eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
67هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
23.5هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
یادمه ی بار هفت هشت سالم بود و تازه نماز خوندنو مامانم یاد داده بود 😍😁منم چون تازه یاد گرفته بودم شوق، ذوق فراااوان برای خوندن نماز داشتم، سر وقت میخوندم و... بعد یه بار خونه بابابزرگم اینا بودم 😂😅وقت نماز ظهر اوندیم که نماز بخونیم ما زنجان میشیم و از اونجایی که زنجان یه شهر شاده، کانالی که تو تلویزیون هم داره و برنامه پخش میکنه از هر نیم ساعت یه اهنگ میذاره😂😂😂. دقیقا بعد از اذان که گذشته بود و ما در حال نماز خوندن بودیم اهنگ پخش کرد... یادمه من کنار بابابزرگم نماز میخوندم و اون هر حرکتی رو انجام میداد منم تکرار میکردم😅 ذکر و آیه هارو کامل بلد نبودم و دست پا شکسته میگفتم ولی باز به تقلید از بزرگتر ها نمازمو میخوندم😌🤪😁🤣 بعد رسیدیم ب قنوت همینکه اهنگه خوند و به جای شاااد رسید 😅😂منم پریدم وسط و رقصیدم😄🙈 بعد دوباره برگشتم ادامه نمازمو از مرحله ای که بابابزرگم میخوند ادامه دادم😎😁😂 خلاااصه به اخر نماز رسیدیم و پدربزرگم بعد از نماز ترکید از خنده😆گفت بزور خودمو نگه داشتم 😂😅 بعد اون دیگه جایی نماز نمیخوندم،😖😄 تا اینکه ب سن تکلیف رسیدم و نمازامو سر وقت میخونم😌😉🤣 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون شرح😍😁😁 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
سلام شیرین هستم✋🏻 چند وقت پیش ولادت امام رضا جاتون خالی رفتیم حرم (ما مشهدی هستیم😉) به همراه زنداییم و دختر کوچیکش. حرم خیلی شلوغ بود و زن داییم که باردار بود خیلی اذیت شد و موقع برگشت گفت بیا بریم سوار این ون های شارژی بشیم من دیگه نمیتونم راه برم.😞 خلاصه قبول کردم و رفتیم تو صف ایستادیم. یه صف بلند و بالایی هم بود انگار نذری میدن😐 خلاصه ده دقیقه ای تو صف معطل بودیم که یهو خانومی که پشت سر من بود گفت ببخشید اینجا دقیقا صف چیه؟😳 منم گفتم صف ون شارژی🙄🙄 گفت واقعاااا مگه غذا نمیدن؟!! گفتم نخیر😐 یهو برگشت خطاب به پشت سریاش یه داد زد نذری نمیدننن که بیاین بریم😐 و رفت به تبعیت از خانم نصف صف رفتند😐🤣🤣🤣 اصلا همه مسعولین و رانندگان داشتن زمینو گاز میزدن از خنده😅😂 لطفا هر صفی رو با صف نذری قاطی نکنید✋🏻😅 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
اگه بگم تا حالا هیچ کس این سوتی رو توزندگیش نداده فک کنم درست باشه!! این فاجعه بر میگرده به ۱۳ سالگی من و ۱۷ سالگی داداشم! یه روز داشتم کتاب‌خونه رو تمیز میکردم... چند تا برگه دیدم که دست خط داداشم بود! نشستم با تعجب خوندم دیدم وشصت نامه‌ی یه شهیده... توش برای پدر و مادرش کلی چیز میز نوشته بود برای خواهرش نوشته بود... بعد رسیدم به جایی که برای دوستاش نوشته دیدم عه وا😳 اینا که دوستای داداش منن!!😯 فهمیدم این وصیت نامه مال یکی از دوستای داداشمه که شهید شده🥀 به خاطر همین دوستای مشترک دارن. خلاصه من تحت تاثیرررر قرار گرفتمممممم وصیت‌نامه رو برداشتم بردم مدرسه تو کلاس خوندم بچه ها همه ساکت... همه متاثر... معلممونم خیلی عمیقققق شده بود خلاصه اومدم خونه برا مامانم تعریف کردم مامانم گفت ببینم وصیت نامه رو😮 وقتی دادم بهش فک میکنین چی گفت؟؟ گفک این که وصیت نامه داداشته😐😐😐 یعنی تا ایننننن حد انتظار این سطح از فهم و شعورو از داداشم نداشتم!! که دست خطِ خودشه! اسم دوستای خودشه! ولی یه لحظه ام احتمال نددم این مال خودِ داداشمه😂😂😂😂 یه فراز از وصیت نامه اش که سر کلاس خوندم😂👇🏼 مادر... از تو بابت قاشق داغ هایت ممنونم 😂😂😂😂😂 ناگفته نمونه سر نوشتن اون وصیت نامه یه روز تو اتاق درو بسته بود گریه کرده بود😂 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جونم خودش پیداش کرد😍😁 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
اینی که میگم برای چهل سال پیشه ما تازه ازدواج کرده بودیم 😍 هر چی میگفتم برام شوهری تهیه میکرد تازه هم مِشِ مو مد شده بود یه روز گفتم مش می‌خوام این بنده خدا شوهرم گفت باشه منم هیچی نگفتم تا یه روز آمدم خونه دیدم یه چندتا گوسفند🐑🐏🐏تو حیاط سرو صدا بود گفتم اینا رو برای چی آوردی گفت خودت گفتی مش میخام ما نیشابوریها به گوسفند ماده میگیم مش همشهری هام میدونند این بنده خدا شوهرم فکر کرده من گوسفند میخام آن زمان همه مرد وزن سر گوش بسته بودند مثل حالا جلب نبودندا😂😂 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
سلاپ شب ولادت امام رضا رفتیم حرم بعدش برای نماز هر کدوممون که وضو نداشتیم رفتیم وضو گرفتیم و این نماز و مراسم تموم شد داشتیم برمی گشتیم خونه داداشم گفت دستشویی دارم بابام گفت مگه نرفتی گفت نه من وضو داشتم از خونه دستشویی اونجا لبم نزدم 😢 حالا ما 😂😂😂😂😂😂 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
پسر اولیم که یه خاطره ازش گفتم تقریبا سه سالش میشد یه شب تابستون جامونو پهن کرده بودیم بخوابیم شوهرم چون خیلی به بچه هاعلاقه داره باهاشون زیاد بازی میکنه ، داشت باپسرم شوخی میکرد هی سربه سرش میزاشت و میخندید یهو نمیدونم چی شد جوگیر شد به پسرم گفت بابا زن میخوای؟ پسرم گفت آره بعد باباش گفت باشه انشاالله بزرگ شدی برات میگیریم پسرم زد زیرگریه که نه همین الان بگیر طفلی فک میکردکه یه خوراکیه هرچی ما از تویخچال آوردیم میگفت نه اینو میدونم چیه من زن میخوام آقا نصف شب گریه و دادو بیداد که زن میخوام زن میخوام دیدیم نه ساکت نمیشه باباش بغلش کرد برد مغازه پفک خریده بود میگفت نه این پفکه من زن میخوام مغازه داره که جریان فهمیده بود به شوهرم گفت بزار یه چیزی بدیم که تا حالا نخورده باشه اون موقع پاستیل شیبابا تازه اومده بود وقتی صاحب مغازه شیبابا داد گفت بیا اینم زن پسرم خوشحال شدو ساکت شد فکر کرد که منظور باباش از زن همینه 🤗🤗 خلاصه که شوهرم خسته وکلافه اومد خونه گفت لعنت به دهانی که بی موقع باز شود بعدم گرفت خوابید🤯😡 پسرمم پاستیلو میخورد میگفت به به خوشمزه س😌😂😂😊 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
من و خالم که حسابی خرید کرده بودیم و بعدشم یه ساندویچ تو رگ زده بودی داشتیم صرفا جهت هضم غذا تو خیابون قدم میزدیم که یه پسره دنبالمون افتاد😐😐😐اولش گفت محبوبه...ما اصلا فکر نکردیم که با ماس😕😕😕بعدش گفت فرشته با توام😂😂😂خلاصه این پشت سر هم اسم میگفت ببینه ما به کدوم واکنش نشون میدم اسممونو بفهمه🤣🤣🤣گفت و گفت تا بالاخره من آروم به خالم گفتم اینبار هر اسمی که گفت برگردیم سمتش😎در همین وانفسا یهو گفت نسرین؛همینکه برگشتیم طرفش نمیدونم چه فعل و انفعالاتی تو مغز خالم رخ داد یکی محکم خوابوند زیر گوشش🤦🏻‍♀😂پسره که اوضاع رو پس دید سرشو پایین انداخت و بدو بدو در رفت🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂به خالم گفتم این چه کاری بود اخه😨قرار نبود بزنیش...با تعجب میگفت نمیدونم دستم خودش زدش😂😂😂😂😂اخه خاله ی من مگه میشه دستت یه عضو مجزا از تو باشه و کنترل نشه؟؟؟😂😂😂😂هنوز هنوزه اون حالت تعجب و اینکه همش دستشو بررسی میکرد جلو چشممه😶😶😶 نتیجه گیری:هیچوقت کسی رو دنبال نکنید ممکنه دستش خودش بزنتون😬 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با پا میام تو صورتت به صورت واقعی😂😂😂 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
شب بود داشتیم می‌رفتیم خونه مادر شوهرم جلو در یکی از خونه ها باز بود یهو یه خانمه از داخل خونه جیغ زد احســـان خدا بگم چی کارت نکنه ذلیل شده🤦‍♀ و یه دمپایی شَــــــــــــپَلَق خود تو صورتم که داشتیم از جلو در خونشون رد میشدیم😭😂 یعنی ها اون لحظه میخاستم این احسان رو با دمپایی تیکه تیکش کنم😂🤦‍♀ جالب اینجاس که شوهرم دمپایی رو برداشت و پرت کرد داخل خونه و مثل خانومه ادا در آورد:احســـان ذلیل نشده😂 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
‏یه بار یه جا رفتم برای کار، طرف گفت ما طبق تعرفه حقوق میدیم، تعرفه هفت تومنه، گفتم من با این قیمتا کار نمیکنم، باید حقوقو ببری بالا، گفت پیشنهاد خودت چیه؟ گفتم هفت و دویست اونجا فهمیدن این همون نیروی اسکلیه که بهش نیاز دارن، دیگه ولم نمیکردن، میگفتن فقط باید با خودمون کار کنی😐😂 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
پدر من هر وقت میرفت روستا دختر منو می‌برد که اونجا راحت تو طبیعت بازی کنه و دختر منم همیشه لحظه شماری می‌کرد که کی بتونه بره😍 یه بار منم باهاشون رفتم ولی قرار بود که من برسونمشون و برگردم. وقتی پیاده شدیم همه ی اقوام پدری دم در بودن و بعد احوالپرسی من خواستم نشون بدم که ما از اون مادر دخترای وابسته ایم و مثل فیلم‌ها سختمونه جدا شیم☺️☺️ با صدای بلند گفتم دختر گلم من میرم اگه دلت تنگ شد بهم زنگ بزن. دوستت دارم اما دخترم که 6 سالشه برگشت گفت مامان من اصلا دلم تنگ نمیشه برات میخوام بازی کنم بهمم زنگ نزن اینجا دوستام هستن😐 قیافه کل اقوام پدریم این بود 🤣🤣🤣🤣 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
من و مامان و خواهرم یه شب رفتیم خونه داییم شب نشینی که یه کوچه باهامون فاصله داشتن.. خلاصه یک ساعتی نشستیم و جاتون خالی با میوه و چایی و تخمه پذیرایی شدیم وقت رفتن که شد بلند شدیم برا خداحافظی ک مامانم گفت کلید خونه رو یادتون نره مجبور بشیم برگردیم دوباره..🚶‍♀🚶‍♀ منم نگاه کردم دیدم پایین پام افتاده چشمتون روز بد نبینه الهی تا دولا شدم کلید رو بردارم از تو جیب پیرهنم دو مشت تخمه ریخت بیرون مگه تمومی داشت این تخمه ها بخدا نمیدونید با چه ترفندی و هزار ترس و لرز چندتا چندتا ریخته بودم تو جیبم.. با چشم خودم دیدم که جانم 🚶‍♀و صد البته ابروم🏃‍♀ میرفت..🤦‍♀🤦‍♀😂😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
آبجیم داشت با خواهر شوهرش صحبت میکرد خواهرشوهرش میگفت که بچه های خالت از کی شپش گرفتن منم از پشت گوشی نمیفهمیدم چی میگه(از حرفای خواهرم فهمیدم دارن در مورد شپش میحرفن) بعد آبجیم گفت نمیدونم به خدا از کجا گرفتن بعد من فکر کردم داره میپرسه که شامپوی ضد شپش از کی گرفته گفتم از اکبر اقا😂😂اکبر آقاي بدبخت😂 فاطی ۱۶ مشهد 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواستین توضیح بدین اینطور قشنگ و واضح توضیح بدین😄 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایاااا خودش خودشو هُل میده 🥺😍😁😁😁 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
میخواستم بچه هامو ببرم حجامت کنند. کلی براشون توضیح دادم از خوبیهای حجامت و.... کلا عادت دارم برا هرچیزی قشنگ بشکافم همه ابعادش رو گفتم پسرم کسی که تو سن شما حجامت کنه نسبت به همسن های خودش ایمنی بدنش بیشتره. 😌🤓 خلاصه حجامت با هیجان و استقبال زیاد انجام شد😊 خیلی از تاثیر کلام خودم راضی بودم و هی تو دلم به خودم احسنت میگفتم که نشستیم تو ماشین، پسرم گفت مامان یه چیزی بپرسم (خیلی قیافش جدی بود) حالا که حجامت کردم چند سال بزرگتر شدم😐🤣 طفلی بچم کلا اشتباه فهمیده بود، الکی تن به حجامت داده بود😂 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه به اتوبوس😂 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
عقدم تو محضر بود بار اول که عاقد گفت آیا وکیلم؟ شوهرم هی میگفت بگو بله بگو دیگه بگو یهو برگشتم بهش گفتم الان نه 😐 نمیدونم چرا صدام بلند بود🤦‍♀ همه بهم خیره شده بودن گفتم نه منظورم به شوهرم بود بعد دیدم باز بد شد گفتم با اجازه بزرگترا بله🙈 ..... تو جلسه خواستگاری مادر شوهرم گفت چه لباس قشنگی ولی نمیگم ماشالا چون چشمم شور نیست اومدم بلند شم پذیرایی کنم نمیدونم چی شد لباسم جرررر خورد خخخخ اینقد همه خندیدن😂😂😂 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😁😁😍 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
یه روز خونه خالم بودیم بچه ها و نوه هاش همه بودن مهدا که ۴سالشه اومد به مامانش گفت : مامان من دستشویی دارم مامانشم‌گفت: خودت که میتونی برو. مهدا گفت: آخه دستشویی تکمیله. مامانش گفت: تکمیله یعنی چی؟🤔 مهدا گفت: یعنی پارسا توشه. مامانش گفت خوب بگو پره! مهدا گفت میدونی برای اینکه پر بشه چندنفر باید برن توش؟!! 😂😂😂 حالا فقط پارسا هست پس تکمیله 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak همین نوه خالم موهاش کمه مامانش براش یه روغن گرفته بود که تقویت بشه میخواست بزنه به موهاش برای اینکه اثر وضعی و اینا داشته باشه همینطور که دستاش روی سر بچش بود گفت بسم الله الرحمن الرحیم یهو برگشت گفت مامان مگه میخوای سرمو ببری که بسم الله میگی😁😂 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
من یه دختر ۴ ساله دارم که خیلی شیرین زبونی می‌کنه😍 امروز از بس زبون ریخت برام بهش گفتم میام میخورمتاااااا.😍 دخترم: نمیشه مامان آخه من استخوون دارم🙃 من: خوب استخوناتم میخورم☺️ دخترم: مگه سگ شدی 🤓 من:😵😬🤦🏻‍♀ دخترم:😌😇 و باز هم دخترم که مدام می‌پرسید مامان مگه سگ شدی که میخوای استخوون بخوری؟!!! هاااا؟!! مامان!!! 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
اگه بگم تا حالا هیچ کس این سوتی رو توزندگیش نداده فک کنم درست باشه!! این فاجعه بر میگرده به ۱۳ سالگی من و ۱۷ سالگی داداشم! یه روز داشتم کتاب‌خونه رو تمیز میکردم... چند تا برگه دیدم که دست خط داداشم بود! نشستم با تعجب خوندم دیدم وشصت نامه‌ی یه شهیده... توش برای پدر و مادرش کلی چیز میز نوشته بود برای خواهرش نوشته بود... بعد رسیدم به جایی که برای دوستاش نوشته دیدم عه وا😳 اینا که دوستای داداش منن!!😯 فهمیدم این وصیت نامه مال یکی از دوستای داداشمه که شهید شده🥀 به خاطر همین دوستای مشترک دارن. خلاصه من تحت تاثیرررر قرار گرفتمممممم وصیت‌نامه رو برداشتم بردم مدرسه تو کلاس خوندم بچه ها همه ساکت... همه متاثر... معلممونم خیلی عمیقققق شده بود خلاصه اومدم خونه برا مامانم تعریف کردم مامانم گفت ببینم وصیت نامه رو😮 وقتی دادم بهش فک میکنین چی گفت؟؟ گفک این که وصیت نامه داداشته😐😐😐 یعنی تا ایننننن حد انتظار این سطح از فهم و شعورو از داداشم نداشتم!! که دست خطِ خودشه! اسم دوستای خودشه! ولی یه لحظه ام احتمال نددم این مال خودِ داداشمه😂😂😂😂 یه فراز از وصیت نامه اش که سر کلاس خوندم😂👇🏼 مادر... از تو بابت قاشق داغ هایت ممنونم 😂😂😂😂😂 ناگفته نمونه سر نوشتن اون وصیت نامه یه روز تو اتاق درو بسته بود گریه کرده بود😂 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
یه باریکی ازدوستام که خونه داره رفته بود دندونپزشکی، اقای دکترگفته کارت چیه؟ دوستم گفته خانه دارم، دیده دکتره داره میخنده، پرسیده مگه چیه؟دکتره گفته منظورم اینه که کار دندونت چیه! میگفت کل دندونپزشکی رفت هوا 😂😂😂 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak