هدایت شده از داستان راستان
🌸🍃🌸🍃
#قصه_سی_و_شش:
#مناجات:
#قسمت_هفتم:
✍حضرت ادریس(ع) نیمه شب مشغول مناجات با خدای خود شد و به درگاه حضرتش عرضه داشت:
🤲خداوندا! عالم در آتش خشم و جهل می سوزد. حاکمان جور خود را فرزندان خدا می خوانند. مردم به جای قیام علیه ظلم این جباران، ایشان را به خدایی پذیرفته و پرستش می کنند.
🀄️بنی آدم به دست خویش قلاده ای از جهل به گردن آویخته و خود را به بردگی شیطان در آورده است و به این بردگی می بالد!
🌀دنیا چنان آدمیان را مسحور خود ساخته که هیچ صدای مخالفی را بر نمی تابد. مومنان را به قتل می رسانند و دنیا پرستان را به مسند قدرت می نشانند، شاید که از سفره ی پر زرق و برق ایشان تکه نانی نصیب خود سازند.
💢دیگر نه قتل پدری دلی را می سوزاند، نه زجه های مادری گوشی را می آزارد و نه مرگ کودکی در فقر خاطری را مکدر می سازد!
⁉️بارالها! دیگر صدای هیچ فریادی در گوش کر این جماعت طنین انداز نمی گردد! به کدامین موعظه این دل های مرده را زنده کنم؟! چگونه نور رحمتت را بر جماعتی نمایان سازم که چشمان خود را بسته اند؟!
🤲یا رب العالمین! سیلی محکمی باید! شاید که این مردگان را رستاخیزی در رسد.
☄خداوند در آن شب به ادریس نبی(ع) وعده ی عذابی سهمگین را داد. عذابی که شایسته ظلم ظالمان و خون بهای مظلومان باشد. سپس به ادریس فرمود:
تو و یارانت در این غار مستقر شوید و زین پس به شهر رفت و آمد نکنید. هر شب فرشته ای از بهشت نزد شما خواهد آمد و مایحتاج شما را همراه خود خواهد آورد. منتظر بمانید و سرنوشت ظالمان را بنگرید.
📚منابع:
برداشت آزاد از:
راوندی، قصص الانبياء، ج1 ،ص 240.
مجلسي، بحار الانوار،ج11 ص 271.
@DastaneRastan