#چالش_ماجراهای_عروسی 😂
من وقتی رفتم برای آزمایش با همسرم
گفتن جفتمون مینور هستیم و نمی تونیم با هم ازدواج کنیم
من وقتی رفتم خونه نشستم رو مبل و داشتم گریه می کردم 😭😭
خواهرم اومد و گفت چرا گریه می کنی من با گریه گفتم مینوره خواهرم فکر کرد من گفتم ننر ئه 🤣🤣🤣
گفت به جهنم که ننره خوب باهاش ازدواج نکن 😕😕🤣🤣
اون لحظه من همراه گریه م😭 می خندیدم 🤣🤣
┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄
@t_banooo
هدایت شده از 💗زندگی بانوی بهشتی
#چالش_ماجراهای_عروسی 😂
خانومی تعریف میکرد: بعد از عقدم برای اولین بار شوهرم شب چله به خونمون اومده بود و در سالن با هم گرم صحبت بودیم💑
مادرم اومد و یک کیک خوشگل خونگی برامون آورد، بعد از اینکه کیک رو خوردیم، از شوهرم پرسیدم کیک چطور بود؟ از لبخندش فهمیدم که از کیک خیلی خوشش آمده😋
بهش گفتم: اینو خودم درست کرده ام و انشالا بعد از عروسی خیلی از اینها درست می کنم☺️
شوهرم نگاهی بهم انداخت و چیزی نگفت! بخودم گفتم چه پر رو حتی تعریفی ازم نکرد😒
رفتم از مادرم پرسیدم، مامان اون کیکو از کجا آوردی؟ مادرم گفت شوهرت با خودش آورده بود😬
دیگه به سالن برنگشتم و به مادرم گفتم بجای من ازش خداحافظی کن و بگو روز عروسی می بینمت🙈🖐😂
┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄
@t_banooo
هدایت شده از 💗زندگی بانوی بهشتی
#چالش_ماجراهای_عروسی 😂
تازه عروس بودم رفته بودیم شهر همسرم تو راه هم همش همسری میگفت چقدر هوس حلوا کردم و اینطوری باید درست شه و رنگشو ومادرم اینطوری درست میکنه و از این حرفها 😅
خلاصه رسیدیم خونه مادر شوهرو و منم بعد خستگی در کردن با لبخندی بر لب خطاب به مادر شوهر 😊☺️
مامان حلوا درست می کنید محسن خیلی هوس کرده
مادر شوهرم گفت بیا خودت درست کن
ببینم چه جوری درست میکنی؟
من: نه محسن فقط می خواد حلوا شما رو بخوره😅😄
مادری حالا اونم به موقعش میخوره☺️😐
من. نه مامان ما تا حلوای شما رو نخوریم از اینجا تکون نمی خوریم😐😄
قیافه مادر شوهر😐😒
قیافه شوهری😳😱
قیافه من بعد از فهمیدن عمق فاجعه😳😱😩😩🙈🙈
┄┅┅❅🟤🟢🔴🟣❅┅┅┄
@t_banooo