🥀▪️🥀▪️🥀▪️🥀▪️🥀
#خاطره-ای-از-سردار-شهید
#حاج-قاسم-سلیمانی
#راوی-حاج-صادق-آهنگران
شب بیست و یکم یا بیست و سوم ماه مبارک رمضان، در حرم حضرت رقیه (س) که در حال خواندن دعا و روضه بودم، یکی از خادمان به نام آقای «میری» آمد و به من گفت که «پیرمرد آمده است»؛ («پیرمرد» اسم رمزی حاجقاسم بود). من تصورم این بود که حاجقاسم آمده و در جمعیت نشسته است؛ اما بعد از پایان مراسم که همه رفتند و خادمان درهای حرم را بستند، به اتاقی در طبقه بالای حرم رفتم که برای سحری آماده شوم، در آنجا آقای «میری» گفت که «حاجقاسم گفته است که بیا پایین».
من هم خوشحال شدم و سریع دوباره به حرم برگشتم و از کنار ضریح رد شدم و به اتاق مسئول خدام رفتم. در آنجا با حاجقاسم، با آن تواضع و صفایی که داشت، احوالپرسی کردم تا اینکه گفت: «حاج صادق مراسم امشب به من نچسبید»، گفتم: «مگر در مجلس نبودید»، حاج قاسم گفت: «نه، در حقیقت نیامدم، همین جا نشسته بودم؛ اگر میشود، چند دقیقه در حد یک روضه هم که شده، بخوانید» بعداً فهمیدم که بهدلیل مسائل امنیتی، نتوانسته بود به مجلس بیاید.
دو نفری آمدیم بیرون و نشستیم کنار ضریح حضرت رقیه (س)، هیچکس هم در حرم نبود، البته یک نفری هم داشت با موبایل فیلم می گرفت که گویا شهید «پورجعفری» بود و آقای «میری» هم داشت سحری آماده میکرد. حاجقاسم نشست و سر خود را گذاشت روی ضریح و من هم به فاصله یک متری وی، شروع کردم به خواندن زیارت عاشورا، چون تا آنجا که میدانم و یادم هست، حاج قاسم همیشه بعد از نمازها، اصولا زیارت عاشورا را میخواند. با اینکه خسته بودم؛ اما بعد از زیارت عاشورا، دوباره قرآن به سر گرفتن را هم خواندم و طبق روال، وقتی به «الهی به عَلیٍ» رسیدم، روضهای خواندم و دعا را ادامه دادم.
مهم موضوع این است که وقتی من میخواندم، آنقدر حاج قاسم گریه میکرد و حال خوشی داشت که من به آن کسی که داشت فیلم میگرفت، (حالا خدا کند که فیلم آن وجود داشته باشد) یکی دوبار اشاره کردم که «ادامه بدهم؟»، گفت که «ادامه بده»، معلوم بود که به این حال حاجقاسم عادت داشت؛ خلاصه تا آخر دعا را خواندم و کمی صبر کردم تا از گریههایش کمی کم شود، بعد از آن، آمد که تشکر کند؛ چون اصولا به مداحهای اهل بیت (ع) بسیار احترام میگذاشت؛ آنشب با هم رفتیم به طبقه بالای حرم و سحری را با هم خوردیم. در این فاصله چندبار به من گفت که اگر شهید شدم، یادت باشد که برای من بخوانی.
🥀نثار ارواح طیبه شهداء علی الخصوص سردار دلها و شهدای جبهه مقاومت و اموات صلوات
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#فداکاری_در_فداکاری
🌷در عمليات والفجر مقدماتی، بر اثر اصابت تركش خمپاره به دست چپ و پشتش مجروح میشود. دست متلاشی شدهاش را به گردن میگيرد و پياده به راه میافتد تا به پشت خط میرسد. راه زيادی را میرود و خون زيادی از بازو و پشتش میریزد بهطوری كه بیحال میشود و روی زمين میافتد. در تاريكی شب يك نفر رزمنده كه گويا سيد هم بوده در حال عبور پايش به حميد میخورد و او را میبيند و تصميم میگيرد او را به عقب برگرداند. در مسیر راه آمبولانسی نزدیک میشود و رانندهاش آنها را میبيند و به بيمارستان میبرد. دست چپ حميد را به علت زياد متلاشی شدن قطع میكنند.
🌷از بيمارستان شيراز تلفن میزند و میگويد مجروح شدم. به او گفتم من ديشب خواب ديدم كه دستت قطع شده است. آن موقع گفت دست چپم قطع شده. به شيراز رفتم و در بيمارستان به دنبالش گشتم. پس از تحقيق زياد او را پيدا كردم و او را در حالیديدم كه نشسته و با قاشق سوپ به دهان مجروح ديگری كه دو دست، چشمانش و يكی از پاهايش را از دست داده بود میرساند. با ديدن آن منظره قطع شدن دست فرزندم يادم رفته بود و از گذشت و فداكاری حميد خيلی به خودم میباليدم.
🌹 خاطره ای به یاد جانباز شهید حمید حکمت پور (كارمند حراست دانشگاه فردوسی)
#راوی: پدر گرامی شهید
منبع: سایت اداره حفاظت فاوا | مدیریت حراست دانشگاه فردوسی مشهد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌸🟢🌸🔴🌸🟣❅┅┅┄
@khandehpak
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#تنها_عکسالعمل...!
🌷چند ماه از اسارت من گذشت که عراقیها در هر آسایشگاه یک بلندگو نصب کردند که از عصر، برنامه رادیو پخش میکرد، شروع برنامه با تلاوت قرآن کریم بود، هرچند یکبار سرباز عراقی با صدای ناهنجار میخواند و تنها سوره یوسف را بلد بود اما قابل تحمل بود. پس از تلاوت قرآن اخبار سانسور شده به زبان فارسی پخش میشد و بین خبرها ترانههای مبتذل و محرک پخش میشد که بچهها را عذاب میداد!
🌷تنها عکسالعملی که میتوانستیم انجام دهیم این بود که یک کارتن به اندازه بلندگو تهیه کنیم و داخل آن را پر از تکههای پتو و حوله کنیم و آن را با چند طناب روی بلندگو ببندیم که صدای بلندگو را کمتر بشنویم! با این کار صدای کمتری در آسایگاه پخش میشد و بچهها به کارهای خود میرسیدند، ضمن اینکه صدای بلندگو تا ۱۱ شب ادامه داشت.
🌷هرکس مسئول طنابها بود کسی از دیوار بالا میرفت و کارتن را روی بلندگو میگذاشت کسی هم مأمور بود تا خبر ورود عراقیها را بدهد با نزدیک شدن سربازان عراقی، مسئول طنابها، طناب را کشیده و کارتن روی زمین میافتاد! با این کار کمتر عذاب بلندگو را میکشیدیم، تا اینکه پس از مدتی بچهها به مسئول آسایشگاه پیشنهاد دادند که از قاری جهانی استفاده شود و فقط قاری عراقی نخواند.
🌷این پیشنهاد با استقبال مسئولین اردوگاه مواجه شد و از شر قاری عراقی خلاص شدیم تا اینکه در شبهای جمعه رادیو عراق برنامهای تهیه کرده بودند به این منوال که ابتدا سخنرانیهای مسئولین ایرانی را با تمسخر پخش کرده و به مسخره میگرفتند! با این حال هنگام پخش سخنرانی مسئولین، ایرانیها پای بلندگو جمع میشدند و سراپا گوش میشدند. گزارش سربازان عراقی به مسئولین اردوگاه باعث شد تا این برنامه دیگر پخش نگردد.
#راوی: رزمنده دلاور سرهنگ پاسدار گشتاسب رستمی
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄
@khandehpak
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#بعد_از_سی_سال!
#با_چند_نشانه....
🌷قبل از شروع کار به آقا ابوالفضل علیهالسلام سلامی کردیم. هنگام تفحص وقتی پاکت بیل بالا آمد، در ابتدا با یک دست مصنوعی مواجه شدیم؛ دست آن شهید از کتف تا انگشتان مصنوعی بود که داخل اورکتش دیده میشد. شهید را پایین گذاشتیم؛ دست دیگر این شهید در عملیات محرم قطع شده بود؛ مدارک او را بررسی کردیم، نامش «احمد صداقتی» از لشکر ۱۴ امام حسین(ع) اصفهان بود. در پیکر شهید صداقتی چند نشانه از آقا ابوالفضل العباس(ع) پیدا کردیم؛ اینکه....
🌷اینکه دو دست شهید قطع شده بود و سر ایشان هم از فرق شکافته شده بود. همه اینها نشانه سلام ما به آقا ابوالفضل(ع) در ابتدای کارمان بود. شهید احمد صداقتی ارادت خاصی به آقا ابوالفضل(ع) داشت؛ او در عملیات محرم فرمانده گردان امام جعفر صادق(ع) بود؛ در حین عملیات، فرماندهی گردان حضرت زهرا(س) هم به دلیل درگیری شدید و شهادت رزمندگان این گردان، به شهید صداقتی واگذار کردند. [پیکر شهید احمد صداقتی بعد از ۳۰ سال با دستهای قطع شده و فرق شکافته تفحص شد.]
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید احمد صداقتی
#راوی: جستجوگر نور آقای حاج جعفر نظری
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄
@khandehpak
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#وقتی_فهمیدم_دستم_قطع_شده_خندیدم!!
🌷لحظهای که جانباز شدم، به دلیل اینکه چند ترکش به صورتم خورده بود، حس نمیکردم که جانباز شدهام. خیلی با آرامش بودم اما بعد از حدود پنج دقیقه حس کردم خیلی درد دارم. وقتی امدادگر پاهایم را میبست، در ضمیر ناخودآگاهم احساس کردم پاهایم قطع شده است، اما دستم را نمیدانستم. بعد با آمبولانس من را به اورژانس مهران بردند، چون بدن بسیار قویای داشتم وقتی دکتر آستینهای لباسم را قیچی میکرد، همچنان به هوش بودم ولی نمیدانستم اعضای بدنم قطع شده است. بعد از حدود دو روز که در فرودگاه باختران به هوش آمدم، به سختی اندازه یکی _ دو سانت، سرم را از روی برانکارد بالا آوردم و دیدم....
🌷و دیدم پاهایم قطع شده است، اما اصلاً ناراحت و نگران نشدم. چون زمان عملیات آمادهباش بودیم موهایم بلند و سر و صورتم خونی و خاکی شده بود. با دست راستم خونهای بین موهایم را پاک میکردم. تا آمدم با دست چپم این کار را انجام دهم، دیدم قطع شده است. خندهام گرفت. پیرمردی که بالای سرم بود و داشت با گاز استریل لبهایم را نمناک میکرد، گفت: «به من میخندی؟» گفتم: «نه، به تو فکر نمیکنم.» گفت: «پس به چی میخندی؟» گفتم: «والا من نمیدانستم که دست چپم هم قطع شده، حالا که فهمیدهام، خندهام گرفته است.»
#راوی: جانباز سرافراز ۷۰ درصد قطع دو پا و یک دست علی عباسپور، برادر شهید حیدرعلی عباسپور
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄
@khandehpak
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#وقتی_فهمیدم_دستم_قطع_شده_خندیدم!!
🌷لحظهای که جانباز شدم، به دلیل اینکه چند ترکش به صورتم خورده بود، حس نمیکردم که جانباز شدهام. خیلی با آرامش بودم اما بعد از حدود پنج دقیقه حس کردم خیلی درد دارم. وقتی امدادگر پاهایم را میبست، در ضمیر ناخودآگاهم احساس کردم پاهایم قطع شده است، اما دستم را نمیدانستم. بعد با آمبولانس من را به اورژانس مهران بردند، چون بدن بسیار قویای داشتم وقتی دکتر آستینهای لباسم را قیچی میکرد، همچنان به هوش بودم ولی نمیدانستم اعضای بدنم قطع شده است. بعد از حدود دو روز که در فرودگاه باختران به هوش آمدم، به سختی اندازه یکی _ دو سانت، سرم را از روی برانکارد بالا آوردم و دیدم....
🌷و دیدم پاهایم قطع شده است، اما اصلاً ناراحت و نگران نشدم. چون زمان عملیات آمادهباش بودیم موهایم بلند و سر و صورتم خونی و خاکی شده بود. با دست راستم خونهای بین موهایم را پاک میکردم. تا آمدم با دست چپم این کار را انجام دهم، دیدم قطع شده است. خندهام گرفت. پیرمردی که بالای سرم بود و داشت با گاز استریل لبهایم را نمناک میکرد، گفت: «به من میخندی؟» گفتم: «نه، به تو فکر نمیکنم.» گفت: «پس به چی میخندی؟» گفتم: «والا من نمیدانستم که دست چپم هم قطع شده، حالا که فهمیدهام، خندهام گرفته است.»
#راوی: جانباز سرافراز ۷۰ درصد قطع دو پا و یک دست علی عباسپور، برادر شهید حیدرعلی عباسپور
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄
@khandehpak
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#عشق_سردار!!
🌷حاج حسن آقا فرمانده موشکی بود. اصلاً موشک، عشقش بود؛ هر جا موشک بود، ایشان را میتوانستی پیدا کنی. همیشه به من میگفت باید بدنی قوی داشته باشیم. چون اشتغال به موشک با همه کارهای دیگر فرق میکند. وقتی میخواهید یک کابل موشک را بالا بکشید، اگر توان نداشته باشید، مهرهها بلافاصله جابجا میشوند. چه بسا که خیلیها هم مهرههایشان جابجا شد و خیلیها زانودرد گرفتند.
🌷بنابراین چون این کار، سنگین است، افراد باید اینقدر توان داشته باشند و توان رزمیشان بالا باشد که بتوانند به راحتی اینها را حمل کنند و کارهایشان را انجام دهند، راحت بتوانند کار تعمیرات را انجام دهند. میدیدم که فراهم آوردن همه امکانات ورزشی برای آمادگی جسمانی جوانها لازم است و ما باید امکانات رشته مورد علاقه کارکنان را مهیا کنیم و همه اینها از طریق خود سردار مقدم انجام شد.
🌹خاطره ای به یاد پدر موشکی ایران سردار شهید حاج حسن طهراتی مقدم
#راوی: فرمانده سردار ناصر شهسواری
منبع: سايت نويد شاهد
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🇵🇸 ✌️🇵🇸✌️ 🇵🇸 ❅┅┅┄
@khandehpak