eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
63.3هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
22.4هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت فاتحه برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
😭 برای نماز صبح بیدار شدم. حال خوشی هم نداشتم. بعداز نماز صبح گوشی رو برداشتم و سری به گروه همشاگردی زدم. رفقای دوران دبیرستان که هنوزم مثل خواهر برای هم دلسوزی میکنن و هوای هم رو دارن. همیشه وقتی حالم خوب نبود یه سری به اون گروه میزدم. فضای شاد ودلچسبی داشت. حال دلمو خوب میکرد. اون روز پیامها رو که خوندم بند دلم پاره شد. یکی ازبچه ها گفته بود (یه خبری شده...باردارهای گروه مراقب باشید...جوش نکنید...خدا صبرتون بده) وحشت زده پیام گذاشتم (چی شده ؟) همه به هم ریخته بودن. برای یه لحظه ذهنم رفت سمت آقا....نه نه نه...امکان نداره...جونم به لبم رسیده بود. پیام اومد (حاج قاسم سلیمانی شهید شد) باور نکردم...حتی توی دلم خندیدم. باخودم گفتم حتما این خبررو ساختن که دل ما رو بلرزونن...حتما تکذیب میشه... بچه ها یکی یکی پیام تسلیت گذاشتن توی گروه... همسرم رو صدا زدم (سید! اینا چی میگن؟میگن حاج قاسم شهید شده) همسرم فوری خبرگزاری های معتبر رو چک کرد. خبر تکذیب نشده بود. خبر سنگین بود.شاید برای چند لحظه قلبم ازتپش ایستاد... قفسه سینه ام تنگ شد. اصلا من که حاج قاسم رو خیلی نمیشناختم.. چرا اینقدر خراب شدم؟! خودم هم فهمیدم این دست خداست که این غم بزرگ رو بین تمام قلبها تقسیم کرده. شاید برای اینکه فقط یک قلب نباشه که این غم رو به دوش میکشه... توی گروه نوشتم (خدابه امام زمان صبر بده...) دنیا به هم ریخته بود. نه اینکه کسی بخواد به هم بریزه...دنیا خودش نمیتونست این خلأ رو تحمل کنه... زمین وآسمون بوی غم وحسرت ودلتنگی میداد. حاجی اومد...با رفیقش ابومهدی...شهر به شهر روی دلهای داغدار همه دست کشید و آرومشون کرد . آرامشی ازجنس آرامش زینب... تاصبر کنیم ...تا بمونیم برای روزهایی که فریاد زدن ما خونش رو زنده کنه... برای اینکه با زبان وبیانمون کاخ یزید زمان رو بلرزونیم... ما موندیم برای ما موندیم برای موندیم تا بگیم حاجی کی بود وچکار کرد و فدایی کی بود... موندیم تا بگیم ایران حرمه تا بگیم یکی از شئون عاقبت به خیری اتصال به ولی فقیهه موندیم برای فریاد زدن... اگرنه، ما همون صبح ،دیگه ازدنیا دل بریدیم...بعداز بغض و اشک آقا دیگه چیزی برای دل بستن وجود نداشت... موندیم برای ی
😭 من و همسرم و جمعی از همکاران همسرم مسئول برپایی همایش مزدوجین شهرستانی بودیم. حدودا ۲۰۰ زوج برای این همایش از شهرستانهای مختلف دعوت شده بودن . طبق معمول روز جمعه چون برنامه ساعت هفت شروع میشد ما باید راس ۶ صبح در مکان همایش حاضر میشدیم . همکارا از ما زودتر رسیده بودن و نشسته بودن در لاوی مکان همایش و زده بودن شبکه خبر. من تا وارد سالن شدم همه بهت زده داشتن تلویزیون رو نگاه میکردن ، منم با تعجب مجذوب شبکه خبر شدم ، اخه مگه چی نشون میداد که اینجوری همه خشک شده بودن ، اول نوار مشکی رو دیدم و بعد زیر نویسی که مدام تکرار میشد ، شهادت حاج قاسم و یارانشون اون لحظه دلم میخواست فقط جیغ بزنم ولی متاسفانه در جمع اقایون خیلی سخت بود کنترل کنم خودمو، همون لحظه همسرم وارد سالن شد و من مثل جن زده ها بهش میگفتم حاج قاسم رو زدن و اون میگفت دروغه و شایعه اس ولی واقعیت داشت رفتم پشت یک دیوار و در خفا فقط اشک ریختم . نمیشد مجلس رو کنسل کرد پس مجبور شدیم شروع کنیم ولی عجب همایش مزدوجینی شد همه با گریه وارد میشدن و اصلا دل و دماغی برای مراسم شون نداشتن . اون روز تا بعد از ظهر با گریه و ناله گذشت ، تمام سخنرانان مجلس مونده بودن الان چی باید بگن چجوری این مجلس رو ختم کنن تمام اون مجلس با یاد و نام حاج قاسم و دلاوری هاش پیش رفت همه زوج هام تا بعد از ظهر اشک و اه و گریه الهی اونروز دیگه بر نگرده
😭 سلام من روزشهادت ساعت 5 صبح متوجه شدم همسرم صبح زود بیدار شده بودن و می خواستن دعای ندبه گوش بدن که از تلوزیون تصاویر و خبر رو می بینن و به سرعت من رو زیدار کردن وتنها کلمه ای که به من گفتن پاشو امریکایی ها حمله کردن وسردار سلیمانی شهید شدن شاید باورتون نشه می خوردم زمین وبلند میشدم تا خودم رو به تلوزیون رسوندم وهمین که اخبار رو دیدم زدم زیر گریه وهمون 5 صبح به خواهر و برادر هایم با گریه اطلاع دادم و تا ظهر گریه کردم ونفرین کردم باعث وبانی این کار رو چقدر روز سختی بود وچقدر تلخ یادمه تا چند روز اسم سردار می امد یا گریه میکردم یا خشمی عجیب نسبت به امریکایی ها در دلم بهوجود می اومد😔😔😔😔
😭 سلام به شما و تمام دلسوختگان داغ حاج قاسم صبح جمعه با صدای پسرم بیدار شدم و صدای بلند قرآن که از تلوزیون پخش میشد. پسرم گفت مامان اون آقایی که خیلی دوستش داشتی رو شهید کردن و من تا ظهر اون روز از شدت غم و اشک و حسرت نتونستم از جام تکون بخورم. احساس کردم یکبار دیگه پدرم رو از دست دادم.بعد از فوت پدرم غمی به سنگینی داغ حاج قاسم به دلم ننشست. حتی داغ حاجی سخت تر از روز یتیم شدن خودم بود.
😭 سلام وقت بخیر خداقوت من حقیقتش تاقبل ازشهادتشون ایشون رودرست نمیشناختم ولی بعدها ک فهمیدم ایشون کی بودن متاثرشدم به حال خودم ک ای دل غافل،،اما این رورها سردار راکم دارد ک اعلام کند تا سه ماه دیگر کسی می اید ک همه چیزراخوب وخوش میکند😭 ولی حدود هفت ماه بعدازشهادتشون خواب دیدم توی کوهی ایستادن ی نفرسفیدپوش کنارشون بود ک من فقط شونه به پایین اون شخص رودیدم سردار رودیدم بالبخند زیبایی ی پاکت به من داد دورپاکت نوار قرمزی بود سفیدی وسرخی پاکت ونوار چشم رومیزد دادن به من وگفتن ک بگیر توی این پاکت ی مڗده هست ومن گرفتم دوسال وخورده ای هست انقدر باعکسشون حرف میزنم ک یطوری منو متوجه کنن ک مژده ک گفتن چی بوده ولی لیاقتش رونداشتم😔 سردار تو خوابم با همین لباسشون بودن
😭 1⃣من هر وقت حاج قاسم و از تلوزیون میدیدم خیالم راحت بود میگفتم هیچ اتفاقی برای کشورنمیافته حاجی حواسش هست گاهی میگفتم چرا محافظ نداره بدون محافظ میره تو مناطق جنگی عراق یا سوریه خلاصه همش دعا میکردم میگفتم خدایا خودت مراقبش باش تا اون روز صبح از خواب بیدار شدم نماز خوندم گوشیم و نگاه کردم واتساپ پیام اومده بود تسلیت گفته بودن برای ترور حاج قاسم تا چند دقیقه شوکه شده بودم میگفتم دروغه تو پیاما دنبال پیامی میگشتم که ترور حاج قاسم و تکذیب کرده باشه اما هر چی گشتم فقط تسلیت بود و تصاویر خودرو شهیدان خیلی حالم بد بود هر کاری کردم نتونستم صبحانه بخورم فقط گریه میکردم میگفتم دیگه امنیت کشورمون رفت دیگه خیالمون راحت نیست الان هم که این اغتشاشات و حمله داعش به شاهچراغ اتفاق افتاد میگم اگه حاج قاسم بود یکی از این روهای تلخ و نمیدیدیم😭😭😭 2⃣برای پرستاری پدرم به شهرستان رفته بودم برای نماز صبح که بیدار شدم خوابم رو تو ذهنم متعجب مرور میکردم در خواب دیدم که انگشتری که همسرم از حاج قاسم عزیز هدیه گرفته بود گم شده و همه ی ما با اضطراب دنبالش میگشتیم.بیخیال خوابم شدم بعدنماز سری به گوشی زدم دیدم غوغاییه تو گروه بچه های هیئت تند تند دنبال مطلب اصلیه میگشتم گریه امونمو برید به حیاط رفتم تا میتونستم گریه کردم و صبح باهمسرم تماس گرفتم او که در جریان نبود بههش گفتم انگشترت کجاست گفت پیشمه خوابمو براش گفتم وگفتم دیگه اون کسیکه انگشتررو بهت هدیه داد پیشمون نیست😭😭😭😭😭😭😭😭😭
😭 1⃣سلام و وقت بخیر اتفاقا یکی دو روز پیش تو ذهنم بود که چرا هیچکس خاطره مردم از روز شهادت شهید بزرگوار سلیمانی را جمع آوری و کتاب نمیکنه چون مطمئنم کتاب جذابی میشه. صبح جمعه بعد بیدار شدن گوشی را برداشتم تا یه نگاهی بهش بندازم که دیدم چند تا گروه و کانال خبر شهادت ایشان را زدن، فکر کردم دوباره شایعه و دروغ هست ولی وقتی کانال های موثق چک کردم دیدم انگار درست ولی باز باورم نمی شد و می گفتم حتما اشتباه میکنن، تلویزیون باز کردم و زدم شبکه خبر اول نوار مشکی کنار تلویزیون و بعد زیرنویس خبر خوندم و بی اختیار با صدای بلند های های گریه کردم، با صدای من همسر و پسرم با نگرانی بیدار شدن، مات و مبهوت به من زل زده بودن، وقتی همسرم فهمید اونم شروع به گریه کرد، دنبال یه جایی می گشتیم که خودمون آروم کنیم لباسهای نظامی پسرکم تنش کردم و راهی نماز جمعه شدیم از چند خیابان مونده به مصلا ترافیک بود و همه با هر تیپ و ظاهری اومده بودن، بغض داشتن و گریه می کردن، دیگه دلم تاب نیاورد تو ترافیک بمونم از ماشین پیاده شدم رفتم سمت مصلا، داخل مصلا هر آشنایی را که می دیدم بدون حرفی همدیگه را بغل می کردیم و تسلیت می گفتیم و به هم دلداری می دادیم، بعد نماز راهپیمایی برگزار شد با خشم تمام و صداهای گرفته همه فردا مرگ بر آمریکا سر می دادن، بعد پایان مراسم همه انگار دیگه بی پناه و یاور شده بودند هیچکس دلش نمیخواست برگرده خونه، یادم تا یک ساعت بعد مراسم مردم مغموم و با چشمهای اشک آلود دور میدان و اطراف خیابان نشسته بودن و به فردای بدون حاج قاسم فکر میکردن، هیچوقت تلخی اونروز را فراموش نمی کنم. 2⃣یه پسرعمه ی جوون داشتم که چهارتا بچه داشت . خیلی مظلوم بود و مظلومانه فوت کرد . داغش برای ما خیلی سنگین بود مخصوصا مادرم اصلا آروم نمی‌گرفت. حتی یکماه بعداز فوتش توی خیابون از شدت غم حالش بد شده بود و غریبه ها رسونده بودنش خونه . اما توی همون روز ها بود که خبر تلخ شهادت حاج قاسم رو شنیدیم . فقط میخام از کرامت این مرد بگم براتون. شهادت اون عزیز بزرگ ،باعث شد مادرم غم پسرعمه مو فراموش کنه و فقط بیاد سردار اشک بریزه و آروم آروم به زندگی عادی خودش برگرده . حتی بعداز شهادت هم گره از زندگی دوستدارانش باز میکنه 😭😭😭
😭 تنها خاطره روز قبل شهادت حاج قاسم رو برای شما عزیزان کانال تعریف میکنم و بنده رو در این ساعات دعا کنید چه لحظات سخت و پر از حسرت و اندوه و غصه ای بود اون سال... ١٣ دي ماه سال ٩٨ رو میگم... امروز(دوشنبه ١٢ دی ١٤٠١) پیش یکی از صمیمی ترین رفقای خودم بودم که از مداحان با اخلاص و متدین کشوری است... تنها کسی بود که روز قبل شهادت حاج قاسم با حاجی تو حرم مطهر حضرت رقیه سلام الله علیها بود... از روز قبل شهادت گفت قبلا تعریف کرده بود برام اما امروز باز یادآوری کرد و با حسرت و بغضی که توی صداش داشت خاطرات رو مرور می کرد و برام تعریف می کرد. میگفت ١١ دی ماه ٩٨ شب بود تو حرم مطهر حضرت زینب سلام سلام الله علیها بودم تو صحن قدم میزدم که یهو چشمم به شهید وحید زمانی نیا افتاد خوشحال شدم چون میدونستم هر وقت وحید میاد سوریه با حاجی اومده و میشه حاجی رو زیارت کرد.... وحید گفت حاج قاسم نیست و رفته به یکی دوتا جا تو منطقه سر بزنه ولی اگر حاجی رو میخوای ببینی فردا صبح بیا حرم حضرت رقیه(س) میاد اونجا. میگفت فردا صبح روز ١٢ دی رفتیم حرم حضرت رقیه(س) تا حاجی رو دیدیم بخاطر آشنایی از قبل که با حاج قاسم داشتیم همو بغل کردیم و بعد به سمت ضریح مطهر رفتیم و روبروی ضریح نشستیم... حاج قاسم بهم گفت شما روضه خوانی برادر.. گفتم بله حاج آقا چی بخونم؟ گفت روضه ابالفضل بخون. 😭😭😭 گفت منم شروع کردم روضه عباس(ع) رو خوندن و فضای جلسه هم بهم ریخت و همه گریه می کردند و واقعا فضای عجیبی بود طوری که حاجی هم از گریه حالش خراب شد و شونه هاش تکان می‌خورد و یکی دوبار دوستان گفتند روضه رو تموم کن حاجی حالش بد شده... گذشت اون ماجرا و بعد روضه حاجی مارو بغل کرد و انگشتری که دستش بود در واقع آخرین انگشتری که هدیه داد رو به من داد و خودش تو دستم کرد و هنوز اون نفس گرم و عطر بغل حاجی تو مشامم هست و چه روز بدی بود صبح جمعه ١٣ دی ماه سال ٩٨ بعد از نماز صبح مشغول خواندن دعای ندبه برای حرم مطهر حضرت زینب سلام الله علیها بودم که خبر شهادت حاجی و همراهان شهیدش رو دادند و وقتی خبر رو اعلام کردیم کل صحن حرم حضرت زینب(س) می‌زدند تو سر صورتشون و زار زار گریه می کردند... بعد که تصویر دست قطع شده حاجی رو دیدم متوجه شدم چرا حاجی از من خواست روضه حضرت ابوالفضل(ع) رو بخونم... 😭😭 https://eitaa.com/joinchat/4073259207Cd2916ef4d3