eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
65هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
24هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد قرار بود امروز امتحان...😂😂 ❤️ .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
شادی و نکات مومنانه
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۰ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ جن 🔺 در زمانهایی که روح من از بیمارستان بیرون می رفت، حقایق
🥀ـ﷽ـ🥀 ۲۱ پسر همسایه 📌 همسایه ای داشتیم که خانواده بسیار خوبی بودند. ما در تهران، فامیل و آشنا خیلی کم داشتیم. لذا این بندگان خدا، در دوران بیماری و شیمی درمانی همسرم، که مدت ها به طول انجامید، نهایت لطف را داشتند و بیشتر مواقع بچه های ما را نگه می داشتند. 📌 این خانواده پسری داشتند که فوق العاده مظلوم و ساده و سر به راه بود. در دوران نوجوانی همراه پدر و مادرش مسجد می رفت. اما وقتی بزرگ شد و به دوران دبیرستان رسید، به دنبال رفقای ناباب رفت و گستاخ شد. او بارها در مقابل حرف پدر و مادرش ایستاد. آنها خیلی او را نصیحت می کردند اما بی فایده بود. 📌 این پسر پس از مدتی با یکی از دخترهایی که در محل ما رفت و آمد داشت ارتباط برقرار کرد. آن دختر هم از سادگی این پسر نهایت استفاده را برد؟ من به خواست پدر و مادر این پسر، خیلی با او صحبت کردم. از در رفاقت وارد شدم و... اما نصیحت های من هم بی فایده بود. او پایش را توی یک کفش کرده بود که می خواهم با این دختر ازدواج کنم و زندگی خوبی ایجاد کنم. هرچه می گفتم که این دختر، به درد زندگی نمی خورد بی فایده بود. 📌 در آن سوی هستی، ماجرای ارتباط این دختر و پسر را تا آخر دیدم. باتعجب مشاهده کردم که برادر این دختر، جزو منافقین و در خارج از کشور بوده و تلاش می کرد برخی افراد را جذب این گروه نماید. این دختر هم درگیر ارتباط با چندین پسر و جذب آنها برای همراهی با خودش و پیوستن به گروهک منافقین بود! 📌 اما مشاهده کردم که در آینده، به خاطر نفرین های این پدر و مادر، عاقبت این پسر تباه می شود. او همراه با همان دختر و چند نفر دیگر از خانه فرار کردند و پس از طی سختی هایی به یکی از کشورهای اروپایی رفتند. آنها به خاطر گرفتن پناهندگی مجبور به عضویت در جمع منافقین شدند. به خوبی دیدم که این پسر، نه به آن دختر رسید، و نه از زندگی اش بهره برد. بدبختی دنیا و آخرت از این پسر جدا نشد. گریه های او را در سرزمین غربت میدیدم که حسرت حضور در کنار خانواده اش را می خورد. 📌 متأسفانه تمام این ماجراها، دو سال بعد از بازگشتم رخ داد. من که قصه را میدانستم، هر چه تلاش کردم که او را منصرف کنم نتوانستم. گویی چشم و گوش این پسر بسته شده بود. 📌 یکی دیگر از کسانی که در آن شب ها به سراغش رفتم، کاسبی به ظاهر مؤمن در محل خودمان بود. کسی که خیلی قبولش داشتم و هرچه می گفت بدون تردید قبول می کردم. من متوجه شدم که این کاسب، چقدر زرنگی می کرد و به راحتی سر مردم کلاه می گذاشت و البته او فکر می کرد زرنگ است. او از این طريق ثروت زیادی به دست آورد. اما دیدم که در آینده تمام آن ثروت را از دست خواهد داد و فقط حساب و کتاب قیامت و این همه طلبکار برایش خواهد ماند. 📌 من از کودکی آموخته بودم که از کسی جز دشمنان اسلام، کینه به دل نداشته باشم. لذا بسیاری از افرادی که فکر می کردند زرنگ هستند و در زمینه حق الناس به من بدهکار می شدند را می بخشیدم، البته نه اینکه دست روی دست بگذارم تا هر که هر کاری می خواهد انجام دهد، بلکه کینه ای از کسی نداشتم و علاقه نداشتم کسی در آن سوی هستی به خاطر حق الناس نسبت به من، معطل و گرفتار باشد. لذا همه را بخشیدم. 📌 در لحظات بررسی اعمال، همین مطلب به من نمایان شد. من دیدم که هرچه دیگران را بخشیده ام، باعث بخشش گناهان من شده و همین مطلب بار مرا سبک کرده. * * * 📌 بیشتر شبها تب من بالا می رفت. مرتب بیهوش میشدم و به هوش می آمدم. تقریبا هرشب این اتفاق رخ میداد. بعد آرام میشدم و روح من سیر می کرد. تجربه هایی به دست می آوردم که یک دنیا ارزش داشت. مثلا رفقای من، همگی اذعان می کنند که تاکنون عصبانیت مرا ندیده اند. واقعا هم خداوند توفیق داده که در بدترین شرایط، می توانم صبر کرده و خدا را شکر کنم. اما وقتی بررسی اعمالم را میدیدم، مشاهده کردم که یک بار بی دلیل بر سر دخترم داد زدم! همان روز دخترم نیز با برادر کوچکش دعوا کرد و... خدا میداند که این عصبانیت بیجای من، چقدر در زندگی و خانواده و روحیه فرزندانم تأثیر منفی داشت. این داد زدن بیجا حتی در سرنوشت آن ها مؤثر بود؟ 📌 تمام این موارد و دیگر مراحل زندگی من با جزئیات کامل در لحظه ای مقابل چشمانم قرار گرفت. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
‌‏فقط یه ایرانی می‌دونه جملهٔ «چه بچه فعال و بازیگوشی دارید خدا حفظش کنه» یعنی پاشو این بچه‌ات رو جمع کن دیوونه شدیم از دستش. 😬😂 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
یکی از رفقا میگفت: "قصد داشتم گفتم برم و از امام رضا(ع)… یه زن خوب بخوام...❗️ رفتم و درخواستمو به آقا گفتم... شب شد و جایی واسه خواب نداشتم...☹️ هر جای حرم که میخوابیدم... خادما مثه بختک رو سرم خراب میشدن که...😢 "آقا بلند شو..." متوجه شدم کنار پنجره فولاد… یه عده با پارچه سبز خودشونو به نیت شفا بستن… کسی هم کاری به کارشون نداره. رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و....... تاااا صبح راحت خوابیدم...❗️ صبح شد...پارچه رو وا کردم...☺️ پا شدم که برم دنبال کار و زندگیم... چشتون روز بد نبینه…❗️ یهو یکی داد زد : "آی ملت…شفا گرررفت…😱 به ثانیه نکشید، ریختن سرم و...😭 نزدیک بود لباسامو پاره پوره کنن که… خادما به دادم رسیدن و بردنم مرکز ثبت شفا یافتگان…❗️ "مدارک پزشکیتو بده تا پزشکای ما؛ مریضی و ادعای شفا گرفتنتو تأیید کنن..." "آقا بیخیاااال😳…شفا کدومه…⁉️ خوابم میومد،جا واسه خواب نبود... رفتم خودمو بستم به پنجره فولاد و خوابیدم😴… همین" تاااا اینو گفتم… یه چک خوابوند درِ گوشم و گفت: "تا تو باشی دیگه با احساسات مردم بازی نکنی…"🤕 خیلی دلم شکست💔 رفتم دم پنجره فولاد و با بغض گفتم: "آقا؛دستت درد نکنه...دمت گرم💔 زن که بهمون ندادی هیچ… یه کشیده آب دار هم خوردیم. همینجور که داشتم نِق میزدم… یهو یکی زد رو شونم و گفت: "سلام پسرم❗️ "مجرّدی⁉️" گفتم آره؛ "من یه دختر دارم و دنبال یه دوماد خوب میگردم...☺️ اومدم حرم که یه دوماد خوب پیدا کنم؛ تو رو دیدم و به دلم افتاد بیام سراغت... خلاااااصهههه... تا اینکه شدیم دوماد این حاج آقا😁 بعد ازدواج با خانومم اومديم حرم... از آقا تشکر كردم و گفتم: "آقا،ما حاضریما...😂 یه سیلی دیگه بخوریم و یه زن خوب دیگه هم بهمون بدیا 😂😂😂 (به روایت آقای موسوی زاده) 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
این چیزیه که "نوزادها" می بینن، وقتی میخواید ببوسیدشون. واسه همینه که جیغ میزنن و گریه میکنن😁😄 ❤️ .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
نسیه نداریم 🤣 ❤️ .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
✅ از علامه جعفری می‌پرسند چه شد که به این کمالات رسیدید؟! ایشان در جواب، خاطره‌ای از دوران طلبگی تعریف و اظهار می‌کنند که هرچه دارند از کراماتی است که به دنبال این امتحان الهی نصیبشان شده است. «ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم. خیلی مقید بودیم در جشن‌ها و ایام سرور، مجالس جشن بگیریم و ایام سوگواری را هم، سوگواری می‌گرفتیم. شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا(س). اول شب نماز مغرب و عشا می‌خواندیم و شربتی می‌خوردیم. آنگاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب می‌دادیم. آقایی بود به نام آقا شیخ حیدرعلی اصفهانی که معدن ذوق بود. مدیر مدرسه‌مان، مرحوم آقا سیداسماعیل اصفهانی هم آنجا بود. به آقا شیخ علی گفت: آقا شب نمی‌گذره، حرفی داری بگو، ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد. عکس یک دختر بود که زیرش نوشته بود «اجمل بنات عصرها» (زیباترین دختر روزگار). گفت: آقایان من درباره این عکس از شما سوالی می‌کنم. اگر شما را مخیر کنند بین این‌که با این دختر به طور مشروع و قانونی ازدواج کنید (از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد) و هزار سال هم زندگی کنید با کمال خوشرویی و بدون غصه، یا این‌که جمال علی(ع) را مستحباً زیارت و ملاقات کنید، کدام را انتخاب می‌کنید؟ سوال خیلی حساب شده بود. یک طرف، دختر حلال بود و طرف دیگر، زیارت امام علی(ع) که عمل مستحبی بود. گفت: آقایان واقعیت را بگویید. جانماز آب نکشید، عجله نکنید. اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی، گفت: سیدمحمد! ما یک چیزی بگوییم نری به مادرت بگویی‌ها؟ معلوم شد نظر آقا چیست. همه زدند زیر خنده. کاغذ را به دومی دادند. نگاهی به عکس کرد و گفت: آقا شیخ علی، اختیار داری، وقتی آقا (مدیر مدرسه) این‌طور فرمودند مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوییم. آقا فرمودند دیگه! نفر سوم گفت: آقا شیخ حیدر این روایت از امام علی(ع) معروف است که فرموده‌اند: «یا حارث حمدانی، من یمت یرنی» (ای حارث حمدانی، هر کی بمیرد مرا ملاقات می‌کند) پس ما ان‌شاءالله در موقعش جمال علی(ع) را ملاقات می‌کنیم! بازهم همه زدند زیرخنده. واقعاً سوال مشکلی بود. یکی از آقایان گفت: آقا شیخ حیدر گفتی زیارت آقا مستحبی است؟ گفتی آن هم شرعی صد درصد؟ آقا شیخ حیدر گفت: بلی. گفت: والله چه عرض کنم. (باز هم خنده حضار) ✅ نفر پنجم من بودم. این کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمی‌توانم نگاه کنم، بدون اینکه نگاه کنم کاغذ را رد کردم به نفر بعدی و گفتم: من یک لحظه دیدار علی(ع) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمی‌دهم. و از آنجا برخاستم و بیرون رفتم. یک وقت دیدم یک حالت خیلی عجیبی دست داد. تا آن وقت همچو حالتی ندیده بودم. شبیه به خواب و بیهوشی بلند شدم. وارد حجره‌ام شدم، حالت غیرعادی، دیگر نفهمیدم، یک‌بار به حالتی دست یافتم. یکدفعه دیدم یک اتاق بزرگی است یک آقایی نشسته در صدر مجلس، تمام علامات و قیافه‌ای که شیعه و سنی درباره امام علی(ع) نوشته در این مرد موجود است. یک جوانی پیش من در سمت راستم نشسته بود. پرسیدم: این آقا کیست؟ گفت: این آقا خود علی(ع) است. من سیر او را نگاه کردم. آمدم بیرون، رفتم همان جلسه، کاغذ رسیده بود دست نفر نهم یا دهم. رنگم پریده بود. نمی‌دانم شاید مرحوم شمس‌آبادی بود خطاب به من گفت: آقا شیخ محمدتقی شما کجا رفتید و آمدید؟ نمی‌خواستم ماجرا را بگویم، اصرار کردند و من بالاخره قضیه را گفتم و ماجرا را شرح دادم، خیلی منقلب شدند. خدا رحمت کند آقا سیداسماعیل (مدیر) را که خطاب به آقا شیخ حیدر، گفت: آقا دیگر از این شوخی‌ها نکن، ما را بد آزمایش کردی. این از خاطرات بزرگ زندگی من است.»
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسایه ها به پلیس گزارش دادن که همسایه ما هر روز که میره سر کار بچه کوچیکشون رو تو خونه تنها میذارن ، اما ببینید وقتی پلیس میاد با چی روبه رو میشه 😳☝️ ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
🌺😍😂 😂 😂 👇 شما برو لباس فروشی، دست بذار رو لولای در😳، بگو چند؟ میگه آخ دست گذاشتی رو بهترین کارم. از اینا خودم ۳ تا بردم. داداشمم میخواست بهش پیشنهاد دادم😊😅😅 👔👕👗 ⚖ 💛 دروغگویی هنگام خرید و فروش حرام است. ❌حرام است فروشنده برای فروش جنس خود دروغ بگوید یا تعریف غیر واقعی از جنس خود بکند. ❗️و نیز حرامست خریدار برای ارزانتر خریدن دروغ بگوید مثلا بگوید پول ندارم درحالیکه دارد 💶و یا هر جمله غیرواقعی دروغ دیگر بگوید تا فروشنده طبق میل او عمل کند.💰 💎💳 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
سلام خسته نباشید و ممنون از کانال بسیار عالیتون واقعا این کانال لازمه برای مایی که همیشه تو خونه هیچ سرگرمی نداریم و همچنین دلیلی برای خنده .🌹 خاطره من مربوط به خالم هستش خاله من تو روستا زندگی میکنن و خونشون دو طبقه است اینا اشغالا را جمع میکنن تو یه گونی‌ خیلی بزرگ حالا فکر کنید اشغال و زباله برای چند روز😁 بعدش منتظر بودن ماشین آشغالی بیاد تا اشغالا را دم در ببرند بعدش گفتن چه کاره سنگینیه ‌از همین بالا میندازیم تو ماشین😐 حالا خالم چاق😐 شاید 100 کیلو شوهر خالم 50 خالم این ور گونی را بگیر شوهر خالم اون طرفش ،میگن یک دو سه .....😂 شوهر خالم با گونی میوفته تو ماشین آشغالی حالا ماشین اشغالی برو خالم بدوووو😂که ای داد شوهرم با هزار دربه دری از تو اشغالا درش میارن بنده خدا دست و پاش شکست 🤕یعنی داغون شد ،بعد رفتیم عیادتش گفتیم شوهر خاله چی شد گفت والا نمیدونم خالت شماره سه را زودتر گفت😐😂 🤦‍♀🤦‍♂ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
💎یک سفردانشجویی رفته بودیم شیراز، خیلی خوش گذشت! همیشه دوست داشتم شیراز رو ببینم؛ وقتی رسیدیم بعد استراحت با دوستام رفتیم حافظیه... ما 6 تا دختر مجرد بودیم كه تصمیم گرفتیم سر قبر حافظ فال بگیریم! بعد ازاينكه هممون يدور فال گرفتیم، با خنده گفتم: بچه ها بیاین ببینیم اگه حافظ زنده بود كدوم یكی ازما رو ميگرفت؟!!! و با كی ازدواج ميكرد!! همه خندیدیم بعد نیت كردم و صفحه فال مورد نظر رو بازكردم... داشتم شعر رو میخوندم كه رسیدم به یه بیت خاص!!! چشام از شدت تعجب ٤تا شد... زبونم بند اومده بود... چیزی كه میدیدم رو باور نمي كردم!! دوستام گفتن بخون دیگه چرا ادامه نمیدی؟!! و من اين بیت شعر رو بلند براشون خوندم... "شهری ست پر كرشمه و خوبان ز شش جهت، چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم...!!" ودراون لحظه بود كه تصمیم گرفتم دیگه ههیچ وقت با حافظ شوخي نكنم🙈😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
سوتی🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂ سلام من میخوام سوتی پسر عمومو بگم یه بار مامانم زنگ زد خونه عموم پسر عموم به جای الو گفت کیه؟؟؟ مامان ماهم باحال گفت درو باز کن ما پشت دریم پسر عموم خوشحال رفته آیفونو زده میگه بفرمایید تو و قطع کرده وقتی مامانم تلفنو گذاشت نمیتونست از خنده حرف بزنه نیم ساعت بعد زنگ زده میگه زن عمو چرا نمیاین تو ما داشتیم منفجر میشدیم یکبار دیگه هم بابام میره در خونه داییم اینا زنگ ایفون میزنه داییم هم برمیداره شروع میکنه به حال احوالو مفصل که به به اقا رضا چه خبر خوبین خوشین 😁🤦‍♀بابامم مات و مبهوت جواب میداده😂 بعد داییم که میگه جانم اقا رضا کار داشتی ؟ بابامم میگه اره اگه مارو خونه تون راه میدی همینجا تو کوچه چایی بهم نمیدی درو باز کن بیام تو🤣🤣🤣 داییم تازه به خودش میاد این گوشی ایفونه نه تلفن😁😁 هنوز داییم سوژه س تو خونه شون تا میخاد بره ایفون جواب بده بچه هاش میگن بابا این ایفونه بابا 😅 شادی و نکات مومنانه👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
دست ما دهه شصتی‌ها این زنبیل و میدادن می‌رفتیم خرید 😁❤ ‌ ❤️ .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
ایران: دقت کردین وقتی بچه ایم میگن: بچس، نمی‌فهمه وقتی جوونیم میگن: جوونه و خامه وقتی پیریم میگن: هیچی حالش نیست فقط وقتی می‌میریم، میان سر قبرمون میگن: عجب انسان فهمیده ای بود😂😂🤣🤣🤣🤣😅 اسمع افهم ❤️ .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نابینایی که در شورش‌های خیابانی شفا گرفت...😂😂😂 ❤️ .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
48.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعضیا فکر میکنن معجزه امام رضا ع فقط مریض شفا دادنه ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓چرا ⬆️ 📍مهمترین سرفصل های دوره؟ 👌این دوره به چه کسانی پیشنهاد می شود؟ 🎓 از زبان مدرس محترم دوره؛ سرکار خانم جبرئیلی 🖍 امشب و فردا ثبت نام با است، ضمن اینکه ظرفیت در حال تکمیل است، در صورت تمایل همین امروز اقدام بفرمایید. 📝ثبت نام فوری، از طریق شناسه زیر👇 🆔 @din_gostar_QOM ☘ما اینجا هستیم⬇️ https://eitaa.com/joinchat/813629517Cc0fa00e261
شوهره به زنش ميگه : من خيلي بهت لطف کردم که بدون اينکه قيافتو بببنم باهات ازدواج کردم! زنه ميگه: بببن من چقدر بهت لطف کردم که قيافتو ديدم و باهات ازدواج کردم!! خب برادر من نکن این کارو مگه نمیدونی اینا هیچ نقطه رو هم بی جواب نمیزارن خوب شدحالا😒😂😂😂 @khandehpak
دختره کامنت گذاشته : من دزد شوهرم. خانمها حواستون باشه وگرنه شوهراتونو میدزدم. حالا جواب خانمهای همیشه در صحنه.... 1_ نه بابا ترسیدیم خب بیا شوهر من پیشکش 2. خدا خیرت بده تا حالا کجا بودی 3. چه خوب تو اسمونها دنبالت میگشتم رو زمین پیدات کردم. 4. ببین من شماره 2 هستم. شوهرم ساعت 6 خونس. دیر نکنیا 5. یه پولی هم دستی بهت میدم فقط بجنب 6. کجایی ؟ با اژانس برات بفرستمش 7. شوهر منو بذار تو اولویت 8. ببر ولی دیگه پس نمیگیرما 9. من شماره 2ام کجایی پس. با اژانس بیا پولشو حساب میکنم خودم 10. وا!!!!خانم شوهر من که الان رسید خونه. چرا الکی روحیه میدی خدا ازت نگذره خوشحالی منو نمیتونی ببینی 1531. من شماره 2 هستم. شوهرم داره شام میخوره ها هنوز نرسیدی😂😂😂 @khandehpak
همایشی به خانم ها میگن، الان به شوهراتون اس ام اس بدید و بگین " عاشقتم " ، و جواب هاشو با صدای بلند بخونین ... جواب ها: ۱-اوه اوه مریض شدی؟😬 ۲-عزیزم با منی؟😳😋 ۳-باز ماشین رو کجا کوبوندی؟😤😡 ۴-من منظورت رو متوجه نمیشم؟🙄 ۵-دوباره چه دست گلی به آب دادی؟😕 ۶-برو سر اصل مطلب چقدر پول لازم داری؟😒 ۷-باشههه خر شدم😛 ۸-شما؟😳 ۹-میخوای بری خونه مامانت؟😏 ینی فقققط عاااشق شماره ۸م😂😂😂 هلاااک عشقشونم😁 ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
سلام مجدد چند مدتی بود توی حرم مشغول کار بودیم و معمولا اگر شب کار بودیم و اون روز میتی رو توی صحن دفن میکردند شب اول قبر با یکی از دوستان سری میزدیم وفاتحه میخوندم.😊😊😊😊😊 همون شب هم بزرگداشت حضرت بود البته هنوز توی تقویم ها ثبت نشده بود و متاسفانه مراسمی گرفته نمی شد. اونشب نزدیک ده تا تاج گل کنار قبر بود به دوستم گفتم یه فکر جالب بیا این گل های مریم رو در بیاریم ببریم ورودی حرم بدیم دست زائر ه بگیم امشب شب بزرگداشت حضرت هست هدیه به شما ثوابش هم برای میت ... گفتم این گل ها رو فردا شهرداری به عنوان زباله میبره ... دوستم هم قبول کرد خیلی سریع گل ها رو جدا کردیم بردیم درب ورودی چه شلوغ بازاری شد وقتی که گل به زائر ها میدادیم واقعا خوشحال میشدند کار که تمام شد .رفتیم دوباره بالای قبر میت گفتیم ثوابش رو برای شما فرستادیم هنوز نشسته بودیم که خانواده میت اومدن برای فاتحه همین که رسیدن بالای قبر یه خانم زد توی سرش وااااای عریزم به گل هات هم رحم نکردند 😡😡😡😡😡😡😡😡 من سرم پایین بود و جلو خنده خودم رو گرفته بودم واز بس خندیده بودم از چشمان اشک می یومد بنده خدا فکر میکرد گریه میکنم 😭😭😭😭😭 خلاصه با اشاره از شون خدا حافظی کردیم رفتیم فردا ش هم همه تاج گل ها به سطل زباله پیوست... 😐😐😐😐😕😐😕 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
💠 شهید ابراهیم هادی برای ازدواج کمکم کرد...💠 🌸بعد از کلی تماس و اصرار.... آمده بود دفتر انتشارات. می گفت: باید ماجرایی را برایتان بگویم. بی مقدمه گفت: سن و سال من بالا رفته بود. شغل خوبی داشتم. بارها برای ازدواج به خواستگاری رفتم. هر بار به یک مشکل بر می خوردم و ازدواج من عقب می افتاد. 🌸یک بار سر مسئله حجاب به توافق نرسیدیم. یکبار مسئله مهریه، بار دیگر تفاوت فرهنگی خانواده ها و..... دیگر مادر و خواهرم خسته شدند. خودم بیش از بقیه اذیت شدم. 🌸روزها گذشت تا اینکه دوسال قبل در اول اردیبهشت رفتم بهشت زهرا. با دوستانم بر سر مزار یادبود ابراهیم، برایش مراسم تولد برگزار کردیم. افراد بسیاری آمدند و از خاطرات ابراهیم شنیدند. خوشحال بودم که توانستم قدم کوچکی در این راه بردارم. 🌸وقتی همه رفتند، به تصویر ابراهیم خیره شدم و گفتم: شما تا زنده بودی تلاش می کردی که گره از کار مردم بازکنی، حالا هم که شهید شدی و خدا شما را زنده معرفی می کند. 🌸بعد در دلم گفتم: ابراهیم جان، همه برای تولد کادو می برند، من از تو کادو می خواهم. یک کاری کن که دفعه بعد با همسرم به دیدنت بیایم!! روز بعد یکی از دوستان تماس گرفت و خانواده ای معرفی کرد. با اینکه دیگر حوصله این کار را نداشتم اما بار دیگر با مادر و خواهرم راهی شدیم. 🌸تمام مراحل کار خوب پیش رفت. همانی بود که می خواستیم. هیچ مشکلی نبود. نه مهریه و نه موارد دیگر، هیچ اختلافی بین خانواده ها نبود. بعد از تمام صحبت ها به ما گفتند: برای صحبت های خصوصی به این اتاق بروید. 🌸به محض اینکه به همراه دخترخانم وارد اتاق شدیم، چشمم به تصویر بزرگ آقا ابراهیم بر روی دیوار افتاد!! وقتی نشستیم، به عنوان اولین سوال پرسیدم: شما ابراهیم هادی را می شناسید؟ ایشان هم با تعجب گفت: بله، شهید هادی همرزم پدرم بودند. آن ها در یک محل زندگی می کردند و بنده هم به این شهید والا مقام بسیار اعتقاد دارم و.... 🌸خلاصه، هفته ی بعد بعشت زهرا (علیه السلام) رفتم. همراه با همسرم به کنار مزار یادبودش آمدیم و برای عرض تشکر، ساعتی را در کنارش نشستیم. آخر همسرم نیز مانند من، از ابراهیم خواسته بود که یک همسر مناسب برایش انتخاب کند. ✅کتاب سلام بر ابراهیم 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak