eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
67هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
23.5هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
😞🍂 ✍از مرحوم محدّث قمی (رضی الله عنه) نقل شده که فرمود: من سفری به همدان رفتم🏘 و بر شخص معتمدی(قابل اعتماد) وارد شدم. یک شب🌙 او به من گفت: فلان جا شام🍲 مهمانم، دلم می خواهد خدمت شما باشم. با هم آنجا برویم. من امتناع کردم❌. گفت: آقا اگر شما همراه من بیایید آبروی من بیشتر می شود، برای من خوب است. با هم رفتیم. شام آوردند و خوردیم🍽، بعد از شام به منزل برگشتیم. من صبح هر شب که با برای بر می خاستم، زمانی از خواب بیدار شدم که نزدیک طلوع آفتاب بود🌤 و نزدیک بود، نماز صبحم قضا شود. خیلی ناراحت شدم.😣😞 عجب!❓❌ آدم یک عمر زحمت بکشد که نماز شبش ترک نشود، ولی حالا چطور شده که نماز صبحم نزدیک است قضا شود؟ با عجله برخاستم، با ناراحتی وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم تا قضا نشود بعد به فکر افتادم چرا این طور شد؟ یعنی چه؟ برای من مصیبتی شد❓. برای ما خیلی مهم نیست که نماز صبحمان هم قضا شود؛ امّا آن ها که خود را منظّم کرده اند، تطهیر کرده اند،💚 برایشان سنگین است. من فکر کردم چرا این طور شد؟ گفتم: شاید به خاطر دیشب بوده است. غیر از این دیگر توجیهی ندارم.😶 صاحبخانه آمد، به او گفتم: صاحب آن منزل که دیشب رفتیم چه کاره بود؟! قدری تأمّل کرد و گفت: ایشان بعد از ظهر است. من نفهمیدم یعنی چه؟ بعد ادامه داد بانک ها قبل از ظهر، می دهند. این آقا بعداز ظهر ربا می دهد💰. من خیلی ناراحت شدم، گفتم: عجب! مرا به خانه یک رباخوار بردی و سر سفرهء او نشاندی. چرا این کار را کردی؟ به من خدمت کردی؟! این مهمان نوازی بود؟ ایشان فرمود: اثر این غذا این طور شد که تا چهل شب نمی توانستم خوب برای نماز شب برخیزم. تا چهل شب موفّق نشدم آن گونه که باید، نماز شب را انجام بدهم. به ما می گویند، اگر می خواهید صالح العمل باشید، غذایتان را پاک کنید. امّا ما دائم سعی در آلوده کردنش داریم. (صفیرهدایت (انفال/17) @haghighatshenas78http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
😞🍂 ✍از مرحوم محدّث قمی (رضی الله عنه) نقل شده که فرمود: من سفری به همدان رفتم🏘 و بر شخص معتمدی(قابل اعتماد) وارد شدم. یک شب🌙 او به من گفت: فلان جا شام🍲 مهمانم، دلم می خواهد خدمت شما باشم. با هم آنجا برویم. من امتناع کردم❌. گفت: آقا اگر شما همراه من بیایید آبروی من بیشتر می شود، برای من خوب است. با هم رفتیم. شام آوردند و خوردیم🍽، بعد از شام به منزل برگشتیم. من صبح هر شب که با برای بر می خاستم، زمانی از خواب بیدار شدم که نزدیک طلوع آفتاب بود🌤 و نزدیک بود، نماز صبحم قضا شود. خیلی ناراحت شدم.😣😞 عجب!❓❌ آدم یک عمر زحمت بکشد که نماز شبش ترک نشود، ولی حالا چطور شده که نماز صبحم نزدیک است قضا شود؟ با عجله برخاستم، با ناراحتی وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم تا قضا نشود بعد به فکر افتادم چرا این طور شد؟ یعنی چه؟ برای من مصیبتی شد❓. برای ما خیلی مهم نیست که نماز صبحمان هم قضا شود؛ امّا آن ها که خود را منظّم کرده اند، تطهیر کرده اند،💚 برایشان سنگین است. من فکر کردم چرا این طور شد؟ گفتم: شاید به خاطر دیشب بوده است. غیر از این دیگر توجیهی ندارم.😶 صاحبخانه آمد، به او گفتم: صاحب آن منزل که دیشب رفتیم چه کاره بود؟! قدری تأمّل کرد و گفت: ایشان بعد از ظهر است. من نفهمیدم یعنی چه؟ بعد ادامه داد بانک ها قبل از ظهر، می دهند. این آقا بعداز ظهر ربا می دهد💰. من خیلی ناراحت شدم، گفتم: عجب! مرا به خانه یک رباخوار بردی و سر سفرهء او نشاندی. چرا این کار را کردی؟ به من خدمت کردی؟! این مهمان نوازی بود؟ ایشان فرمود: اثر این غذا این طور شد که تا چهل شب نمی توانستم خوب برای نماز شب برخیزم. تا چهل شب موفّق نشدم آن گونه که باید، نماز شب را انجام بدهم. به ما می گویند، اگر می خواهید صالح العمل باشید، غذایتان را پاک کنید. امّا ما دائم سعی در آلوده کردنش داریم. (صفیرهدایت (انفال/17) آشپزی اسلامی👇 🍔🍧🍎🍰🍗 @menoeslami
شادی و نکات مومنانه
🍃راوی قصه های قاصدکی ست که معرکه عاشقی را به نظاره نشسته و پایان سرنوشت رزم آوران را در دل تاریخ حک میکند♡ . 🍃از آن روزی که پیکِ عدرا* برایش از هتک حرمت گفت آغاز قصه رقم خورد ، رزم و را به تصویر کشید و ضمیمه کرد: بعضی از مردم جان خود را به خاطر خشنودی خدا می‌فروشند، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.* و اینبار قرعه به نام دو یار افتاده بود ذکریا و . . 🍃به هنگام نماز که تماشایشان میکردی اللهم الرزقنا هایشان رنگ و نیتشان بوی داشت. سجده آخر نمازشان روادید آسمان را به دستشان داد و بلیط رفتِ بدون برگشت را ،حداقل برای الیاس اینگونه بود🌹 . 🍃حلب مشتاقانه او را به آغوش کشیده بود .همسر و فرزندانش چشم انتظارش بودند و غروب هایی که چشم مادر به قاب در خشک میشد😔 . 🍃فاطمه سه ساله زانوی غم بغل گرفته بود و بغضی میهمان گلویش شده بود لحظه‌ای چشمانش آرام نمیگرفت و ابرهای همچنان می‌بارید، برای قاصدک از پدرش سخن می‌گفت تا بلکه به گوشش برساند🥺 . 🍃یادم به خرابه‌ی شام افتاد ، دختری سه ساله که بهانه را می‌گرفت میخواست از و درد سیلی به پدر شکایت کند .به انتظار پدر نشسته بود بی رمق با خدای خود نجوا میکرد و پدر را میخواست😭 . 🍃ذکریا، سه ساله اش را تنها گذاشت تا مدافع سه ساله (ع) شود و چه غمگین است قصه فرزندان ، چه هایی که دلتنگ مهر پدری‌اند و چه محمد صدراهایی که پدر را فقط در یک قاب عکس دیدند😓 . 🍃حالا بعد از پنج بهار با هفت شقایق دیگر برگشت و الیاس هنوز هم سرزمین است. . 🍃میگویم بهار چون به قول شاعر: بهاری ست که عاشق شده و دلتنگ است برای عاشقانی که از سرزمین دور مانده‌اند همچون الیاس. میکند و برگ هایش را سنگ‌فرش خیابان ها میکند به امید اینکه الیاس ها برگردند😞 . پروازتان مبارک عباس های زینب(س)❤️ . پ.ن: * مرج عذراء که امروز عدرا نامیده می‌شود شهری است در  که در آنجا حجر بن عدی به خاک سپرده شده است. پ.ن:*سوره بقره آیه ۲۰۷ . ✍نویسنده : . 🕊به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ شهادت : ۴ آذر ۱۳۹۴.حلب العیس . 📅تاریخ انتشار : ۴ آذر ۱۳۹۹ . 🎨طراح: گرافیست الشهدا @Modafeaneharaam
✅ سیره اخلاقی آقا ✍پاسدار جعفر اسدی: آقا فرمودند: می‌خواهید به ما چی بدهید؟ عرض کردم: چلو کباب! گفتند: نه! ما از غذایی می خوریم که همه پادگان می خورند. گفتم: ما به میمنت ورود حضرتعالی به پادگان برای همه چلوکباب تدارک دیده ایم. فرمودند: بسیار کار خوبی کردید. آیا میشود ما هم در جمع برادران بسیجی و سپاهی غذا بخوریم؟ عرض کردم: در جمع همه بچه ها که مقدور نیست. گردان ها هر کدام در محل استقرار خود غذا می خورند. اما جمعی در حسینیه هستند که از پرسنل قرارگاه و از مجموعه فرماندهی می باشند ، ما می‌توانیم به جمع آنان بپیوندیم. آقا گفتند: بسیار خوب ما هم به همان جا می رویم.... 📚 پرتوی از خورشید ، ص۱۳۲ @eshgh_rahbar
😞🍂 ✍از مرحوم محدّث قمی (رضی الله عنه) نقل شده که فرمود: من سفری به همدان رفتم🏘 و بر شخص معتمدی(قابل اعتماد) وارد شدم. یک شب🌙 او به من گفت: فلان جا شام🍲 مهمانم، دلم می خواهد خدمت شما باشم. با هم آنجا برویم. من امتناع کردم❌. گفت: آقا اگر شما همراه من بیایید آبروی من بیشتر می شود، برای من خوب است. با هم رفتیم. شام آوردند و خوردیم🍽، بعد از شام به منزل برگشتیم. من صبح هر شب که با برای بر می خاستم، زمانی از خواب بیدار شدم که نزدیک طلوع آفتاب بود🌤 و نزدیک بود، نماز صبحم قضا شود. خیلی ناراحت شدم.😣😞 عجب!❓❌ آدم یک عمر زحمت بکشد که نماز شبش ترک نشود، ولی حالا چطور شده که نماز صبحم نزدیک است قضا شود؟ با عجله برخاستم، با ناراحتی وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم تا قضا نشود بعد به فکر افتادم چرا این طور شد؟ یعنی چه؟ برای من مصیبتی شد❓. برای ما خیلی مهم نیست که نماز صبحمان هم قضا شود؛ امّا آن ها که خود را منظّم کرده اند، تطهیر کرده اند،💚 برایشان سنگین است. من فکر کردم چرا این طور شد؟ گفتم: شاید به خاطر دیشب بوده است. غیر از این دیگر توجیهی ندارم.😶 صاحبخانه آمد، به او گفتم: صاحب آن منزل که دیشب رفتیم چه کاره بود؟! قدری تأمّل کرد و گفت: ایشان بعد از ظهر است. من نفهمیدم یعنی چه؟ بعد ادامه داد بانک ها قبل از ظهر، می دهند. این آقا بعداز ظهر ربا می دهد💰. من خیلی ناراحت شدم، گفتم: عجب! مرا به خانه یک رباخوار بردی و سر سفرهء او نشاندی. چرا این کار را کردی؟ به من خدمت کردی؟! این مهمان نوازی بود؟ ایشان فرمود: اثر این غذا این طور شد که تا چهل شب نمی توانستم خوب برای نماز شب برخیزم. تا چهل شب موفّق نشدم آن گونه که باید، نماز شب را انجام بدهم. به ما می گویند، اگر می خواهید صالح العمل باشید، غذایتان را پاک کنید. امّا ما دائم سعی در آلوده کردنش داریم. (صفیرهدایت (انفال/17) 🍔🍧🍎🍰🍗 @menoeslami