eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
63.3هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
22.4هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت فاتحه برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
ننه سرما قدمت مبارک❄️ زیبایی هایت را عزیز میداریم، برایمان دعا ڪن چرخ روزگارمان در حضور تو به سلامتے و خیر بگردد و برف شادے به دل همه ببارد🙏🏻 زمستان مبارک⛄️ ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸ایرانی اگر ساز هم نداشته باشد موسیقی می نوازد 🔹حنجره نوازی در ایران پیشینه ای سه هزار ساله دارد؛ به هنرنمایی این مرد شیروانی از توابع استان خراسان شمالی گوش دهید ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
خاطرات چالب از تفال به حافظ😀 با سلام روزگاری بود که پشت کنکور بودم و هر روز یک فال میگرفتم تا اینکه یک روز خیلی عصبانی و پر استرس فال حافظ گرفتم این پیغام اومد که به جای اینکه هر روز فال بگیری کمی هم وقتت رو صرف هدفی که داری بگذار . با فال هیچ کاری درست نمیشود تو پشتکار و صبر کن انشاالله که به هدفت میرسی فک کنم خود حضرت حافظ هم خسته شده بود من اینقدر فال گرفته بودم🤦‍♂🤦‍♂😂 و از اون روز تلاشم رو کردم و بالاخره موفق شدم. تجربه به من ثابت کرد در هر کاری که از حضرت حافظ کمک خواستم تا آینده یه مسئله ای رو بهم بگه دقیق و کامل آینده رو بهم گفته حتی برخی مواقع با وجود اینکه فال حافظ من رو از اون کار منع کرده و انجامش دادم نتیجه کار چیزی بود که توی فال اومده بود شاید اعتقاد به یک فال از دید برخی خیلی عجیب باشد اما من خیلی به این کار اعتقاد دارم ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا واسه هیچ مردی نیاره که اینجوری زنش مچشو بگیره😂 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
سلام خاطره سوتی😂 ایام دهه محرم بود و پدرم مسافرت رفته بود پدرم قرار بود دو هفته ای مسافرت باشه و ما شبها می رفتیم مراسم عزاداری و تا آخر شب می امدیم خانه شبهای آخر دهه محرم ساعت ۱۲ شب آمدیم خانه ولی دیدیم چراغ هایی که روشن گذاشته بودیم خاموشه گفتیم حتما فیوز پریده 🤔 کلید را انداختیم تو در ولی در باز نشد و شب بند در از پشت افتاده بود ما خیلی ترسیده بودیم😬 گفتیم حتما دزد آمده رفتیم در خانه همسایه ها و قضیه را گفتیم آنها هم امدند بیرون و مادرم گفت زنگ خانه را بزن ما چند بار زنگ زدیم یهو دیدیم آروم در خانه داره باز میشه گفتیم حتما دزده فهمیده و می خواهد فرار کنه شروع کردم به داد زدن که دزد دزدا بگیرید. یهو دیدم بابام سرش را از در آورد بیرون گفت چه خبرته بچه داد نزن آبرومون را بردی🙊 😐😐😂 من را بگو چند تا حس تعجب و ترس و خوشحالی و خجالت از همسایه ها را با هم داشتم و حسابی همسایه ها خندیدند بعد فهمیدیم بابام کارش تمام شده بود و زودتر از مسافرت آمده بود و می خواست غافلگیرمان کنه که حسابی موفق شده بود😂😂😂 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
معمای قتل 🤩 📌پیرمرد تنهایی در حومه‌ی شهر زندگی می‌کرد . او هرگز خانه‌ی خود را ترک نکرده بود و شیر فروش و پستچی ، شیر و روزنامه را به درب منزل او می‌آوردند . در روز جمعه ، ۷ جون ، پستچی با پلیس تماس گرفت و اظهار داشت که هنگام رساندن روزنامه به پیرمرد هرچه زنگ در را زده پیرمرد در را باز نکرده است . سپس پسیچی از پنجره پیرمرد را غرق در خون دیده و با پلیس تماس گرفته است . وقتی پلیس به خانه‌ی پیرمرد رفت با تصویر زیر مواجه شد . روز بعد پلیس قاتل را دستگیر کرد . ⁉️به نظر شما قاتل چه کسی است ؟ ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتگو المیرا شریفی مقدم با صاحب صدای پیشوازی که از دو روز قبل هنگام تماس به کسی صداش پخش می‌شد! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
تست هوش 🤩 1⃣⁉️ مفهوم تصویر چیست ؟ 2⃣⁉️ باک کدوم ماشین زودتر پر میشه ؟ ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
سوتی خاطره🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀😁 سلااامممم☺ یه روز برام خواستگار اومده بود ، ماهم کلی براشون کلاس گذاشتیم و آبرو داری کردیم وقتی خواستن برن اصلا حواسم نبود یهو برگشتم گفتم خیلی خوشحال شدم خدانگهدارتون 🙊🙊🙊 آخه یکی نیست به من بگه تو چرا باید خوشحال بشی😑 مثل این خواستگار ندیده ها😌😒 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻رد شدن دولت تدبیر و امید بهمراه برجام از رودخانه تحریم ها به روایت تصویر😐😂 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
خاطرات جالب تفال به حافظ😂 سلام تو سن نوجوانی خیلی با حافظ ارتباط عمیقی داشتم برای هرکاری باهاش مشورت میکردم و خدایی جواب درست میگرفتم. میخواستم کاری انجام بدم که همش نه میاورد😂، از اونجایی که بهش اعتماد داشتم، چند بار دیگه حافظ رو باز کردم تا بالاخره بهم اجازه بده🙈 و اونم حجت رو در حقم تمام کرد: گوهرمخزن اسرار همان است ،که بود حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
‍ ‍ ‍ 📛زنده شدن مفسر بزرگ قرآن داخل قبر ✅ قبر شيخ آماده بود و كنار آن تلي از خاك ديده مي شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند. صداي گريه آنها هر لحظه زيادتر مي شد. جسد شيخ طبرسي را از تابوت بيرون آوردندو داخل قبر گذاشتند. قطب الدين راوندي وارد قبر شد. جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقين خواند. سپس بيرون آمد و كارگران مشغول قرار دادن سنگهاي لحد در جاي خود شدند. پيش از آنكه آخرين سنگ در جاي خود قرار داده شود; پلك چشم چپ شيخ طبرسي تكان مختصري خورد اما هيچ كس متوجه حركت آن نشد! كارگران با بيلهايشان خاكها را داخل قبر ريختند و آن را پر كردند. روي قبر را با پارچه اي سياه رنگ پوشاندند. آفتاب به آرامي در حال غروب كردن بود. مردم به نوبت فاتحه مي خواندند و بعد از آنجامي رفتند. شب هنگام هيچ كس در قبرستان نبود. شيخ طبرسي به آرامي چشم گشود. اطرافش در سياهي مطلق فرو رفته بود. بوي تند كافور و خاك مرطوب مشامش را آزار مي داد. ناله اي كرد. دست راستش زيربدنش مانده بود. دست چپش را بالا برد. نوك انگشتانش با تخته سنگ سردي تماس پيداكرد. با زحمت برگشت و به پشت روي زمين دراز كشيد. كم كم چشمش به تاريكي عادت مي كرد. بدنش در پارچه اي سفيد رنگ پوشيده بود. آرام آرام موقعيتي را كه در آن قرار گرفته بود درك مي كرد. آخرين بار حالش هنگام تدريس به هم خورده بود و ديگر هيچ چيز نفهميده بود. اينجا قبر بود! او رابه خاك سپرده بودند. ولي او كه هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هواي داخل قبر به آرامي تمام مي شد و شيخ طبرسي صداي خس خس سينه اش را مي شنيد. چه مرگ دردناكي انتظار او را مي كشيد. ولي اين سرنوشت شوم حق او نبود. آيا خدا مي خواست امتحانش كند؟ چشمانش را بست و به مرور زندگيش پرداخت. سالهاي كودكي اش را به ياد آورد واقامتش در مشهد رضا را. پدرش «حسن بن فضل » خيلي زود او را به مكتب خانه فرستاد. از كودكي به آموختن علم و خواندن قرآن علاقه داشت. سالها پشت سر هم گذشتند. به سرعت برق و باد! شش سال پيش زماني كه 54 ساله بود; سادات آل زباره او را به سبزوار دعوت كردند. آنها با او نسبت فاميلي داشتند. دعوتشان را پذيرفت و به سبزوار رفت. مديريت مدرسه دروازه عراق را پذيرفت و مشغول آموزش طلاب گرديد وسرانجام هم زنده به گور شد! چشمانش را باز كرد. چه سرنوشت شومي برايش ورق خورده بود. ديگر اميدي به زنده ماندن نداشت. نفس كشيدن برايش مشكل شده بود. هر بارهواي داخل گور را به درون ريه هايش مي كشيد; سوزش كشنده اي تمام قفسه سينه اش رافرا مي گرفت. آن فضاي محدود دم كرده بود و دانه هاي درشت عرق روي صورت و پيشاني شيخ را پوشانده بود. در اين موقع به ياد كار نيمه تمامش افتاد. از اوايل جواني آرزو داشت تفسيري بر قرآن كريم بنويسد. چندي پيش محمد بن يحيي بزرگ آل زباره نيزانجام چنين كاري را از او خواستار شده بود. هر بار كه خواسته بود دست به قلم ببرد و نگارش كتاب را شروع كند; كاري برايش پيش آمده بود. شيخ طبرسي وجود خدارا در نزديكي خودش احساس مي كرد. مگر نه اينكه خدا از رگ گردن به بندگانش نزديك تر است؟ به آرامي با خودش زمزمه كرد: خدايا اگر نجات پيدا كنم; تفسيري بر قرآن تو خواهم نوشت. مرا از اين تنگنانجات بده تا عمرم را صرف انجام اين كار كنم. شيخ طبرسي در حال خفه شدن بود. پنجه هايش را در پارچه كفن فرو برد و غلت خورد. صورتش متورم شده بود. ت كفن دزد با ترس و لرز وارد قبرستان بزرگ شد. بيلي در دست داشت. به سمت قبرشيخ طبرسي رفت. بالاي قبر ايستاد و نگاهي به اطراف انداخت. قبرستان خاموش بود و هيچ صدايي به گوش نمي رسيد. پارچه سياه رنگ را از روي قبر كنار زد و با بيل شروع به بيرون ريختن خاكها كرد. وقتي به سنگهاي لحد رسيد; يكي از آنها را برداشت. صورت شيخ طبرسي نمايان شد. نسيم خنكي گونه هاي شيخ را نوازش داد. چشمانش را باز كرد و با صداي بلند شروع به نفس كشيدن كرد. كفن دزد جوان، وحشت زده مي خواست از آنجا فرار كند اما شيخ طبرسي مچ دست او را گرفت. صبر كن جوان! نترس من روح نيستم. سكته كرده بودم. مردم فكر كردند مرده ام مرا به خاك سپردند. داخل قبر به هوش آمدم. تو مامور الهي هستي.... منبع👈شیعه نیوزگزارش 598 به نقل از خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، ❌❌ادامه دارد ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
😬واااااای چ حوریه زشتی😱😂😂 فاو بودیم! گفتم:"احمد! گلوله که خورد کنارت، چی شد؟" گفت:" یه لحظه فقط آتیش انفجارشو دیدم💥و بعد دیگه چیزی نفهمیدم". گفتم:" خب! گفت:" نمیدونم چه قدر گذشت که آروم چشمامو باز کردم؛ چشمام، تار تار می دید.فقط دیدم چند تاحوری دور و برم قدم می زنند. یادم اومد که جبهه بوده ام و حالا شهید شده ام. خوشحال شدم🤗 می خواستم به حوری ها بگم بیایید کنارم؛ اماصدام در نمی اومد. تو دلم گفتم: خب، الحمدالله که ما هم شهید شدیم و یه دسته حوری نصیبمون شد. می خواستم چشمامو بیشتر باز کنم تا حوریا رو بهتر ببینم؛اما نمی شد. داشتم به شهید شدنم فکر می کردم که یکی از حوری ها اومد بالا سرم. خوشحال شدم. گفتم:حالا دستشو می گیرم و می گم حوری عزیزم!😜چرا خبری از ما نمی گیری؟! خدای ناکرده ما هم شهید شدیم!.🤣🤣 بعد گفتم:"نه! اول می پرسم: تو بهشت که نباید بدن آدم درد کنه و بسوزه؛ پس چرا بدن من اینقدردرد می کنه؟! داشتم فکر می کردم که یه دفعه چیز تیزی رو فرو کرد توشکمم😖 صدام دراومد و جیغم همه جا رو پر کرد. چشمامو کاملا باز کردم دیدم پرستاره.خنده ام گرفت. گفت:" چرا می خندی؟". دوباره خندیدم و گفتم:" چیزی نیست و بعد کمی نگاش کردم و تو دلم گفتم: خوبه این حوری نیست با این قیافه اش؟!😂😂😂 🌼✨ شیـــــــــخِ شـــــــــوخ ✨🌼 🌼✨ @sheykhe_shukh ✨🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذوق مامان‌بزرگ وقتی میبینه که دخترش خلبان پروازشه😍 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
امان از بی‌جنبه‌ها
هدایت شده از آخوندهمراه110
مشکل جدی اینه
هدایت شده از آخوندهمراه110
واقعا مهمه
خاطرات جالب از تفال به حافظ ۶سال پیش از یه سایتی که دقیقا مثل همین سایت فال حافظ گرفته میشد برای خاستگاری برام اومده بود فال گرفتم،تو تفسیرش اومده بود که باعث سرشکستی و سرافکندگیم میشه،گوش ندادم و ازدواج کردم بعده ۳ سال اتفاقایی افتاد که باعث شد واقعا سرشکسته بشم و جدا بشم ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
خاطرات جالب از تفال به حافظ😂 داستان از جائی شروع شد که من همراه خانواده وخانواده دخترخاله ام به پارک ارم رفته بودیم در سبزه هانشسته بودیم که بچه ای فال فروش با مرغ عشقهایش از ما خواست فالی بخریم من خواستگار داشتم که هنوز جوابی نداده بودم دختر دختر خاله ام در شرف طلاق بود فال را گرفتیم برای من امد قبول کنید که انشااله خیر است و برای دختر خاله ام نیز گفت دیو چو بیرون رود فرشته درآید😂 من به خواستگارم جواب بله دادم و خداروشکر تا اینجا بد نبود ولی متاسفانه برای دختر خاله دیو بیرون رفت ولی فرشته خوبی نصیبش نشد این بود خاطر من از فال حافظ ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️دیالوگ‌های جنجالی بین ثابتی و هاشمی در ‎ هاشمی؛ میترسم درباره برجام راحت صحبت کنم ثابتی؛ شما آقازاده‌اید و ما رعیت زاده. شما میترسید؟!! هاشمی؛ اتفاقا الان آقازاده‌‌ها بیشتر میترسن! ثابتی؛ چیه؟ ازوقتی آقای رئیسی اومده میترسید؟ هاشمی: 😂 ‌ اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄ @BaSELEBRTY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸🔶 ففِرُّوا إِلَي اللَّهِ قسمتی از آیه 50 سوره ذاریات 💠 ترجمه: پس به سوی خدا فرار کنید ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسلحه ات را زمین نگذار بانو.. 💬 #s.komeil.1377 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صاحب استانبول سلام علیکم😁 💬 #sin.non.315 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak