eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
66.7هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
23.6هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 حالتی که هزاران بار از عذاب دردناک تر است ▪️این قسمت: رنگی به قیمت عمر ▫️تجربه گر: خانم شفیعی ابنوی ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه ترفند جالب روی کارتون مقوایی👌 ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ریلکس کردن تو آب گرم😁 ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
شما هم اینطوری جمع میزنید یا فقط من اینجوریم؟ 😄 ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
شادی و نکات مومنانه
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ( قسمت ۶) 🔵ذوب شدن گناه همان طور که مسیر را می‌پیمودیم، جریان ناراحتی و
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۷ 🔵نزاع مجرمان ✅حرف‌هايم که تمام شد خودم را به نيک نزديک کردم و گفتم: زود برويم تا دوباره وبال گردنمان نشده‌اند. 🔅نيک گفت: اگر تمايل داري مشاجره و نزاعشان را با يکديگر بشنوي، پس خوب دقت کن. ❎ وقتي گوش سپردم صداي آن‌ها را در دل تاريکي شنيدم که چند تن از آن‌ها خطاب به گروهي ديگر مي‌گفتند: اگر شما نبوديد ما مؤمن مي‌شديم و حالا از نور و روشنايي ايمان برخوردار بوديم. ♨️ آن‌ها هم در جواب گفتند: مگر ما راه را براي شما بستيم؟ مي‌خواستيد ايمان بياوريد. 🔥ناگهان صداي رهبرشان بلند شد که مي‌گفت: مگر نمي‌بينيد من هم مثل شما گرفتارم؟ چگونه توان آن را دارم که شما را نجات دهم؟ ⚡️ وقتي حرف رهبرشان به اينجا رسيد، پيروانش مأيوسانه لب به نفرين گشودند و گفتند: خدايا ما گناهي نداريم زيرا در دنيا او ما را رهبر و راهنما بود، پس عذابش را دوچندان کن. 💥هنوز مشاجره مجرمان به پايان نرسيده بود که نيک مرا به خود آورد و گفت: حرکت کن، دعوايشان پاياني ندارد. آن‌ها در جهنم نيز هميشه⚔ با يکديگر نزاع خواهند داشت. 🌑 پس از برداشتن چند قدم ناگهان صداي دلخراشي به گوش رسيد، علت را از نيک جويا شدم، گفت: صداي يکي از مجرمان بود که سرانجام در يکي از چاه‌هاي عميق سقوط کرد... 🔵سرعت عبور ✅مقداري که جلوتر رفتيم چندين نور ضعيف و متوسط توجه مرا به خوب جلب کرد. 🔅حدس زدم گروهي همانند ما در پرتو نور ايمانشان در حرکتند. چيزي نگذشت که به شخصي رسيديم که در پرتو نوري از نورهاي ضعيف، آهسته، قدم برمي داشت. ☘سلام کردم و جوياي حال او شدم. گفت: خسته شدم، با اينکه مدت‌هاست در اين غار راه مي‌پيمايم، ولي هنوز در ابتداي راهم. گفتم: اين‌ها به سبب ضعف ايمان توست! او نيز حرفم را تاييد کرد و در حاليکه همچنان آهسته ره مي‌پيمود، آهي از سينه برکشيد و گفت: افسوس... افسوس... ⛔️هنوز چند قدم از آن شخص دور نشده بوديم که فريادش بلند شد، خواستم برگردم اما نيک بلافاصله گفت: عجله کرد و چون نور ايمانش بسيار ضعيف بود در يکي از چاله‌ها فرو غلطيد. ♻️گفتم: آخر چه مي‌شود؟ نيک ايستاد و گفت: هيچ نيکش او را نجات خواهد داد اما بسيار دير به مقصد خواهد رسيد. 🌟 وقتي حرف نيک به اينجا رسيد در يک لحظه چنان نوري بدرخشيد که چشمانمان را به خود خيره کرد. وقتي آن نور 💫تابنده ناپديد شد با تعجب بسيار از نيک پرسيدم: چه بود؟ چه اتفاقي افتاد؟ 🌻 نيک آهي کشيد و گفت: يکي از علماي دين بود که در پرتو نور ايمانش با سرعت زياد اين مسير تاريک را پيمود. 🍁من نيز از حسرت آهي برکشيدم و گفتم: خوشا به حال او، عجب نور و سرعتي داشت. در دلم غمي غريب ريشه دوانيد و سر بر زانوي غم گذاشتم و شرمگينانه گفتم: از اينکه حاصل آن همه تلاش ساليان عمرم چنين نوري است افسوس مي‌خورم. ✨از درون خويش فرياد برکشيدم: خدايا اي آگاه به احوال زندگان و مردگان، مرا درياب و نورم را قوي ترگردان تا از اين مسير دشوار بسي آسان‌تر عبور کنم. 🍃مدتي در اين حال گريستم تا اينکه احساس کردم غار روشن‌تر شده است، وقتي سر از زانو برداشتم نيک را نوراني تو از قبل ديدم. از جا برخاستم و با تعجب به طرفش رفتم و پرسيدم: چقدر نوراني شدي؟ 🌸گفت: خداوند از منبع رحمت رحماني خويش مقداري نور ايمان به تو افزود که بي شک اجابت دعاهاي دنيايي توست که بارها رحمت الهي را براي سفر آخرت درخواست کرده بودي. 💎آنگاه ادامه داد: براي عبور از اين برهوت پر خطر، هيچ کس نمي‌تواند تنها به عمل نيک خود اتکا کند، چرا که در کنار عمل، رحمت خدا هم لازم است که شامل حالش گردد... 🌼با آن که خسته بودم اما به عشق وادي السلام سر از پا نمي‌شناختم به نيک گفتم: چقدر گذرگاه اين غار طولاني است؟! نيک همان‌طور که با سرعت گام برمي داشت جواب داد: اگر در مقابل گردباد شهوات مقاومت مي‌کردي مسير کوتاه‌تري نصيبت مي‌شد... ✍ادامه دارد.. . ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
آقاهه رفته بوده خواستگاری برای پسرش،ازش میپرسند: آقای داماد چیکارست؟ . . . . . گفتند،دیپلماته... از وقتی دیپلم گرفته مات مونده چیکار کنه....😐😐😐 ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
💠زندگیتون رو سخت نگیرید!💠 درگیر تجملات عذاب آوری که همه انرژی و دردآمد شما رو محاصره میکند نشوید. درکتاب كتاب قانون 70 % به واقعیاتی اززندگی اکثر انسانها اشاره شده بعنوان مثال : 70 درصد برنامه های آخرین مدل گوشی ها، بدون استفاده می ماند! به 70 درصد سرعت یک ماشین گران قیمت و آخرین سیستم نیاز نیست! 70 درصد فضاهای یک ویلای لوکس، بدون استفاده می ماند! 70 درصد یک قفسه پر لباس، به ندرت پوشیده می شود! از 70 درصد استعدادهایمان استفاده نمیشود! 70 درصد از محبت و عشقمان را ابراز نميكنيم! 70 درصد از کل درآمد طول عمرمان، برای دیگران باقی می ماند! روزهایمان می گذرد و پول هایمان در بانک ها و عشقمان در سينه می ماند... وقتی که زنده ایم فکر می کنیم پول کافی برای خرج کردن نداریم، اما وقتی که می میریم هنوز پول بسیار زیادی می ماند که هنوز خرج نشده اند... و چقدر 70 درصد دیگه!!!! ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
33.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم داستان زندگی (هانیکو) نوستالژی دهه شصت قسمت 26 اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄ @BaSELEBRTY
🔹پادشاهی بود که از یک چشم و یک پا محروم بود. روزی پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند نقاشی زیبایی بکشند؛ آنان چگونه می‌توانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟! سرانجام یکی از نقاشان گفت که می‌تواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوق‌العاده بود و همه را غافلگیر کرد. او پادشاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانه‌گیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده! ***************** آیا ما می توانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؟ ✅ندیدن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنها می تواند حال ما را خوب و روان مان را آرام کند. این نوع نگرش، مهارتی آموختنی است و با تمرین، در ذهن ما نهادینه می شود. ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
با دوستم رفتیم استخر بعد از یکم آب تنی رفتیم بوفه گشنه بودیم برای همین یه ساندویچ سفارش دادیم مسئولش یه نون ساندویچ یخ زده داد ما هم خنگ فکر کردیم که گوشت و مخلفات وسط نونه شروع کردیم خوردن که یهو مسئول بوفه با یه بشقاب گوجه و کاهو و گوشت اومد و ما رو چپ چپ نگا کرد ماهم فهمیدیم که تا الان نون خالی می خوردیم و خودمون باید ساندویچ رو درست می کردیم 😂😂😂😂 دیگه چشم تو چشم متصدیش نشدیم و تا جایی ک تونستیم تو عمق پایینتر از سه متر زیرآبی میرفتیم فقط تا پایان سانس😂😂😂😂 ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak
داداشم ی گوشی نوکیا داره یکم پیش زنگیدن نگو اشتباه گرفته بودن بعد داداشم با ی گوشی دیگ زنگید گف الان به ی نوکیا زنگ زده بودید کاری داشتید؟😂😂😂 میخاست بگه به ی خط ایرانسل زنگیده بودید😂😂 وای هنوزم دارم میخندم داداشمم اینجوری😒😒😡😡 ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه نفر از حاج آقا دانشمند سوال میکنه در هنگام قنوت نماز یاد عمه ام میفتم به من بگید چه حکمی دارد؟؟ و فقط جواب رو گوش بدید😂 ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
مردی به منزل رسید همسرش پرسید: «چرا نفس نفس می‌زنی؟ چرا دیر رسیدی؟» مرد گفت:«مهم نیست. امروز سود کردم. اتوبوس حرکت کرد و از بازار تا اینجا، دنبالش دویدم. پول بلیط در جیبم ماند.» زن گفت:خوب تو که می‌دویدی، حداقل پشت تاکسی می‌دویدی که بیشتر سود می‌کردیم !😂😂 ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 خودکشی با روح آدم چه می کند؟ ▪️این قسمت: رنگی به قیمت عمر ▫️تجربه گر: خانم شفیعی ابنوی ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعبده بازی چشمگیر با طناب😮😧 ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
یه زمانی ... علی اکبر هاشمی رفسجانی رئیس جمهور بود... علی اکبر ناطق نوری رئیس مجلس... علی اکبر ولایتی هم وزیر خارجه... علی اکبر محتشمی وزیر کشور... بعضی خارجی‌ها فکر می‌کردن «علی اکبر»، یه لقب دولتی هست که به سران ایران اعطا می‌شه! بعد من می خواستم برم ترکیه، توی مرز پاسپورتم رو دادم، یارو یه نگاه کرد از جاش بلند شد به من احترام گذاشت به بقیه گفت این آقا علی اکبره، همه پا شدند، رئیس شون اومد جلو پاسپورت منو داد بعد همه به ستون وایستادن و یه راهرو باز کردند و من از همشون سان دیدم و از مرز با احترام رد شدم، بقیه همسفرها که هاج و واج مونده بودند پشت سر من می دویدند، و بدون بازرسی هر چی داشتند، مثل تریاک و سکه و دلار و قاچاق، از مرز رد کردند... !👏😂 از خاطرات علي اکبر زرندی در کتاب رویاهای شیرین من. ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
قدیما تو هر آرایشگاه مردونه یدونه از اینا بود کی مدش کرده بود خدا میدونه😅 خودش ژانر وحشتی بود برای دهه شصتیا ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
شادی و نکات مومنانه
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۷ 🔵نزاع مجرمان ✅حرف‌هايم که تمام شد خودم را به نيک نزديک کردم و گ
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۸ 🔵جاده های انحرافی ☑️سرانجام از آن تاریکی وحشتناک عبور کردیم و وارد بیابانی بی انتها شدیم . هنوز چند قدمی از غار دور نشده بودیم که نیک ایستاد و گفت:ببین دوست من از اینجا به بعد پیمودن این راه با خطرات بیشتری همراه هست. هرکس در دنیا به نحوی دچار انحراف شده در اینجا نیز گرفتار می شود. 👈سپس به جاده ی روبه رو اشاره کرد و گفت:این راه مستقیما به وادی السلام میرسد. اما باید مواظب بود چون مسیرهای انحرافی زیادی در پیش رو است 💥چرا که جاده های راست و چپ گمراه کننده و راه اصلی راه وسط است. زیر لب زمزمه کردم: الهی اهدنا الصراط المستقیم... 🌑آنگاه از من خواست که پشت سرش حرکت کنم.همه ی کسانی که از غار عبور کرده بودند با نیکهای بزرگ و کوچک خود و با سرعتهای متفاوت جاده را میپیمودند. 💠پس از مدتی راهپیمایی به یک دوراهی رسیدیم.نیک به سمت چپ اشاره کرد و گفت: این جاده ی حسادت🔥 و سرکشی است.هرکس وارد این راه شود سر از جاده ی شرک در می آورد که در نهایت به وادی العذاب منتهی میشود. 🍂در همین حال شخصی را دیدیم که وارد آن جاده شد. لحظاتی به او نگاه کردم و ناراحت شدم که پس از عبور از این همه سختی مسیر انحرافی را در نهایت برگزید ... 🍃از صمیم دل ارزو کردم که پشیمان شود و برگردد. هنوز این خاطره از ذهنم پاک نشده بود که با صحنه ی دیگری مواجه شدم. ♻️شخصی را دیدم با قیافه ی کوچک که ترسان و لرزان از کنار جاده حرکت میکرد.نیک نگاهی به من کرد و گفت: پایت را روی سر این شخص بگذار و رد شو. ⁉️با تعجب پرسیدم:چرا؟ نیک گفت: اینها افرادی هستند که در دنیا متکبر و خودخواه بودند. در اینجا قیافه هایشان کوچک میشود تا مردم آنها را لگدمال کنند. 🔅وقتی تکبر این جور افراد را به یاد آوردم عصبانی شدم با لگدی ان شخص را روی زمین انداختم و بر صورتش پا نهادم و راهم را ادامه دادم. ⚠️چیزی نگذشت که به یک سه راهی رسیدیم. نیک ایستاد و گفت: مستقیم به راه خویش ادامه بده و به سمت راست و چپ توجه نکن. ♨️ زیرا جاده سمت راست مخصوص کسانی است که سخن چین بودند و با نیش زبان خود مردم را آزار ئ اذیت میکردند. در این مسیر گزندگان خطرناکی کمین کرده اند که این عابران را میگزند. ⛔️در همین حال شخصی به آن جاده قدم نهاد و چیزی نگذشت که از لابلای خاک چندین مار بزرگ🐍 و وحشتناک خود را به او رساندند و نیشهای وحشتناک خود را در بدن او فرو کردند... شخص در حالیکه از درد ناله و فریاد میکرد روی خاک افتاد... 🔰بخاطر دلخراش بودن صحنه رویم را به سمت چپ برگرداندم اما از دیدن شخصی که با شکم بسیار بزرگش قادر به راه رفتن نبود و مرتب زمین میخورد تعجب کردم. 🌀چیزی نگذشت که بخاطر نداشتن تعادل به سمت جاده ی چپ کشیده شد و در آن مسیر افتان و خیزان به راه خود ادامه داد. 🔆از نیک پرسیدم چه شد؟ گفت این جاده ی مخصوص رباخواران است که به سخت ترین عذاب الهی گرفتارند... 🔵داغ کردن ✅به تپه ای رسیدیم. تعدادی از ماموران را دیدم که روی جاده ایستادند و چند نفر را متوقف کرده اند.در کنار ماموران شعله های آتش🔥 زبانه می کشید. از ترس و وحشت خودم را به نیک رساندم و مانع از حرکت او شدم. 🌸 نیک لبخندی زد و با مهربانی دستی به روی سرم کشید و گفت:نترس با تو کاری ندارند. اینها در کمین افراد خاصی هستند.در همین لحظه صدای جیغ و فریادی بلند شد . 🍁وقتی نگاه کردم دیدم یک نفر ایستاده و از پیشانی اش دود🌫🔥 و آتش بلند است. سکه ی🕳 گداخته شده ای به پیشانیش چسبانده بودند. در همین حال ماموران سکه ی دیگری برداشتند و اینبار به پهلوی او چسباندند. صدای ناله و فریادهای دلخراشش تمام دشت را پرکرده بود.. 💎با حیرت به نیک نگاه کردم و او گفت:سزای او همین است. اینها سکه هایی است که در دنیا ذخیره و انبار کرده بود و با وجود محرومان و فقیران بسیاری که بودند هیچی به آنها نمیداد و حقشان را ادا نمیکرد. 🌸نیک این را گفت و به سمت پایین تپه حرکت کرد. من هم با ترس و وحشت پشت سرش به راه افتادم . 🔱هنگامی که به ماموران قدرتمند رسیدیم و انها کاری به ما نداشتند و راه را برای عبور ما باز کردند نفس راحتی کشیدم.. ✍ادامه دارد... . ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
خواهری که تازه عروسی کرده بود به نمازشوهرخودش خیلی اهمیت میداد وهرروز اورابرای نمازصبح بیدارمیکرد تابه مسجدبرود... . یکی ازروزها کمی دیرتربیدارشد وشوهرش رابلافاصله بیدارکرد تاهرچه زودتربه مسجدبرودونمازجماعت را دریابد... . شوهرکه به مسجدرسیدجماعت اول تمام شده بود با جماعت دوم نمازش را تمام کرد... بعدازنماز،امام مسجد سراسیمه پیش او رفت وگفت: تو شوهر فلانی نیستی؟ . حسابی جاخورد... اسم خانومش ازکجا گرفته بود.؟!! . باتعجب تمام گفت بله خودم هستم... اما تو اسم خانم من را ازکجا فهمیدی؟ . امام گفت به الله قسم که من امروز توخواب دیدم که همه اهل مسجدکه نماز فجر را با ما با جماعت اول میخوانند،توبهشت باهم هستیم. .ویک زن هم همراه ما بود... . من درباره اش پرسیدم...به من گفته شد این فلان زن همسر فلانی هست...! . 🍃مرد خوشحال وبا شور وشوق فراوان به خانه اش رفت تا این مژده وخوش خبری رابه همسر مومنه ودلسوزش برساند.. . وقتی به خانه رسید همسرعزیزش را درحالی یافت که درحال سجده است... وروح پاکش به آسمانهاعروج کرده است... . الله اکبر چه خاتمه زیبایی نصیب زنی اون هم دراین دوران شده ... . کسیکه به نمازخودش که هیچ ، بلکه به نمازجماعت شوهرش هم اهمیت زیادی میداده... ای کسیکه باخیال راحت صبحها خواب خوش رابرنمازت ترجیح میدهی و گمان میکنی با اینکارت استراحت وآرامش بیشتری راحاصل میکنی .. و غافلی ازاینکه فردا درقبرت آرامشی نخواهی داشت ... وغافلی ازاینکه راحتی وآرامش دلهایی که سحرگاههان دربارگاه ملکوتی علام الغیوب ایستاده اند، را حدی وحدودی نیست. . وقتی توهروقت خواستی میخوابی وهروقت خواستی ازخواب بیدار میشوی بدون درنظرگرفتن نمازهایت دروقت خودش،!!! ... بدان ! به الله قسم که همیشه دردایره غمها واندوههای ناتمام قرارمیگیری... . مادامیکه نمازهایت در لیست اولویتهایت قرارنگرفته.. . 🍃قسم به الله که راحتی دنیاوآخرت با خواندن نمازها در اول وقت است بخصوص نمازصبح باجماعت. ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
چه در زیبایی داره این خونه😍 📸زیبازاده ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
یه بار کلاس اول راهنمایی که بودم موضوع انشامون نظافت و پاکیزگی بود منم اون موقع ها حس میکردم خیلی خلاق و باهوشم بعد درک درستی هم از حدیث و اینا نداشتم خلاصه خواستم انشا خودمو با حدیث شروع کنم خلاقیتم گل کرد نوشتم النظافت من الایمان والکثافت من الشیطان ☺️ خیلی هم حس برتری و باهوشی بهم دست داده بود رفتم سرکلاس انشام رو خوندم معلم کلی دعوام کرد گفت ازکی به این مقام رسیدی که حدیث اختراع میکنی از کلاس انداختم بیرون کلی خجالت کشیدم  😢😩 😂 😅 ┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄ @sotikodak