هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
☑ #پرسش_و_پاسخ با موضوع برزخ و بعد از مرگ
✳ سوال: آیا هدیه هایی که ما برای اموات می فرستیم فوراً به آنها می رسد؟
✅ پاسخ:
✔ بله. این هدیه ها همان موقع به اموات می رسد. پیامبر فرمود: ساعتی سخت تر از عالم قبر نیست. رحم کنید به صدقه. اگر صدقه برای او نداشتید دو رکعت نماز بخوانید. اگر این کار را کردید همان لحظه خدا هزار فرشته به سمت قبر می فرستد با هر فرشته ای یک لباس بهشتی برای میت هدیه می برند و قبرش تا قیامت وسعت پیدا می کند.
⬅ سخنان استاد عالی، (برنامه سمت خدا)
👈🏻با ارسال این پست برای دیگران در ثواب آن شریک باشید.
🆔️ @nafeleshab
✍ #پیام_مخاطب | چقدر قشنگ بود😭♥
سلام خوبید میشه پیام منم تو کانالتون بزارید؟
مرتبط به شعار نویسی
متاسفانه مدتی قبل که در جاهلیت به سر میبردم و درواقع جوگیر شده بودم با شعار زن زندگی ازادی❌دیوار های راه مدرسه رو پر کردم که خوشبختانه یک نفر روشونو خط میزد.اون موقع میدونستم تموم ادمای اونجا پشتمن و تنها کسی که باهام مخالفه پلیسه و با خیال راحت مینوشتم و شجاعت احمقانه ای داشتم.
خوشبختانه الان به حقیقت پی بردم و از دوران نادان بودنم گذشتم؛امروز تمام همکلاسی هام با کنایه پشت سرم حرف میزنن و میگن تا دیروز شعار زن زندگی ازادی میداد حالا حرف از عفت و نجابت میزنه⭕️و متاسفانه نمیتونم خودمو کنترل کنم و کار به دعوا میکشه..
امروز وقتی داشتم رو دیوار شعار #برای_ارمان و #برای_ارتین و #برای_ارشام مینوشتم راننده نیسان داد زد:دستات تاول نزنه خون مردمو میخوری📣
و دختری که از من بزرگتر بود و متاسفانه در دوران جاهلیت به سر میبرد؛با حالت دو دوید🏃♀ و برگه ای که شعار #زن_عفت_نجابت و #مرد_غیرت_نجابت چسبونده بودم رو پاره کرد و برد و متاسفانه نتونستم زبونمو کنترل کنم و فحش دادم و الان پشیمونم که حرمت چادرمو پایین اوردم😔امروز دستام یخ زده بود و از ترس اینکه چادرمو بکشن یا اذیتم کنن میلرزیدم..امروز پشتم فقط به خدا گرم بود نه مردم..
شرمنده ی #شهید_ارمانم..چطوری تونست کتک بخوره و حرفی نزنه؟چطوری تونست خودشو کنترل کنه؟😔وای بر من که ذره ای از شجاعتشو ندارم..وای بر من
21.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 نماهنگ جدید خواننده سلام فرمانده برای شهدای شاهچراغ
جون میزارم برای کشورم، من رگ و خونم ایرانیه
این که میبینی چند بچه نیست، نسل قاسم سلیمانیه
لالهها، لاله ریخت روی زمین، تا تو دنیا شدیم رو سفید
واسه هر کرسی مملکت، دادیم هفتاد و دوتا شهید
نحن عمار، نحن عمار
منم عمار، یک عمار ایرانی از نسل سلیمانی
منم میرزا، همان کوه غیرت میرزا کوچکِ گیلانی
منم سلمان، همون سلمان منا از تبار ایرانی
منم یک آرشامم، منم علی اصغر
مثل محمدرضا، مدافع این سنگر
مثل حسین فهمیده فدایی رهبر
حاج قاسم یادم داد، اگر عشق باشه راحت عاشقی
حاج قاسم یادم داد، باید جون گذاشت بابت عاشقی
حاج قاسم یادم داد، یک و بیست بشه ساعت عاشقی
منم یک آرشامم، منم علی اصغر
مثل محمدرضا، مدافع این سنگر
مثل حسین فهمیده فدایی رهبر
رفیق شهیدم، بهشت تو چشم تو دیدم
دفتری که عکس تو رو داشت خریدم
رفیق شهیدم
غرق شور و شینیم، با پرواز تو زیر دینیم
ما ملت امام حسینیم، رفیق شهیدم
این مرد غیور رو منم حساب کن
واسه ظهور رو منم حساب کن
اصلا همه جور رو منم حساب کن
منم یک آرشامم، منم علی اصغر
مثل محمدرضا، مدافع این سنگر
مثل حسین فهمیده فدایی رهبر
.┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅
@khandehpak
این روزا سردرگم هستید کی راست میگه؟ کی درست تحلیل میکنه؟کی تحلیلش به واقعیت نزدیکه؟
تنها کانال و فردی که تحلیلهاشون رو قبول دارم براساس منطق و عقله بدور از افراط
اقای سید رضوی هستن
تا هر چیزی تو جمع اقوام میگن
میگم اقا سید رضوی اینو گفتن این راهکار خوبو دادن این ویس تحلیلی عالی رو فرستادن گوش کنید
اونقدر تکرار کردم که به مزاح میگن
چی؟ اقای سید رضوی
کی؟اقای سید رضوی
کجا؟اقای سید رضوی
😂
کلا ایشون رو که دنبال کنید دستتون پر میشه در سبک سنگین کردن شبهات این روزا😊
بخصوص در تحلیلات درون گفتمانی خانوادگی حرف اولو میزنید😂
http://eitaa.com/joinchat/1112735758C332d249c3e
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
💞"داستان واقعی جوان فقیر کارگر و گوهرشاد خاتون"
"گوهر شاد" یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود.
"او می خواست در کنار "حرم امام رضا (ع)" مسجدى بنا کند."
به همه کارگران و معماران اعلام کرد؛ دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى "شرطش" این است که؛
فقط با "وضو" کار کنید و در حال کار با یکدیگر "مجادله و بد زبانى" نکنید و با "احترام" رفتار کنید. "اخلاق اسلامى" را رعایت و "خدا" را یاد کنید.
او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد میآوردند، علاوه بر دستور قبلى گفت؛
سر راه حیوانات "آب و علوفه" قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که "تشنه و گرسنه" بودند آب و علف بخورند.
بر آنها "بار سنگین" نزنید و آنها را "اذیت" نکنید. من "مزد شما را دو برابر مى دهم."
گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به "مسجد" میرفت.
روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى "چهره" او را دید.
جوان بیچاره دل از کف داد و "عشق گوهرشاد" صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به "مرگ" نزدیک کرد.
چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را "جویا شد."
به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به "عیادت" او رفت.
چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید "تصمیم گرفت" جریان را به گوش "ملکه گوهرشاد" برساند و گفت؛ اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست.
او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر "عکس العمل" گوهرشاد بود.
ملکه بعد از شنیدن این حرف با "خوشرویى" گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از "ناراحتى یک بنده خدا" "جلوگیرى" کنیم؟
و به مادرش گفت؛ برو به پسرت بگو من براى "ازدواج" با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد.
یکى اینکه "مهر" من "چهل روز اعتکاف" توست در این مسجد تازه ساز.
اگر "قبول" دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط "نماز و عبادت خدا" را به جاى آور.
و "شرط دیگر" این است که بعد از آماده شدن تو من باید از شوهرم "طلاق بگیرم."
"حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن."
جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این "مژده" درمان شد و گفت؛ چهل روز که چیزى نیست اگر "چهل سال" هم بگویى حاضرم.
جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به "امید" اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و "وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد" باشد.
"روز چهلم" گوهر شاد "قاصدى" فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد.
قاصد به جوان گفت؛ فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه "منتظر" است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد.
جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به "نماز" پرداخته و حالا پس از چهل روز "حلاوت" نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد:
به گوهر شاد خانم بگویید؛
"اولا "از شما ممنونم و "دوم" اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم.
قاصد گفت؛ منظورت چیست؟!
"مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى؟!"
جوان گفت؛ آنوقت که "عشق گوهرشاد" من را "بیمار و بى تاب" کرد هنوز با "معشوق حقیقى" آشنا نشده بودم، ولى اکنون "دلم به "عشق خدا" مى طپد "و جز او" معشوقى" نمى خواهم.
من با خدا "مانوس" شدم و فقط با او "آرام" میگیرم.
اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند "آشنا" کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم.
و آن جوان شد "اولین پیش نماز" "مسجد گوهر شاد" و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک "فقیه کامل" و او کسی نیست جز؛
"آیت اله شیخ محمد صادق همدانی."
گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد "مشهد" است.
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
شادی و نکات مومنانه
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۹ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ در پایان ۳ ⁉️ آیا مطلب دیگری هست که دیده باشید و بیان نشده ب
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۴۰
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
در پایان ۴
⁉️ تجربه نزدیک به مرگ خودتان را چگونه ارزیابی می کنید؟
✅ در یک جمله اگر بخواهم این تجربه را توصیف کنم، یک دوره ده روزه برای معرفت نفس بود. من در این دوره ای که خداوند برایم برگزار کرد، با خیلی از مطالب مهم آشنا شدم که در ادامه زندگی به آنها نیاز داشتم. اما باید بگویم که تمام ما انسانها در زمین برای یک دوره مشخص زندگی می کنیم و سپس به سوی خداوند خواهیم رفت.
این دوره مانند یک مسافرت کوتاه است که در آن، هرکسی بیشتر از این فرصت بهره ببرد، نتیجه اش را در آن سوی هستی مشاهده خواهد کرد.
✅ مثلا شهید ابراهیم هادی از فرصت کوتاه زندگی برای زندگی صحیح استفاده کرد. کمتر به امور دنیایی می پرداخت و همیشه به دنبال رضای خداوند بود. بسیاری انسان های دیگر هم بودند که چند برابر شهید هادی عمر کردند اما فقط به دنبال شکم و راحت طلبی و دنیا بودند. تفاوت اینها را در آن طرف خواهیم دید. لذا بارها به دوستانم گفته ام همه چیز دست ماست. اگر امروز که بهترین ساعات عمر را می گذرانیم، غفلت نماییم، بعدها پشمیان خواهیم شد.
🖌 پـــایـــان
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
14.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌صحبتهای دکتر انوشه باچاشنی طنز:
🌴💎🌹💎🌴
فیلم ارسالی از بوذری 🌹🌹🌹🌹🌹
.┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با زیرکی کار کن.
.┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅
@khandehpak
☑️ #داستان بمناسبت #وفات_حضرت_معصومه علیها سلام
✅عمره مرحمتی
جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی فقیه ایمانی نقل کرده
هنگامی که کتاب کریمه اهل بیت به دستم رسید، با خواندن بخش کرامات آن،گریه زیادی کردم.
چندی بعد، در ماه جمادی الثانی 1417 قمری به قم مشرّف شدم. مطلع شدم که کتاب یکی از دوستان دانشمندم به عنوان بهترین کتاب سال انتخاب شده و جوایز ارزنده ای، از جمله یک عمره به او تعلّق گرفته است.
یکی از آثار این جانب به نام امیرالمؤمنین علیه السلام از دیدگاه خلفا» نیز به تازگی از چاپ در آمده بود. هنگامی که به حرم مشرّف شدم عرض کردم: «بی بی جان! کراماتی در کتاب کریمه اهل بیت از شما نقل شده است؛ ممکن است یکی دو تا از آنها خلاف باشد ولی همه اش که خلاف نیست و یقیناً بسیاری از آنها واقع شده است، بالاخره معلوم است که عنایات شما، شامل حال متوسّلان می شود. من این کتاب امیرالمؤمنین علیه السلام از دیدگاه خلفا را برای دفاع از جدّ مظلوم شما نوشته ام و از شما جوایز مادّی و تبلیغی نمی خواهم، فقط یک عمره به من مرحمت بفرمایید». این را گفتم و اصرار زیادی کردم.
هنگامی که به اصفهان برگشتم، گفتند: یکی از دوستان با شما کار داشت. همان روز آمد و گفت: من سال ها پیش برای عمره ثبت نام کرده ام اما حالا که نوبتم رسیده، با این سنّ و سال قادر به انجام آن نیستم. الحمدلله به حج هم مشرّف شده ام، با خود فکر کردم که خوب است چه کسی را به جای خود بفرستم، و کسی بهتر از شما به نظرم نرسید، لذا می خواهم این سفر را بپذیرید.
گفتم: سعی کنید خودتان بروید و یا یکی از اقوامتان را بفرستید و به هر صورت از او خواستم که در تصمیمش تجدید نظر کند.
اما فردای آن روز، تلفن زد و گفت: من هر چه فکر کردم دیدم خودم نمی توانم بروم و بهتر از شما هم کسی را سراغ ندارم. لذا یکی از پسرانم می آید تا همراه شما به سازمان حج برویم و فیش به نام شما منتقل شود.
فردا فیش منتقل شد و در ظرف یک هفته، با عنایت حضرت معصومه علیها السلام به عمره مشرّف شدم.
📖کرامات معصومیه علیها السلام، ص 47.
#حضرت_معصومه
#ڪريمه_اهلبيٺ
✅ کانال #حال_خوش
💠 http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
شادی و نکات مومنانه
این روزا سردرگم هستید کی راست میگه؟ کی درست تحلیل میکنه؟کی تحلیلش به واقعیت نزدیکه؟ تنها کانال و فر
رفتید پای منبر اسیدآقا رضوی☺️
سر مزار اميرنشسته بودم که يه جوانی آمدو گفت:شما بااين شهيد
نسبتي دارين؟
گفتم: بله! من برادرش هستم.
گفت:راستش من مسلمان نبودم.بنابه دلايلي به زورمسلمان شدم!
اماقلباً اسلام نياوردم...يه روز اتفاقي عکس برادرتون رو ديدم،حالت
عجيبي بهم دست داد.انگار عکسش باهام حرف ميزد.با ديدنش
عاشق اسلام شدم !قلباً ايمان آوردم...
راوي: برادر شهيدامير حاج اميني
.┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅
@khandehpak
پول ها و طلاهاش رو داد و خداحافظي کرد ، داشت از درب ستاد
پشتيباني جنگ مي رفت بيرون که مسئول ستاد گفت:مادر رسيدتون رو نمي گيرين؟!
پيرزن لبخندي زد و گفت: من براي دادن شوهر و دو تا پسرم از
کسي رسيد نگرفتم ، اينا که ديگه چيزي نيست...
.┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅
@khandehpak