#اهنگر_زن زیبا
سيد محمد اشرف علوي مينويسد:
« در سفري به مصر، آهنگري را ديدم كه با دست خود آهن گداخته را از كوره آهنگري بيرون ميآورد و روي سندان ميگذاشت و حرارت آهن به دست وي اثر نميكرد. با خود گفتم اين شخص، مردي صالح است كه آتش به دست او كارگر نيست. ازاينرو، نزد آن مرد رفتم، سلام كردم و گفتم:
«تو را به آن خدايي كه اين كرامت را به تو لطف كرده است، در حق من دعايي كن.» مرد آهنگر كه سخن مرا شنيد، گفت: «اي برادر! من آنگونه نيستم كه تو گمان كردهاي.»گفتم: «اي برادر! اين كاري كه تو ميكني، جز از مردمان صالح سر نميزند.»
گفت: « گوش كن تا داستان عجيبي را دراينباره براي تو شرح دهم. روزي در همين دكان نشسته بودم كه ناگاه زني بسيار زيبا كه تا آن روز كسي را به زيبايي او نديده بودم، نزد من آمد و گفت:
برادر در راه خدا چیزی داری به من کمک کنی؟ـ
من که عجیب شیفته رخسار ان زن شده بودم گفتم:.........ادامه👇
http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
#اهنگر_زن زیبا
سيد محمد اشرف علوي مينويسد:
« در سفري به مصر، آهنگري را ديدم كه با دست خود آهن گداخته را از كوره آهنگري بيرون ميآورد و روي سندان ميگذاشت و حرارت آهن به دست وي اثر نميكرد. با خود گفتم اين شخص، مردي صالح است كه آتش به دست او كارگر نيست. ازاينرو، نزد آن مرد رفتم، سلام كردم و گفتم:
«تو را به آن خدايي كه اين كرامت را به تو لطف كرده است، در حق من دعايي كن.» مرد آهنگر كه سخن مرا شنيد، گفت: «اي برادر! من آنگونه نيستم كه تو گمان كردهاي.»گفتم: «اي برادر! اين كاري كه تو ميكني، جز از مردمان صالح سر نميزند.»
گفت: « گوش كن تا داستان عجيبي را دراينباره براي تو شرح دهم. روزي در همين دكان نشسته بودم كه ناگاه زني بسيار زيبا كه تا آن روز كسي را به زيبايي او نديده بودم، نزد من آمد و گفت:
برادر در راه خدا چیزی داری به من کمک کنی؟ـ
من که عجیب شیفته رخسار ان زن شده بودم گفتم:.........ادامه👇
http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686