیت ندادن..
اما یه عده سوار شدن و سیل از زمین و آسمان جاری شد و نجات پیدا کردن..
الآنم خیلیا طعنه میزنن و مسخره میکنن..
ایران وحشتناک در فشار داخلی و خارجی هست..اما بین دنیای ظلمت و جهل و حماقت و فساد، ایران تنها کشوری هست که در برابر فساد فراگیر جهانی مقاومت میکنه..و تن به خیلی از قوانین لیبرالی دنیا نمیده..با این حال تلفات زیاد دادیم و خیلی از افراد درگیر فساد شدن..فسادی ناشی از #شبکه_های_اجتماعی..
اما بزودی به مدد خدا ایران با همه ی مشکلات و آسیب ها سربلندعالم میشه..
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
خاطره بازی😁
سوتی من مربوط میشه به وقتی که ۶ سالم بود از طرف محل کار پدرم رفته بودیم ی اردو خانوادگی تو ی باغ بزرگ تو کرج
بعد ی آقایی بود که مسئول اجرای برنامه و این چیزا بود و به بچه هایی که سوره ای شعری چیزی میخوندن جایزه پول میداد🤑
منم با اعتماد به نفس زیاد رفتم بالا و گفتم میخوام سوره حمد رو بخونم😌
گفتم بسم الله رحمن رحیم بعد اول سوره رو یادم رفت😅😅🤦♀🤦♀🤦♀🤦♀🤦♀
هیچی دیگه ی پنج شیش باری همینو تکرار کردم😂😂😂😂😂
آخرشم دیگه نمیدونستم چی کار کنم تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که گفتم
من بچه شیعه هستم...🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 ( چ ربطی داشت آخههه😢😢)
از شانس گند منم اونجا اون موقع شلوغ بودا شلوووووغغغغ🤣🤣
هیچی دیگه هرکی اونجا بود غش کرد😂😂😂😂
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
🌹 #شهید_ابوالقاسم_پرپینچی
🌱 شهید ابوالقاسم پرپینچی در چهارم اسفند ماه سال ۱۳۱۳دیده به جهان گشود.
او در حد خواندن و نوشتن سواد اموخت و شغلش کشاورزی بود.
💌 #وصیت_نامه
🌱 من تنها آرزویم شرکت در جبهه حق و جهاد در راه الله است و سپس شهادت. پیام مرا به امام برسانید و بگویید:
اماما ما سربازان اسلام که در جبهه حق علیه باطل میجنگیم نه برای افتخار بلکه برای پیروزی اسلامویاری قرآن و زنده نگه داشتن یاد هزاران شهید به خون خفته
🌷 #معجزه
🌱 در نوزادی این شهید والا مقام مادرش نصفه شب ها که برای شیر دادن به ایشان بلند میشدند میدیدند که خانمی نقابدار گهواره ایشان را تکان میدهد و سرمه به چشمان او میکشد مادر چندین بار این صحنه را میبیند،و این موضوع را با پدر شهید در میان میگذارد و پدر میگوید این موضوع را به کسی نگو این خانم مادر سادات است،این بچه وقتی بزرگ شود عاقبت به خیر میشود...
🕊 #شهادت
🌱 سرانجام در بیست و یکم آبان ماه ۱۳۶۱ در فکه به شهادت رسید. خواهر گرانقدر خیلی بی تابی میکردو پسر خطاب به مادر میگوید مادر جان نمیگذارم سلاح دایی جان بر زمین بماند و راهش را ادامه میدهم
و شما را سرافراز میکنم
سر انجام شهید علی اکبر(رضا)خمسه،در عملیات کربلای۴به دایی شهیدش پیوست...
▫️محل تولد:شریف آباد
▫️تاریخ تولد:۱۳۱۳/۱۲/۱۴
▫️محل شهادت:فکه
▫️تاریخ شهادت:۱۳۶۱/۸/۲۱
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة🤲
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تازه پاهاشو کشف کرده 😄😂😂
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
کارگاه خویشتن داری_2.mp3
13.35M
#کارگاه_خویشتن_داری ۲
▫️إنّ أکرمکم عنْدَالله اتقاکمُ ،
باتقواتر یعنی؛ هر کی قهرمانتره ....
و تونسته موانع بیشتری رو به سمت تکامل ، پشت سر بذاره؛
✘ نه اینکه عملِ خیر و عبادات بیشتری داره!
@ostad_shojae
کارگاه خویشتن داری_1.mp3
14.54M
#کارگاه_خویشتن_داری ۱
▫️آتش، هم گرما میدهد، هم نور ...
و ... هـــم میسوزاند!
برای بهره گرفتن از گرما و نورِ آتش
و درامان ماندن از سوزانندگیاش،
باید به حریمِ سوزانندگی آن وارد نشد.
🔥 حرام ؛ یعنی حریمِ سوزانندگیِ هر چیز!
@ostad_shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎💎💎
💎💎
💎
#شعر_طنز
با من برادران زنم خوب نیستند ‼️
باید برادران زنم را عوض کنم😂😂
🌼✨ شیـــــــــخِ شـــــــــوخ ✨🌼
🌼✨ @sheykhe_shukh ✨🌼
🤲اگه لذت بردید یه صلوات بفرستید🤲
🌸 کانال دوم ما👈 @tar_ghand 🌸
💎
💎💎
💎💎💎
🕊🕊🕊
🕊🕊
🕊
#قضاوت_نادرست
❇️خاطرات جالب استاد قرائتی❇️
جریان بوسیدن دست حاجآقا😁
بالاخره ببوسند یا نبوسند⁉️🤷♂😍
در مسجد الحرام نشسته بودم و با یک نفر گرم صحبت بودم . شخصی دست مرا بوسیده و رفته بود و من متوجّه او نشده بودم . یک نفر آمد و گفت : آقای قرائتی ! من تعجّب می کنم از کبر وخودپسندی شما ! گفتم : چرا ؟ گفت : یک نفر دست شما را بوسید ، ولی شما اعتنایی نکردید و دستتان را پس نگرفتید ! گفتم : آقا من گرم صحبت بودم و متوجه نشدم . امّا او نمی خواست باور کند و رفت .🧐
من حواس خود را جمع کردم ، بعد از لحظاتی فرد دیگری خواست دستم را ببوسد ، گفتم : نه آقا ! قابل نیستم و دستم را پس گرفتم . لحظه ای بعد فردی آمد و گفت : آقای قرائتی ! شما تکبّر دارید ! گفتم : چرا ؟ گفت : پیرمردی آمد دست شما را ببوسد ، ولی شما نگذاشتید و او خجالت کشید ! !😂
🌼✨ شیـــــــــخِ شـــــــــوخ ✨🌼
🌼 ✨ @sheykhe_shukh✨🌼
🤲اگهلذت بردید یه صلواتبفرستید🤲
🌸کانال دوم ما👈 @tar_ghand🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعوا در شیرینی فروشی
مدال بهترترین و بیخیال ترین رو باید بدن به اونی که داره شیرینی میخوره😂
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
#داستانک
📌 مردی برای اصلاح سر و صورتش ✂️ به آرایشگاه رفت
در بین کار گفتگوی جالبی بین آنها در مورد خدا صورت گرفت.
🔸 آرایشگر گفت : «من که باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد»
مشتری پرسید : «چرا؟»
آرایشگر گفت : «کافیست به خیابان بروی و با چشم خودت ببینی
مگر می شود خدای مهربان وجود داشته باشد و این همه مریضی و درد و رنج وجود داشته باشد؟»
🔹 مشتری چیزی نگفت و وقتی کارش تمام شد، از مغازه رفت بیرون
همین که از آرایشگاه بیرون آمد مردی را دید با موهای ژولیده و کثیف
با سرعت به آرایشگاه برگشت و به آرایشگر گفت : «از نظر من هیچ آرایشگری در این شهر وجود ندارد»
🔰 مرد آرایشگر با تعجب گفت : «مرد حسابی چرا حرف بی حساب میزنی؟ من اینجا هستم و همین الان موهایت را اصلاح و مرتب کردم»
مشتری با اعتراض گفت : «پس چرا کسانی مثل آن مرد ژولیده وجود دارند؟»
آرایشگر گفت : «آنها باید به ما مراجعه کنند نه ما به آنها. پس آرایشگر ها وجود دارند»
⚛️ مشتری گفت : «خدا هم وجود دارد، فقط مردم باید به او مراجعه کنند!»
🌹کانال نیستان🌹
┈┈•✾🌿🌸🌸🌿✾•┈┈
@neyestaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رمز موفقیت، شروع کردن است
موفقیت ها با تصمیم ها شروع میشوند زیرا تا تصمیمی اتخاذ نشود تغییری در زندگی رخ نمیدهد.
فاصله نداشتن و داشتن فقط یک خواستن است.
پس بخواه....
سلام صبح یکشنبه تون بخیر🌺
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
حتما بخونید
شهیدی که زمان شهادت و پیدا شدن جنازه اش را در وصیت نامه خود قید کرده بود !!!!؟
پس از پایان جنگ ما در مسیری که می رفتیم(آن مسیر در کردستان عراق بود) یک پیرمرد کرد عراقی به من گفت:« شما دنبال شهید می گردید؟» گفتم:« بله » گفت: « بالای این تپه ، جنگی بین ایران و عراق بوده است، بالا بروید و بگردید، این جا شهید دارید.»
وقتی ما نقشه را نگاه کردیم ، دیدیم که طبق آن نقشه ی جنگی که در آن زمان داشتیم ، این جا جنگی نشده ، ولی کرد عراقی گفت : چرا !شما این جا شهید دارید. گفتم: شما چه اصراری دارید که این حرف را می زنید؟ گفت:« من در شب های جمعه ، نور سبزی را از اینجا می بینم، این جا احتمالأ شهید هست»
مارفتیم و گشتیم ، دیدیم از شهید خبری نیست. از صبح تا غروب گشتیم، ولی هیچ شهیدی نبود. نزدیکی های غروب همین طور که مشغول بودیم و دیگر نا امید شده بودیم ، آبی خوردیم و گفتیم:« خدایا! چه حکمتی است؟ این پیرمرد نور سبز می بیند، ولی ما چیزی پیدا نمی کنیم.»
وقتی فکر می کردم، با نوک سر نیزه هم زمین را خط می کشیدم که یک دفعه دیدم نوک یک پوتین پیداست و در همان حال یکی از بچه ها آنطرفتر بلند شد و فریاد زد که: «این جا من یک شهید پیدا کردم» به هر حال به خودمان آمدیم دیدیم آن روز خدا را شکر حدود چهل شهید پیدا کردیم.
گفتیم این نور سبزی که بود، حتما برای همین شهدا است. یکی دو هفته گذشت و خواستم از منطقه رد شوم که دوباره آن پیرمرد را دیدم و از ایشان تشکر کردم و گفتم: خیلی از شما متشکرم ، آدرسی که شما به من دادید، ما رفتیم و آن جا شهدایمان را پیدا کردم.
گفت: نه ، هنوز در آن جا شهید هست و من دو باره شب جمعه آن جا نور سبز دیدم. خیلی تعجب کردم. با خودم گفتم: دفعه ی قبل پیرمرد دروغ نگفت،ما رفتیم و پیدا کردیم. این بار هم حتما واقعیت دارد!
خلاصه از صبح بچه ها را بسیج کردیم و به آن جا رفتیم و گفتیم: حتما اسراری در این تپه هست. هر طوری که شده،باید وجب به وجب این جا را بگردیم و شهید پیدا کنیم. اما هرچه گشتیم شهید پیدا نشد، ظهر شد شهید پیدا نشد، عصر شد ، شهیدی پیدا نشد و ما باید ساعت پنج بعد از ظهر از منطقه برمی گشتیم.
ساعت چهار خیلی خسته شدیم و گفتیم: شهدا ما خسته شدیم، شما خودتان به ما کمک کنید تا شما را پیدا کنیم همین که نشستیم تا رفع خستگی کنیم، یک لحظه یکی از بچه ها با سر نیزه روی زمین را کوبید ، دید نوک یک پوتین پیدا شد و سریع خاک ها را به اطراف ریختیم، دیدیم لباسش لباس ایرانی است و کاملا خاک اطراف جنازه را خالی کردیم. دستم را توی جیب این شهید فرو بردم واز جیبش یک کیف پلاستیکی در آوردم. در داخل آن یک وصیت نامه بود که همه ی آن سالم بود و اصلا نپوسیده بود.
دفعات قبل که می رفتیم، کارت شهید پیدا می شد و این کارت بعد از چند لحظه که از خاک بیرون می آمد و هوا می خورد،آثار نوشتنی اش پاک می شد ولی این کیف از حکمت خدا اصلا نپوسیده بود. وقتی کیف را باز کردم ، دیدم این شهید وصیت نامه ای نوشته است. باز کردم و یک نوشته ی طولانی را که هیچ آثار پوسیدگی در آن نبود، بیرون آوردم و شروع به خواندن آن کردم. داخل آن نوشته بود : من سید حسن، بچه ی تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم و..... به اصل نامه اش که رسیدم، نوشته بود:
پدر و مادر عزیزم شهدا با اهل بیت ارتباط دارند. اهل بیت شهدا را دعوت می کنند. فردا شب، شب حمله است. بدانید که شهدا برحق اند. پشتوانه ی این مملکت، امام زمان(عج) است. اگر این اتفاق نیفتاد،هر فکری که شما می کنید، بکنید.
پدر و مادر عزیزم من در شب حمله،یعنی فردا شب به شهادت می رسم. جنازه ی من،هشتسال وپنج ماه و بیست و پنج روز در منطقه می ماند. بعد از این مدت، جنازه ی من پیدا می شود و زمانی که جنازه ی من پیدا شود، امام(ره) در بین شما نیست. این اسراری است که ائمه(ع) به من گفتند و مرا به شهادت دعوت کردند و من به شما می گویم:به مردم دلداری بدهید، به آنها روحیه بدهید و به آنها بگویید که امام زمان(عج) پشتوانه ی این انقلاب است، بگویید که ما فردا شما را شفاعت می کنیم و بگویید ما را فراموش نکنند.
همانطور که نشسته بودیم،دفتر و مدارک دنبالمان بود،سریع مراجعه کردیم و عملیاتی را که لشکر حضرت رسول (ص) در آن شب انجام داده بود، پیدا کردیم، دیدیم درست همان تاریخ بوده که هشت سال و پنج ماه وبیست و پنج روز از آن گذشته است!
راوی: سرهنگ حسین کاجی –"کتاب خاطرات ماندگار"(خاطرات پخش شده دفاع مقدس از رادیو معارف) صفحه :194-192
🥀🥀🥀
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
رفتم ادکلن بخرم ، با دیدن قیمتا متوجه شدم که ادم باید بوی معرفت بده
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی مردم اروپا دفعه اول اسم امام رضا رو میشنون!
#امام_رضا
⭐️ یه کار تمیز فرهنگی ⭐️
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
سلام سوتی بچه ها 😂
پسر ۵ ساله ام مثل خیلی از بچه ها، شیرینی خیلی دوست داره منم برای اینکه زیاد شیرینی نخوره، وقتی یک دانه بر می داره در جعبه شیرینی را می بندم و می گم هم شیرینی ها خشک می شوند و هم مگس روی آنها می شینه و جعبه را می برم
یک روز مهمانهایی که خیلی باهاشون رودربایستی داشتیم آمدند خانه ما و براشون شیرینی آوردم وقتی برداشتند ظرف شیرینی را گذاشتم روی میز
پسرم هی به من و ظرف شیرینی نگاه کرد و یهو بلند شد دستاش را روی ظرف تکان داد و گفت مگس میشینه و ظرف را برد تو آشپزخانه 🙈
من 😳
مهمانها🙂
صدا زدم پسرم ظرف شیرینی را کجا می بردی
پسرم گفت: مامان خودت گفتی شیرینیها خشک می شن و روشون مگس می شینه منم بردم بذارم تو یخچال
من را بگو از خجالت آب شدم😅😅
مهمانها هم یک نگاهی به همدیگه و به من کردند و زدند زیر خنده😂😂😂
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak
با سلام، سوتی آشپزی😂😂
نوجوان بودم و پدر و مادرم رفته بودند مسافرت یک روز با خواهر بزرگترم سر غذا دعوام شد و قصد کردم خودم غذا بپزم
از آنجایی که خیلی ته دیگ دوست داشتم گفتم امروز یک ته دیگ چرب و برشته هم میپزم😋 خلاصه برنج را خیس کردم و نان ها را چیدم ته قابلمه و برنج های خیس کرده را با کلی آب خالی کردم تو قابلمه و زیرش را روشن کردم
یک چن دقیقه ای که گذشت آمدم به غذام سر بزنم با تعجب 😳 دیدم نان ها اومدن روی آب و با برنج ها در حال جوشیدنن 🙉
من هم دستپاچه شدم و برای اینکه خواهرم نبینه با قاشق نان ها و برنج ها را با هم قاطی کردم تا نان ها له شدند😂😂 و برنج را دم گذاشتم وقتی غذای خوشمزه و شفته ام 🤪 حاضر شد آوردم سر سفره گذاشتم جلوی خواهر کوچکترم و گفتم بخور اون هم می خورد گفتم خوشمزه است اونم از ترس میگفت خیلی خوشمزس ولی مزه خاصی میده😂😂😂😂
🔰🔰🔰🔰🔰
@khandehpak