فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی حاج آقا قرائتی
💠موضوع: درسی که پدر سه شهید به حاجآقا قرائتی داد
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
🌷به احترام شهید محسن فخری زاده
🍃شعر از مادر شهید مهدی رضایی
محسن فخرآفرین، آفرین آفرین
از ازل انتخاب گشته ایی این چنین
یادگار امام، یاور راه دین
کرده ای در جهان، شور و غوغا چنین
یار سردارمان، قاسم نازنین
آفرین آفرین آفرین آفرین
رفته ای نزدشان، پر کشیدی چنین
رهبر مهربان، بهر تو شد غمین
محسن نازنین، فخر آفریدی چنین
آفرین آفرین آفرین آفرین
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
یه بارم یکی اومد باهام مصاحبه کنه گفت "برنامه برای ایندت چیه؟"
گفتم ناهار
گفت "نه، منظورم برنامه بلند مدته ..." گفتم اها منظورت شامه ؟؟
دوربینو خاموش کردن گفتن گمشو بیرون😐😂
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
هدایت شده از اخبار داغ سلبریتی ها
#دعای_حفظ_از_کرونا📿
#دعای_حفظ_از_کرونا📿
🔮دعایی از امیرالمومنین(ع) نقل است که:🌡در هنگام شیوع بیماریها در منزل بگذارید و بعد از هر نماز صبح یا "اول روز" بخوانید.
💟از مرحوم آیتاللهالعظمی سیّداحمد خوانساری نقل شده است که:
🌡در سالهای دورتر بیماری #وبا به ایران و خوانسار آمده بود.بهاین دلیل در شهرستان خوانسار و در اکثر خانهها یک نفر یابیشتر ازدنیارفتند؛ مگر خانههایی که هرروز این #آیات مبارک را بعد از نماز صبح میخواندند؛که به آنها هیچ صدمه ای وارد نشد.
📿✨🌸✨✨✨✨✨✨✨✨📿
📿✨🌸✨✨✨✨✨✨✨✨📿
📿✨🌸✨ 🌸🌸✨ 🌸 🌸 ✨ 📿
📿✨🌸✨🌸✨✨✨✨🌸✨📿
📿✨🌸🌸🌸🌸 ✨ 🌸 🌸 ✨ 📿
📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿
خاطره بازی🤦♂😂
یه خاطره آوردم ته خنده😂😂
یه بار که دسته جمعی رفته بودیم مسافرت خانوما خواستن یه جا برن خرید ماهم مجبور شدیم توقف کنیم.
منم از فرصت استفاده کردم رفتم تا همون دور و اطراف یه قدمی بزنم.
همینطور که داشتم قدم میزدم احساس کردم موهام به هم ریخته آینه هم نبود که صافشون کنم.
خلاصه سرتون رو درد نیارم یه ماشین دیدم شیشههاش کاملا دودی بود.
حتما تا حالا امتحان کردید معمولا شیشههای دودی یجوریه که آدم خودش رو بهتر میتونه توش ببینه.
منم از خدا خواسته رفتم جلوی شیشه ماشین وایسادم و شروع به صاف کردن موهام کردم.
حدود 2 دقیقه که گذشت کارم تموم شد. 😎😎
بعد که دیدم دیگه کارم تموم شده خواستم از ماشین دور بشم که یه حسی بهم گفت توی ماشین رو نگاه کنم آخه ماشین شاسی بلند بود🙂🙂
منم به حرف دلم گوش دادم و توی ماشین رو نگاه کردم.
تا توی ماشین رو دیدم خشکم زد😬😬
نگو دو نفر توی ماشین نشسته بودن 😔😔😂😂😂😂
من😓
اون دو نفر😳😳
شیشه دودی😂🤣😂🤣
هیچی دیگه فقط از صحنه دور شدم😆😆
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #مهم
انتشار برای نخستین بار
صوت #شهید_محسن_فخری_زاده در رد سازش و مذاکره با آمریکا
🔺قابل توجه تیم رسانهای دولت که تا دیروز منکر هستهای بودن شهید فخریزاده بود و امروز با انتشار یک عکس میخواهد ایشان را جزو برجامیون جا بزند!
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
#جهاد_جوان
جوان بسیار باحیایی بود
در لبنان زندگی بسیار سخت است آن هم برای یک جوان مذهبی و حزب اللهی.
همیشه وقتی میرفتیم بیرون سرش پایین بود. دائم و سریع هم کارش را انجام میداد که برویم و زیاد در این فضاها نمی ماند.
مهمانی که میرفتیم یا در جمعی اگر حضور داشت لبخند دائم بر لب هاش بود اما با همان چهره مهربان و خندان دینش را حفظ میکرد..
گاهی در جمع دوستانمان اگر از بچه ها حرفی ناشایست میشنید با همان خنده اش متذکر میشد به آن ها.
📚 برگرفته از مصاحبه با دوستان شهید در حزب الله
شهید_جهاد_مغنیه
#محسن_پوراحمد_خمینی
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
@hamsaranekhoob
#داستان آموزنده
مردی صبح زود از خواب بيدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند.
لباس پوشيد و راهي مسجد شد.
در راه، به زمين خورد و لباس هايش کثيف شد.
بلند شد، خودش را تکاند و به خانه برگشت.
او لباس هايش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد.
در راه مسجد و در همان نقطه مجدداً به زمين خورد!
دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
يک بار ديگر لباسیهايش را تبدیل کرد و راهي مسجد شد.
در راه ، با شخصی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسيد.
آن شخص پاسخ داد: من ديدم شما در راه مسجد دو بار به زمين افتاديد، به خواطر همین چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.
مرد از او تشکر فراوان کرد و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه دادند.
همين که به در مسجد رسيدند، مرد از آن شخص درخواست کرد تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند
اما او از رفتن به داخل مسجد خودداری کرد.
مرد درخواستش را دوباره تکرار مي کند و مجدداً همان جواب را مي شنود.
مرد از او سوال مي کند که چرا او نمي خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.
آن شخص پاسخ داد: من شيطان هستم.
مرد با شنيدن اين جواب تکان خورد.
شيطان در ادامه توضيح مي دهد:
من شما را در راه مسجد ديدم و اين من بودم که باعث زمين خوردن شما شدم. وقتي شما به خانه رفتيد، خودتان را تميز کرديد و به راهتان به مسجد برگشتيد، خدا همه گناهان شما را بخشيد.
من براي بار دوم باعث زمين خوردن شما شدم ولی باز هم شما را تشويق به ماندن در خانه نکرد، بلکه دوباره به راه مسجد برگشتيد.
به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشيد.
من ترسيدم که اگر يک بار ديگر باعث زمين خوردن شما بشوم، آنوقت خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشيد.
بنابر اين، من سالم رسيدن شما را به مسجد مطمئن ساختم.
😊😊😊😊
نتيجه داستان:
کار خيري را که قصد داريد انجام دهيد به تعويق نياندازيد. زيرا هرگز نمي دانيد چقدر اجر و پاداش ممکن است داشته باشد.
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
سلام
خواستم درمورد آگاه بودن شهدا بر اعمال مابگم
حدودا 3سال پیش دبیرستان ما بعد از گلستان شهدا بود و من و دونفر از دوستانم هروز که از آنجا عبور میکردیم به ترتیب سر قبر یکی از شهدا میرفتیم و برایش فاتحه میخواندیم
یک روز که نوبت به شهید رمضانعلی سعیدی رسید دیدیم خانمی کنار قبرش نشسته متوجه شدیم که مادر شهید است
از مادر شهید خواستم دستش را ببینم و بعد که دستش را به من نشان داد فورا دستش را بوسیدم من اصلا شهید سعیدی را نمیشناختم واین کار را هم صرفا بخاطر این انجام دادم که آن خانم مادر شهید بودند
این ماجرا گذشت تا چند روز بعد در مسجد فرمانده بسیجمان آمد و کمی راجبه کارت هایی که در دست داشت توضیح داد کارتهایی که در هرکدام اسم یک شهید نوشته شده بود و اگر میگرفتیم باید به نیابت از شهیدی که نامش روی کارت است قرآن میخواندیم
اصلاا نمیخواستم از آن کارت ها بگیرم چراکه فکر میکردم اگر بگیرم از پسش بر نمیام
فرمانده ی بسیج خیلی به همه اصرار میکرد که از کارتها بردارن ووقتی دید من وچندتا از بچه ها از این کار خودداری میکنیم گفت:
'یکی از این کارت هارا بگیرید وببینید کدام شهید به دست شما میرسد و بدونید که حتماا این شهید ی ارتباطی با زندگی شما داره زندگینامشا بخونید وصیت نامشا بخونید حتماا ی وجه مشترکی باشما داره ی وقت فکر نکنید شمااونا انتخاب کردید... مطمئن باشید اون شمارا انتخاب کرده'
(مضمون حرفاشون این بوددقیق یادم نیس چی گفتن)
بعد از شنیدن صحبت های فرمانده مجاب شدم که یکی از کارتهارا بگیرم
وقتی اسم شهید رویش را خواندم شوکه شدم
شهید رمضانعلی سعیدی همان شهیدی که دست مادرش رابوسیدم.....
🌺روز زیباتون بخیر
❤️بگید و بخندید
🌺و خوش باشید
❤️بیخیال دنیا و ناملایمات
🌺لحظه رو دریابید
❤️ممنون که هستید عزیزان
🌹روزتون گـلـبـارون مهربانان🌹
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
سوتی بچه ها😂
سلام خدمت ستایش جون مدیرمحترم، توانا وپرصبر وحوصله و همه نازنین های اهالی کانال...💚❤️
اول ازهمه چیز سه تاصلوات محمدی پسند بفرستین..براسلامتی همه اونا که باردارند وهمه اونا که دوست دارند دامن شون سبز بشه
😍😍
ان شاالله😇✌️
من اولین باره میخام براتون سوتی کودکانه بفرستم...☺️😊
یه نوه عمه دارم اسمش فاطمه سادات هست
الان پرستارهست و27سالشه و متاهل هست😘😍
خلاصه حدودسه سالی داشت وخیلی شیرین زبون😋...
یه روز که داشتم بهش سوره توحید رو یادم میدادم...گفتم بگو... بسم الله الرحمن الرحیم
قل هو الله احد...الله الصمد...
یهو دیدم بجای آیه (الله الصمد)گفت الله و بابا👌😐...
حالا منو و...😳😅
آخه دوستان اسم بابای فاطمه سادات سیدعبدالصمد هست...👏👏😎😂
امیدوارم خوشتون اومده باشه☺️🌻😘
#لیلاسادات
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
پدر بزرگم خیاطه یه روز تعریف میکرد که یه گدا اومد مغازه منم گفتم پول ندارم اونم گفت پس شلوار بده
:ندارم
:پس کت بده
:ندارم
میگه یه نگاهی بهم کرد گفت پس مغازه رو ببند با هم بریم گدایی
من:|
اون:)
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
💥 در برخورد با کسی که در حق خودم،
یا در حق کس دیگری، در مقابل چشمان من، ظلم میکند ؛
⛔️ چطور منصفانه رفتار کنم؟
@ostad_shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون ناهار موندیم☹️
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
اسم این دو قلوها رو به یاد مارادونا گذاشتن مارا و دونا 😄
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
حرف های زنانه
💫گرم صحبت های زنانه خود بودیم که سیّد مجتبی وارد آشپزخانه شد به خیال اینکه سر وقت یخچال می رود خیلی به او توجهی نشان ندادیم و مثل خودروی که تازه گرم شده باشد تخت گاز میرا ندیم.
💫اما سیدمجتبی کفگیر را برداشت و دور سر چرخاند انگار که مگس کش توی دستش باشد مرتب تکرار می کرد: « کیش کیش» توی این سرما خبری از مگس نبود پرسیدم:« چه کار می کنی داداش؟؟»
✨خیلی جدی گفت:«مگر نمی بینی این جا پر شده است از مگس غیبت دارم آنها را دور می کنم نکند شیطان به شما آسیبی برساند»
💫 ما که حالا زده بودیم روی ترمز محو نگاه او شدیم سید مجتبی کفگیر را روی زمین گذاشت و خیلی مؤدب به مادرم گفت:« ببین مادرم وقتی از کسی ناراحتی یا ازش دلخوری داری اول یک صلوات برایش بفرست که ثواب به دست آوری و بعد یک صلوات برای خودت بفرست که از شیطان دور شوی و آرامش بگیری»
✍روایتی از خواهر #شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
@Modafeaneharaam
خاطرات خنده دار و سوتی های ناب😂
آقا ما 7 سالمون بود اون موقع ویدیو خدایی بود واسه خودش یه شب ما به اتفاق خانواده نشستیم فیلم (( سوپر من )) و نگاه کردیم
بعد از تماشای فیلم حال عجیب غریبی داشتم هم سنو سالای من درک میکنن حالمو !!!
احساس قدرت میکردم احساس می کردم که منتخب بودم و خبر نداشتم …
خلاصه رفتیم تو حیاط تاب سواری تاب و روندیم و روندیم تا سرعت رسید به 140 بلند شدم ایستادم
و مدل سوپرمن که دستاشو مشت می کرد و پرواز میکرد شدم و چشمام و بستم و رفتم ……..
چشمام و که باز کردم خودم و رو تخت بیمارستان دیدم و خانواده محترم به همراه بچه های محل و تعداد کثیری از هوادارا همه دورم حلقه زده بودن ….
سرتون و درد نیارم واسه اینکه به زندگی عادی برگردم 1 ماه تحت مراقبت های ویژه بودم و بعد از اون تا سالها تو محل و در و همسایه و فامیل ملقب به (( امیر سوپر من )) بودم😂
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
خاطره بازی😂
یادمه بابام یه عمه ای داشت که عمرشو داد به شما وقتی فوت کرد من با خانوادم رفتیم خونشون برای تشییع خلاصه که من با مامانم رفتم تواتاق زنا تا عمه بابامو اوردن خونش برای خداحافظی اینم بگم که دخترعمه بابام خیلی شبیه مادرش بود خلاصه که جنازه رو اوردن همه گریه بعد که جنازه عمه بابامو بلند کردن ببرن یه دفعه دیدم یه چیزی افتاد دادزدم وای خدا جنازه افتاد هی دادمیزدم بعد دیدم همه دارن نگام میکنن دیدم دخترعمه بابام بوده که بیهوش شده افتاده زمین منم که بدجور ضایع شده بود دیگه حرف نزدم🙊😁😁😁
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
خلبان های نابینا
دو خلبان نابینا که هر دو عینکهای تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپيما امدند،
زمانی که خلبانها وارد هواپیما شدند زمزمههای توام با ترس وخنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام كند دوربین مخفی بوده است.
اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده میشد چرا که میدیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، میرود.
هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه میداد و چرخهای آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند.
در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد.
یکی از خلبانا به دیگری گفت:« میترسم یکی از همین روزا مسافرها چندثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن کنند و ما نفهمیم کی باید از زمین بلند شیم، اونوقت کار همهمون تمومه !»
شما اکنون و پس از خواندن این داستان کوتاه، با شیوه مدیریت در خیلی از جاها آشنا شدید!
👈 کانال حکایت نامه
🆔 @hekayatnameh
فوت بازیگر محبوب ⚫️
http://eitaa.com/joinchat/10289168Cbe4b57f340
انتشار فیلم اخلاقی عروسی مجری محبوب ژیلا صادقی
ماجرای تذکر رهبر انقلاب به سید جواد هاشمی بهخاطر یک نقش کوتاه منفی
#مجری برنامه کودک #غسال_کودکان در بهشت زهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️واکنش زیبای یک نوزاد به نام مطهر امام حسین علیه السلام مورد توجه کاربران فضای مجازی قرار گرفته
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak