eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
66.6هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
23.6هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 ؟ 💡 ؟ سلام به شما و همه عزیزان منم خاطرات رو خوندم و گفتم منم ماجرای چادری شدنم رو بگم😅 ‌ من برعکس بیشتر دوستان، تو خانواده بسیار ازاد و راحت بدنیا اومدم و تا ۱۱ سالگیم که کلاس پنجم بودم میگفتم اصلا حجاب چیه؟( مخصوصا خانواده پدریم بسیار بسیار بی اعتقادن ولی مادرم از بچگی برام داستان های اماما و حضرت فاطمه رو تعریف میکرد و از بچگی عاشق اهل بیت بودم؛ و البته در ۹ سالگیمم اقا امام رضا من رو طلبید چون اون موقع واقعا از ته دلم عشق پاکی داشتم بهشون💚❤️) تا اواسط کلاس شیشمم یه پسری به من پیام داد و منو به اسم صدا زد و گفت از من خوشش میاد و... یعنی خیلی راحت ابراز علاقه کرد😳😏 نمیدونم چرا اما من واقعا اون شب حالم بد شد، تب و لرز کردم و تا صبح حالم بشدت بد بود😭 چرا یه پسر اینجوری باهام حرف زد؟ با اینکه خانواده ازادی داشتم ولی خودم از این چیزا متنفر بودم از بچگی🤕 اون شب با خودم فکر کردم باید یه کاری بکنم، و با اون سنم به این نتیجه رسیدم حجاب بگیرم😍👌 حجابم اول با مانتو روسری بود که بعد یک هفته با چادر ملی شروع کردم( یادمه شب خوابیدم، صبح بلند شدم و گفتم چادر میخوام و مامانم چادر خودش رو که به کارش نمیومد( چون مادرم چادری نیستن) به من داد😅 ناگفته نماند که من ۳ ماه جز باشگاه، کلاس زبان و خونه مادر بزرگ پدربزرگم جایی نرفتم و تنبیه شدم 😔 بخاطر انتخابم( سر اولین خرید چادرم که جده یا عربی اصیل بود بیشتر از ۴ روز گریه کردم تا بابام راضی به خرید شد😂🤦🏻‍♀) اما الان ۳ سال از اون سال میگذره کم کم عاشق چادرم شدم❤️ عاشق اهل بیت و عاشق شهدا بعد چندوقت که به شهر دیگه ای رفتیم رفتم سراغ بسیج و هئیت و قرارگاه که رفیقای هئیتیم خیلی تاثیرگذار بودن روم☺️ الحمدالله که تونستم تا اینجا سربلند بیرون بیام😍👌 ببخشید اگر طولانی شد یا علی💚✨ _________________________ ☑️ مـ ح ـیا،خاطرات خوب http://eitaa.com/joinchat/3478519974C8685aaafc3
💠 ؟ سلام من اسمم فاطمه است من توی خانواده مذهبی بزرگ میشم و در حال حاضر 14 سالمه و همیشه چادر میپوشیدم ، تا اینکه یک سال کذایی رو با خواست خودم چادر نپوشیدم . البته باید بگم این کار رو به خواست یه نفر انجام دادم که در ادامه می‌خونید : من چهار ساله که کلاس زبان میرم و خب به لطف خدا تقریبا هم موفق بودم توی این راه سال دومی بود که من به کلاس زبان میرفتم اون ترم من قبول نشدم و با یه دختری هم کلاسی شدم شاید بگید خب چی؟ چه ربطی داره ؟🤔 اما اینجا شروع داستان سیاه من بود که از خود واقعیم دور شدم : اون دوست خوبی برای من نبود اما باهاش دوست شدم سر و وضع خوبی نداشت ، روسری نمی پوشید ، با لباس های کوتاه بیرون می‌رفت ، شلوار تنگ می پوشید و تا بالای مچ پاهاش اون رو میداد بالا ☹️ شبیه پسرا بود اما خب دختر بود😕 اون بین پسرا می‌نشست و با اونها حرف میزد 🤦🏻‍♀ من چادرم رو دوست داشتم ولی اون چادرم رو ازم دور کرد 😞 خلاصه من اون ترم باهاش دوست شدم ظاهر خوبی نداشت اما مهربون بود و بی آزار . دوستی بین ما خیلی صمیمی شد تا اینکه کرونا اومد و ما آنلاین کلاس داشتیم یه روز تصمیم گرفتیم با مادر هامون بریم بیرون اون روز من چادر نپوشیدم اما حجاب کامل کامل رو حفظ کردم مادرم از این قضیه ناراحت بود😒 اما من برام مهم نبود ؛ گذشت تا بالاخره اون تونست آروم آروم درست مثل شیطان با حرفاش ب من بفهمونه که چادر چیز خوبی نیست 😱و من هم در اون زمان اون رو بهترین دوستم میدونستم و به حرفش‌ گوش کردم😱🤦🏻‍♀ و با پدر و مادرم شروع به بحث کردن سر قضیه چادر نپوشیدن من😏 البته باید بگم من از کلاس اول تا الان هیچ دوستی صمیمی نداشتم حتی دوست عادی هم نداشتم 🙃 و بالاخره موفق شدم و دیگه چادر نپوشیدم . و ما هر روز توی خانواده مون دعوا داشتیم که من باید با این دوستم قطع رابطه کنم ولی من اونها رو راضی میکردم که اون ظاهرش بده ولی باطن خوبی داره 😕😔 چند ترم بعد از هم جدا شدیم ولی باز هم دوست بودیم باهم می‌رفتیم بیرون (با یکی از اعضای خانوادهامون ) تقریبا یک سال و چند ماه چادر نپوشیدم تا اینکه با یه نفر به اسم سوگند توی همون کلاس زبان آشنا شدم 😊 دختر خیلی خوبی بود حجاب کاملی داشت و چادر میپوشید به اون حسودی میکردم که چرا من این قدر احمقم که چادر نمی پوشم☹️ 2 ترم گذشت و من واقعا شیفته چادر پوشیدنش بودم و وقتی استوری هاش رو می‌دیدم از اینکه اون رفیق شهید داشت یه حس خوبی داشتم یه شب تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم و همه چیز رو براش تعریف کنم . این پایان روز های سیاهی بود که تینا برای من ساخته بود ( تینا همونی کسی که باعث شد من چادر نپوشم ) و من خوشحال بودم از اینکه دوباره چادر می پوشم فردا اون روز باهم کلاس زبان داشتیم ... باهم تصمیم گرفتیم من چادر بپوشم و بریم مسجد و بعد هم بریم کلاس زبان من از اینکه بقیه مسخرم کنن استرس داشتم اما با وجود سوگند حالم خوب بود و اون روز ما رفتیم کلاس و دوباره با کمک سوگند به بچه‌هایی که سوال می پرسیدن چرا دوباره چادر میپوشی جواب دادیم بعد از کلاس منتظر مامانم بودیم تا بیاد البته مامانم تا حالا دنبال من نیومده بود و من همیشه تنها میرفتم و بر می‌گشتم خونه، از دور که من رو دید انگار من رو نمی شناخت وقتی اومد جلو و مطمئن شد که من چادر پوشیدم ، اون هم توی کلاس زبان خیلی خوشحال شد😍 و اون روز با کمک سوگند من دوباره به روز های شیرین چادر پوشیدن برگشتم ❤️ لطفاً برام دعا کنید که همیشه خوب بمونم خیلی ممنون که متنم رو خوندید و اینکه کانال خیلی خوبی دارید _________________________ ☑️ مـ ح ـیا،خاطرات خوب http://eitaa.com/joinchat/3478519974C8685aaafc3