eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
63.3هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
22.4هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت فاتحه برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 دعاهای بلندی که در عزای امام حسین علیه‌السلام، آمین می‌گوییم ... ولی خودمان مانع اجابتش می‌شویم! ※ منبع: شرح زیارت عاشورا instagram.com/ostad.shojae1 ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
بوی پیراهن حسین ۶.mp3
7.14M
🎧 ۶ ▪️ واقعه عاشورا و ماجرای محرم تراژدی دردناک سالهای گذشته نیست! طراحی مهندسی شده‌ی خداوند است، برای امروزِ انسان‌هایی که؛ 💥در ادعای دوست داشتن امام حسین علیه السلام یکه تازند! ✦ تنها با گشودن سِرِّ این واقعه، می توان ادعا را اثبات کرد ! ⚡️ این " سرِّ پیدا " چیست که هزار و چند صد سال است هنوز نفهمیده ایم؟! 🎤 @Ostad_Shojae
▫️در یک روز تعطیل ، دو پدر تصمیم می گیرند که به همراه دو پسرشان همگی باهم برای ماهیگیری به کنار رودخانه بروند . ▫️آن روز ، خیلی شانس با آنها یار نبود و هر کدام توانستند تنها یک ماهی صید کنند . همه آنها ، ماهی ها را درون یک ظرف قرار دادند . پس از بازگشت به شهر ، تصمیم گرفتند هر کدام ماهی خود را از ظرف بر دارد اما آنها متوجه شدند که تنها 3 ماهی درون ظرف وجود دارد . ⁉️ به نظر شما ، محتمل ترین توضیحی که می تواند این جریان را توضیح دهد ، چیست ؟ باما باشید با بهترین تست هوش های دنیا🤓🧠 پاسخ اینجا👇 ➖➖➖➖ ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak
سارق بانک کدام یکی است؟؟؟؟ باما باشید با بهترین تست هوش های دنیا🤓🧠 پاسخ اینجا👇 ➖➖➖➖ ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak
علامت سوال در تصویر کدام گزینه است دو خواهر دوقلو به نامهای ژمینا و تمینا هستند که یکی همیشه راست می گوید و دیگری همیشه دروغ! شماره تلفن منزل آنها را داریم و می دانیم با تماس ما، یکی از این دو خواهر جواب تلفن را خواهد داد. به منزل ایشان زنگ می زنیم و اینگونه مکالمه را آغاز می کنیم: "سلام، آیا تمینا دروغگوست؟!" جوابی که می شنویم: "بله!" آیا می توانید بگویید با کدامیک از این دو خواهر صحبت کرده ایم؟ ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
زنی که بچه هاشو سقط کرده بود فوت کرد وزنده شد سرنوشت بچه هایی که سقط کرده بود کوهی از دست و پاهای جنین مرده رو دید که.... همه ماجرای وحشتناک این زن و جهنمی که وارد اون شد و برگشت به دنیا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686 مو به تن ادم سیخ میشه ❌😰👆یک تجربه مرگ موقت
این است پند من که ز خوب و بد جهان نه غره شو، نه رنجه که هر چیز بگذرد *چامه پ.ن اگر در خوشی و لذت هستی مغرور نشو همیشگی نیست اگر در غم و غصه و تنگنا هستی ناراحت نباش همیشگی نیست. ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
برادر روحانی در سریال گاندو👇😳 علت تعطیل شدن سریال گاندو معلوم شد )گاندو سرچ کن( http://eitaa.com/joinchat/10289168Cbe4b57f340 مغذرت خواهی سید بشیر حسینی از مژده لواسانی و بوسیدن دست همسرش (سید بشیر سرچ کن)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠روایتی از نجات یک زن از موجودات وحشتناک برزخ به واسطه ذکر "یا حسین" ▪️ این قسمت: نان و حنجر ▫️تجربه‌گر : خانم سمانه مختارزاده ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمو عباس😭😭 بی تو قلب حرم میگیره ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامه‌های ماریه | قسمت هشتم 🔹ماریه توی این نامه خیلی خسته و تشنه‌ست، برای همین چشماش دیگه رمق نداره،اون میگه: اینجا هیچ کس دلش نمیاد از آبی که تو خیمه‌ها باقی مونده آب بخوره چون همه آب رو برای علی اصغر کوچولو نگه داشتیم. ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
. 🍃🌺تجربه مرگ تقریبی نوع تجربه : دو وجهی ( هم منفی، هم مثبت ) تجربه گر: خانم sara – سارا توضیح : این تجربه اولین بار در برنامه رادیویی (THE ART RADIO SHOW ) در سال 1999 با فرد تجربه گر مصاحبه و پخش شده است. 🔵شرح تجربه : در اوت 1989 حدود ساعت 10 شب از محل کار(داوطلبانه ام ) با دوچرخه به خانه برمی گشتم وقتی به چهارراه رسیدم ، یک وانت با سرعت حدود 50 مایل در ساعت به من اصابت کرد . من و دوچرخه ام با وانت شدیدا برخورد کردیم و وقتی راننده ترمز کرد من در حدود شصت پایی زمین بودم و سپس به کناری افتادم . ریه هایم کاملا له شده بود اکثر اعضای بدنم پاره شده بود و احساس می کردم لگنم شکسته است . کم مونده بود که بر اثر تصادف بمیرم. ولی خوشبختانه ، یک مامور پلیس در محل بود و سریعا با بی سیم خود یک آمبولانس درخواست کرد . و من هیچ چیز از این ماجراها را به چشم خود ندیدم. و این چیزی است که من بخاطر دارم در یک لحظه ، من در حال دوچرخه سواری بودم که ناگهان خود را در سیاهی دیدم. هیچ احساسی و درکی از موقیت خود نداشتم ، اما می دانستم در بدنم هستم یعنی هنوز بدنی دارم. از فاصله ای نه چندان دور صدای وز وز و نور کوچکی دیدم. صدا بیشتر می شد و نور هم دقیقا به طرف من می آمد. تا جایی که آن چیز کاملا به من نزدیک شد . دیدم که موجودی شیطانی با چشمانی بزرگ و دندان هایی عجیب آن شعله را احاطه کرد و رقص کنان در حالیکه آب از دهانش می ریخت به طرف من آمد. نگاههایش ترسناک بود ، دندانها را و زبان تیزش را به طرف من به هم میزد. من نمی دانستم از این موجود به کجا فرار کنم قبل از اینکه مرا ببلعد ولی انگار به زمین چسبیده بودم همانجا ماندم و چشمانم را بستم ، و انتظار داشتم توسط این موجود بلعیده شوم اما بدون هیچ عکس العملی از درونم گذشت و من با دید درونی ام دیدم که آن موجود هنگام عبور از درونم می خندد و لحظه ی خروج از من صدای (پوپ) از خود درآورد و بعد احساس کردم در تاریکی پرواز می کنم . و دوباره با دو موجود شیطانی روبرو شدم. این دو موجود رنگ های متفاوتی داشتند ولی به همان اندازه ترسناک بودند ، با تجربه ای که داشتم گذاشتم این دو هم از من عبور کنند . در انتها در آن تاریکی به تونلی رسیدم که به نظر می آمد از ابر خاکستری رنگ درست شده و به سمت بالا هدایت می شد، آنجا به شکل حرف y بود که نمی توانستم انتهای آن را ببینم. یک نور سفید مایل به زرد کمی از شاخه ی سمت راست ، آن تونل را روشن می کرد. خواستم جسد خودم را ببینم اما متوجه شدم دیگر در آن جای قبلی نیستم. آن موقعیت قبلی دیگر وجود نداشت و حالا یک نور آبی رنگ محیط را در برگرفته بود و یک نور درخشنده ی که تپش داشت. در آن هنگام یک احساس کاملا طبیعی داشتم و کاملاً آزاد و رها از هرگونه احساس وزن بودم. با دیدن تونل ، متوجه شدم در هر دو طرف آن دهنه ای وجود دارد ، همچنین نورهایی درخشان که داخل تونل حرکت می کنند. برخی مانند من آبی و بقیه خاکستری بودند . دو نور درخشنده کنار من ظاهر شدند که مرا به داخل تونل سوق می دادند. اولین دروازه ای که با آن مواجه شدم به طرف یک جهنم معمول باز شد .در آنجا جیغ و داد انسانهایی برهنه که در یک منجلاب و فاضلاب جوشان گرفتار بودند به گوش می آمد .دیوها و حیواناتی مردم را به هر روش شکنجه می دادند و مردم آن شکنجه ها را متحمل می شدند. دوباره شروع به پرواز بر فراز این صحنه دردناک کردم. ادامه دارد.... ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
. بوی تعفن و گرما غیر قابل تحمل بود. بخشی از وجودم محو تماشای تنوع دردها و رنج های فلج کننده ی پایان ناپذیری شده بود که در انتظار این مردم بود. اما تقریباً تمام وجودم می خواست از آنجا برود و هیچ مانعی در انجامش نداشتم. احساسم به من می گفت هر که بخواهد می تواند از اینجا رها شود . دوباره احساس کردم هیچ کسی یا چیزی این انسانها را اسیر نکرده جز اعتقاد خودشان به کارهایی که دارد رنجشان می دهد. من به پروازم به طرف یک دروازه ی دیگر ادامه دادم. دروازه ی که در این سویش به راحتی جهنم دیده می شد. من با رضایت خاطر از آنجا خارج شدم. اما به زودی خود را غریبه با این احساس یافتم چون دروازه بعدی هم که درون این تونل بود خیلی بهتر نبود طوری که تا چشم کار می کرد انسانهایی با سری افکنده و محزون در بیابانی برهوت قدم می زدند و به قدری در افکار خود غرق و در تاسف هاشان غوطه ور بودند که متوجه حضورکسی یا چیزی در اطراف خود نمی شدند. از دیدن این صحنه حسی آمیخته از تنهایی و گرفتاری به من دست داد و سعی کردم زیاد به آنها نزدیک نشوم ولو اینکه تاثیر آنها هم به من نرسد. دوباره به سمت بالای تونل پرواز و دروازه های دیگری را امتحان کردم . اما آن دری مرا مبهوت خود کرد که زیبایی وصف ناپذیری در آن بود. در آنجا باغی سرسبز با فواره ها و آبشارهایی دیدم. جویبارهایی با پل هایی با رنگ های بسیار زیبا که بر روی آنها ساخته شده بود. انگار تابلوی نقاشی (ژیلبرت ویلیام که بعدها دیدم) بود. ادامه دارد.... ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
🖤چند خط روضه ‍ ▪️کفن را باز نکردند. ریحانه پرسید «اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه؟» انگار اضطراب گرفته باشد، لبهایش کبود شده بود و چانه‌اش می‌لرزید. بغلش کردم و چسباندمش به سینه‌ام. آرام در گوشش گفتم «ریحانه جان اگر راستش را بگویم من را می‌بخشی؟ این پیکر بابامهدی است.» یکهو دلش ترکید و داد ‌زد «نه، این بابای منه؟ این بابا مهدی منه؟ این بابا مهدی خوب منه؟» برادرم خواست بغلش کند و ببرد. سفت تابوت را چسبیده بود و جدا نمی‌شد. از صدای گریه‌های ریحانه مردم به هق هق افتادند. دوباره در گوشش گفتم «ریحانه جان یک کار برای من می‌کنی؟» با همان حال گریه گفت «چه کار؟» بوسیدمش و گفتم «پاهای بابا را ببوس.» پرسید «چرا خودت نمی‎بوسی؟» گفتم «همه دارند نگاهمان می‎کنند. فیلم می‎گیرند. خجالت می‎کشم.» گفت «من هم نمی‎بوسم.» گفتم «باشه. اگر دوست نداری نکن ولی اگر خواستی یکی هم از طرف من ببوس.» یک نگاهی توی صورتم کرد. انگار دلش سوخته باشد. خم شد و پاهای مهدی را بوسید. سرش را بلند کرد و دوباره بوسید. آمد توی بغلم و گفت «مامان از طرف تو هم بوسیدم. حالا چرا پاهایش؟» گفتم «چون آن پاها همیشه خسته بود. همیشه درد می‌کرد. چون برای دفاع از حرم حضرت زینب(س)و حضرت رقیه(س) قدم برمی‌داشت.» یکهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن. بدنش یخ یخ بود. احساس کردم ریحانه دارد جان می‌دهد. به برادرم التماس کردم ببردش. گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟ اگر بخواهد صورت بابا مهدی را ببیند چه طور نشانش بدهیم؟ اگر می‌دید طاقت می‎آورد؟ نه، به خدا که بچه‌ام دق می‌کرد. همه حواسم به ریحانه بود و از مهرانه غافل بودم. نگو تمام این مدت مهرانه بالای سر تابوت ایستاده بود و داشت نگاهمان می‌کرد. اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنـا رُقَیَّةَ، عَلَیْکِ التَّحِیَّةُ وَاَلسَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ شهید مدافع حرم مهدی نعیمایی 🌷 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 روایتی شنیدنی از جمع شدن آنی ذرات پوسیده بدن ▪️این قسمت: مسافررزمان ▫️تجربه‌گر : آقای مجتبی اسلامی فر 🏴اخبار داغ سلبریتی ها🏴 ┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄ @BaSELEBRTY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤تاسوعا .. 🥀آغاز عطشناک نهضت حسینی است 🖤و خط سرخ عاشورا 🥀باواژه های تاسوعا بہ حقیقت پیوست 🖤تاسوعای حسینی 🥀 تسلیت باد🏴 🖤روزتون حسینی🖤 ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 دلیل نخوابیدن مقدس اردبیلی در کربلا 💠 استاد مسعود عالی ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
می گویند هر وقت آب می نوشی بگو یا حسین(ع)، روزهای رمضان هم که آب می بینی و نمی نوشی آرام بگو یا اباالفضل(ع)😭 ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
بدن فیزیکی من سریعاً دگرگون شد و شفاء یافت در حالی که ممکن بود دکترها نتوانند جسم مرا التیام بخشند. من می دانستم که اگر [تکه ای از] استخوان مرا از ستون فقراتم بردارند، و من احساس سلامتی خواهم کرد و خواهم توانست دوباره در آینده بدوم. فرشتگان پشت به من کردند و اجازه دادند که این مساله پیش بیاید. در حالی که فرشتگان همچنان روی بدنم کار میکردند، من به این فکر میکردم که چگونه جراحان [گویی]تبدیل به یک خط لوله ی انرژی بین [بدن من] و فرشتگان شده اند و چرا انرژی فرشتگان بخشی ضروری از درمان من است. شاید غرور جراحان باعث شده که نمی خواهند این موضوع را بشنوند و شاید هم آنها از اینکه فرشتگان از طریق آنها کارشان را انجام دهند شاد می شوند. من فقط می دانستم که نیاز دارم این لحظات را به طور واضح به یاد داشته باشم.فرشتگان از من خواستند آگاه باشم که آنها در آینده از طریق من کار خواهند کرد. همان طور که فرشتگان کارشان را روی بدنم انجام میدادند،جسم فیزیکی من با نور و انرژی سوسو میزد. بعد از چند لحظه ،دستگاه نشان داد که قلب من متوقف شده. من نمیخواستم بیشتر از این به جسم فیزیکی ام نگاه کنم. جسم من از لحاظ پزشکی مرده بود. بنابراین از دیوار بیمارستان با سرعت گذشتم . اما متوقف شدم چرا که پدرخوانده ام را در حالی که جلوی یک ماشین فروش مواد خوراکی ایستاده و در حال خرید یک بسته اسنیکر بود دیدم. او اطراف بیمارستان را قدم زد و دوباره همراه یک بسته اسنیکر به اتاق انتظار برگشت. بعداز دیدن پدرخوانده ام با تمامی کسانی که تا به حال میشناختم احساس وحدت و یکی بودن کردم. پس از تجربه ی حس وحدت و درک مردمی که تا به حال دیده بودم ،من چند دقیقه ای را در دوران کودکی ام به همراه پدربزرگم(Clyde) به سر بردم . او تنها فردی بود که [در آشنایان] فوت کرده بود [و دیدم]. پدربزرگم یک روستایی فقیر بود که بهترین توانایی ها را به من نشان داد. من به پشت کامیون آبی اش پریدم و او مرا به آهستگی به سمت نور برد. پاهای من به زمینی که پر از شبدر و چمن بود کشیده میشد. سبزتر و درخشان تر از هر چمنی که تا به حال روی زمین دیده بودم. پدربزرگ جوانتر و سالمتر از زمانی بود که در خاطره زمینی ام به یاد داشتم. او سرش را از پنجره کامیون به بیرون خم کرد و پرسید: آیا می خواهی ادامه دهم؟ با علامت سر گفتم بله! او از زمین بلند شد و به سمت نور رفت و پدربزرگ دیگر همراه من نبود.ب سیار نزدیک به یک عشق واقعی بودم . نمی توانم در کلمات بگنجانم. من سعی کردم در رابطه با این تجربه چندین بار بنویسم ولی ادامه ندادم چرا که نمی توان در چارچوب کلمات بیان کرد. من دلتنگ نور و عشق هستم بخش بزرگی از من هرگز نمیخواست که ایمنی آن مکان را از دست بدهد در آنجا،به هیچ وجه استرسی وجود نداشت و عشق از بیشترین عشقی که میتوانستم تصور کنم بیشتر بود من احساس شادی و سرور بیشتری نسبت به تمامی لحظات درخشان زندگی ام احساس می کردم ، و من نمیخواستم که دوباره به بدن فیزیکی ام بازگردم اگر روح می توانست لبخند بزند ،روح من لبخند میزد من احساس اعتماد کامل و مطلق در این تجربه داشتم هرچقدر عمیق تر در نور فرو میرفتم ؛ دعاهای مادرم ،پدرم ، مادربزرگم و خاله هایم را احساس میکردم. مخصوصا دعای عمه بزرگم که یک دخترش را در تصادف از دست داده بود بیشتر از همه احساس میکردم. من به وضوح دعایش را می شنیدم که داشت خواهش میکرد مادرم از دردی که او هنگام از دست دادن دخترش تجربه کرده بود رنج نبرد. این دعا مرا تحت تاثیر قرار داد و به خاطر دعای شیرین او خواستم که برگردم. یکی از درس هایی که توسط نور به من منتقل شد : «عشق تنها چیز مهم است». Love is all the matter اگرچه این یک شعار یا یک بیت از اشعار آهنگ های بیتلز به نظر میرسد؛ این پیام در اعماق وجود من نفوذ کرد. هر تعاملی در هر مسیری بی معنی است اگر عشق به آن اضافه نشده باشد: دعا بدون عشق بی معنی است موعظه بدون عشق بی معنی است مذهب بدون عشق بی معنی است دعاهای کسانی که دوستم داشتند همچون بادی بود که سرعت جلو رفتن مرا به سمت نور کاهش میداد هرچند عشق آنها بسیار شیرین بود و مرا به یاد زندگی ام در زمین می انداخت،ولی دعای آنها مانعی برای اشتیاق داشتنم برای رفتن به سمت نور نبود من همیشه روح ماجراجویی داشتم و این تجربه بزرگترین ماجراجویی من بود زمانی که به بدنم بازگشتم مثل این بود که نسیم تاریکی مرا دربرگرفته من هنوز هم با هر چیزی احساس یکی بودن میکردم اگر بخواهم اصلی ترین درس تجربه ام را به صورت خلاصه بیان کنم ،این است که : خداوند یا نور نیروی عشقی است که نمیخواهد مردم به همدیگر آسیب برسانند و از ما می خواهد در زندگیمان احساس سرور و شادی بکنیم. عشق و مهربانی بزرگترین چیزی است که ما می توانیم به دیگران بدهیم تمام ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 روایت شنیدنی تاثیر برنامه زندگی پس از زندگی بر روی دست اندکاران این برنامه 🏴اخبار داغ سلبریتی ها🏴 ┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄ @BaSELEBRTY
✍عـلامه امـینى (ره) فـرمودند: در شــب و روزِ تاسوعا و عاشورا براى دهید چون قلبِ حــضرت اندوهناکِ جَدِ غریب ‌شان، حضـــرت سیدالشهداء اســـت. صدقه برای سلامتی امام زمان (عج) فراموش نکنیم ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈حاج قاسم شهید شده بود ولی برام انگشتر فرستاد! 👈 ماجرای هدیه خاص حاج قاسم بعد از شهادت برای مجری تلویزیون ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
💯 **ناجی کودک،قاتل کودک شد📛 🔹وقتی ناجی کودک ظرف چند هفته، قاتل او شد!😳😳😳😰😱 داستان عجیب کشتن کودک توسط فردی که چند هفته قبل جان آن کودک را نجات داده بود!** http://eitaa.com/joinchat/10289168Cbe4b57f340 کلیپ وحشتناک سنجاق شده بالای کانال👆