🔸🔶 اللّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسى... مُحِبَّةً لِصَفْوَةِ اَوْلِيآئِک
ترجمه: خدایا قرار ده نفس مرا... دوستدار دوستان برگزیده ات
از زیارت امین الله
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
لبخند خدا یعنی همین باز شدن پلک های هر روزت…
دوباره امروز متولد شدی “آدم”
پس خجسته باد هر روزت…
#صبحتون_بخیر
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
💥آفات گفتگو بین همسران(۳):
⛔️3.استفاده از الفاظ توهین آمیز:
سومین آفت گفتگو استفاده از کلمات توهین آمیز است.
بسیاری از اوقات ما قصد توهین به همسر خود را نداریم، اما ناآگاهانه از جملاتی استفاده می کنیم که همسرمان آن را توهین به خود تلقی می کند.
🔸جملاتی مثل «تو اصلاً به حرف من گوش نمی دهی» یا «تو آخر همان کاری که دوست داری انجام می دهی» و یا استفاده از عباراتی که اصولاً برای تحقیر و توهین به کار می رود مثل «حیف من که بخواهم با تو بحث کنم» یا «تو هیچ وقت نمی فهمی» یا «هیچ کاری بلد نیستی و نمی توانی کاری را درست انجام دهی» از این گونه جملات هستند.
🔸به طور کلی استفاده از جملات منفی در صحبت های ما آزار دهنده و آسیب زاست و استفاده از کلماتی مثل:«همیشه،هرگز،هیچ وقت و...»بار تخریبی این جملات را چندین برابر می کند.
🔸برای یک گفتگوی لذت بخش و بدون بحث و درگیری؛ جملات و کلماتی که بار منفی دارند و سبب توهیم و تحقیر همسر می شود را از گفتگو های خود حذف کنید
ادامه دارد....
✳️
#نوجوان
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
آیا استفاده از تلفن همراه برای نوجوان آسیب دارد؟؟
✅کسی مخالف فعالیت یا دسترسی نوجوان به تلفن همراه نیست،🔅
آنچه دردسر ایجاد میکند دو مسئله است👌
اول :
عدم آگاهی از فرهنگ استفاده از این فناوری
دوم:
افراط در استفاده از آن اگر ما بتونیم این دورو حل کنیم از ورود نوجوان به دنیای فناوری نگران نیستیم
🌺🌿🌺🌿
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#پیشنهاد_کتاب #خداحافظ_سالار https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#پیشنهاد_کتاب
#خداحافظ_سالار
کتاب «خداحافظ سالار»، خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسر سردار سرلشکر شهید حاج حسین همدانی، قافله سالار مدافعان حرم است، که به زندگی و فراز و نشیب های این شیرزن بزرگ پرداخته که از کودکی آغاز و نهایتا به شهادت سردار همدانی در سال ۱۳۹۴ ختم می شود.
شروع کتاب از سال ۹۰ و بحران سوریه و دمشق که در آستانه سقوط قرار داشت آغاز می شود و با بازگشت و تداعی خاطرات دوران کودکی همسر شهید در دهه ۴۰ ادامه می یابد.
این کتاب حاصل ۴۴ ساعت مصاحبه با همسر شهید است که نوع روایت داستانی هیچ دخل تصرفی را در آن وارد ننموده است.
سردار شهید حسین همدانی از اعضا و بنیانگذاران سپاه همدان و کردستان بود و از سال ۱۳۵۹ در دفاع مقدس شرکت داشت. وی همچنین از فرماندهان منطقه عملیاتی «بازی دراز» در جبههٔ کرمانشاه بود و مدتی فرمانده لشکر انصار الحسین(ع) همدان شد. شهید همدانی همچنین جانشین قرارگاه امام حسین(ع) و مشاور فرمانده کل سپاه پاسداران و فرمانده سپاه محمد رسول الله(ص) تهران بوده است. دست آخر نیز در حین انجام ماموریت مستشاری در سوریه به شهادت، آرزوی دیرینه اش رسید.
#توضیحات_کتاب :
خداحافظ سالار: خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسر سرلشکر پاسدار شهید حسین همدانی
این کتاب در ارتباط با حضور سردار سرلشکر شهید حاج حسین همدانی و خانوادهاش در سال ۱۳۹۰ در سوریه و رشادتهای این شهید گرانقدر است.
کتاب «خداحافظ سالار»، خاطرات پروانه چراغنوروزی همسر سردار سرلشکر شهید حاج حسین همدانی، قافلهسالار مدافعان حرم است، که به زندگی و فراز و نشیبهای این شیرزن بزرگ پرداخته که از کودکی آغاز و نهایتا به شهادت سردار همدانی در سال ۱۳۹۴ ختم میشود.
کتاب خداحافظ سالار به صورت داستانی است که شروع ماجرای آن از سال ۱۳۹۰ است، که شهید همدانی خانواده خود را در اوج بحران سوریه که دمشق در آستانه سقوط بود، آگاهانه به دمشق میبرد.
زندگی شهید همدانی پر بوده از حادثه، مجروحیت، گمنامی و کارهای بزرگی که ناشناخته مانده است و بخشی از کتاب به خاطرات و نقش شهید همدانی در تاسیس ۳ لشکر سپاه در سالهای دفاع مقدس، و ماموریتهای متعددی از جمله حضور وی در آفریقا و نهایتا دفاع از حرم اهلبیت در سوریه میپردازد. همه اینها در کنار شنیدنیهای قصه حرم و مقابله با تفکیریها در کتابی به عنوان خداحافظ سالار جمع شده است.
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#رنج_مقدس
#نرجس_شکوریان_فرد
#قسمت سی و هفتم
نه ، علی مرا نمی فهمد....
انگار ذهنم را می خواند که می گوید:
- مخصوصا که هیچ کس هم حال و روز تو رو درک نمی کنه.
اصلا نمی فهمه که داری توی دریای پر سوال و شکی دست و پا می زنی. اگه جرئت کنی و بپرسی، می گن وای این بچه خراب شد .
اگه نپرسی هم که ...
دستش را بین موهایش می کشد .
- من ساعت ها با خودم فکر می کردم . یه سوال رو سبک سنگین می کردم می چرخوندم که راحتش کنم، بلکه به جواب برسم،
اما پنج تا سوال دیگه هم از کنارش در می اومد. پیچیده می شد .
خراب می شدم . ولی یه خوبی هم داشت ، اگر اون فضا رو درک نمی کردیم ، این مسیر رو هم انتخاب نمی کردیم .
سرش را کج گرفته ، انگار دارد گذشته را از زاویه ی دیگری نگاه می کند.
دلم می خواهد شانه را بردارم و موهایش را شانه کنم .
یقه ی لباسش را درست کنم .
وای چقدر دلم می خواهد برایش متکا بگذارم تا چشمان قرمزش راببندد و بخوابد؛ اما او دلش می خواهد مرا آرام کند:
- من گاهی از خونه می زدم بیرون و پیاده چند ساعت راه می رفتم و اصلا نمی فهمیدم کجا می رم و چرا دارم توی این مسیر می رم .
گاهی هم سر به کوه می گذاشتم .
چند بار شد که شب هم نتونسشم بیام پایین و همون بالا موندم .
مخصوصا اون وقتایی که دربه در جواب می موندم .
نفسی می کشم و لبم را جمع می کنم و می گویم :
-هوای مه آلود هنوز هم هست .
علی پاهایش را ستون می کند و کتاب را کنارش روی زمین می گذارد .
- فضای مه آلود برای همه ی آدم ها هست.
اگه کمک های بابا و مامان نبود ، نمی دونم چی میشد .
ذهنم روی دور تند بازبینی گذشته می افتد .
تصاویر لحظه هایی که هر چقدر هم سعی می کردم بی خیالش بشوم و با دوستانم باشم و هزار مشغولیت مزخرف دیگر فراهم کنم ، بازهم بود .
آرام می گویم :
- وقتی هیچ اطلاعی از فردات و هیچ دسترسی به گذشته ات نداری، وقتی هیچ تسلطی بر چپ و راست زندگی ات نداری، وقتی کسی را نداری تا همدم و همرازت بشه و درکت کنه ....
شاید اگر من هم کنار پدر و مادرم بودم ، می تونستم به راحتی علی از پیچ و خم های سخت زندگی گذر کنم ، آن هم در نوجوانی که در حیرت داری دست و پا می زنی .
می دلنم که دارم حاصل چند سال حیرانی ام را در چند جمله ی ناقص می گویم .
- ما آدما گاهی یه جوری می ریم و می آییم، یه جوری حرف می زنیم، انگار آینده تو مشتمونه و کاملا مطمئنیم که فردا زنده ایم و همه ی کارها طبق برنامه ای که چیدیم جلو میره ، اینا همش بلوفه .
علی آرام زمزمه می کند :
- و در به در کسی بودی که توی این فضا دستت رو بگیره .
چشمم را می بندم . دربه در بودن جمله ی کاملی است . هم جایی ساکنی،
هم می دانی که مسافری . قبرستان که می روی زود بیرون می آیی تا حقیقت مردن را ، مسافر بودن را برای خودت غیر ممکن ببینی .
مرگ هست اما نه برای من .
بلند می شود که برود . دفترم را هم میزند زیر بغلش . حرفی نمی زنم .
تا می آیم اعتراض کنم می پرسد :
- چیه ؟
جواب می دهم :
- هیچی . فکر نمی کنی بد نیست اگه اجازه بگیری !
می خندد و می گوید :
- چقدر خوندن این کتاب طولانی شده!
- هم می خونم ،هم فکر می کنم ، هم نقد می کنم . آبروی فرهنگ در بوق کرده شان را ، خودشان توی یه رمان بر باد داده اند .
من مرده ی این اعتماد به نفس غربی ها هستم .
علی با تعجب نگاهم می کند :
- این قدر نقد دقیق ارائه می دی چرا دعوتت نمی کنن برای همایش های ادبی؟
- به جان خودت اگه قبول کنم.
- خواهر من! درست نقد کن .
می نشینم . گلویم را صاف می کنم :
- خدمتتون عرض کنم که کتاب ((جان شیفته)) از رومن رولان ، یک شاهکار ادبی فرانسوی است که به طرز عجیبی واقعیت های تمدن اروپا رو نشان می دهد .
با دستش ریشش را منظم می کند. دلم می خواهد . هرچه دق دلی از کلاه گشادی که غربی ها سر ما گذاشته اند یکجا با دو جلد توی سر علی بکوبم.
مسخره ام می کند !
- و شما الان تعجب کرده ای که این قدر شیفته ی آنها بودی.
_ علی نخوندیش ببینی چه بساط بزن ، بکش، تجاوز کن، بخور و ببر داشتند .
می گوید:
_ حداقل کتاب که می خونی یه نقد نصف صفحه ای و شبکه ها مجازی بذار .
این قدر بی کار نگرد
و می رود . حال ندارم رختوابم را بیندازم.
متکایی را که علی زیر سرش گذاشته بود می گذارم زیر سرم .
می خواهم درباره ی زندگی آینده ام کمی بیشتر از همیشه فکر کنم .
شاید هم خیال بافی کنم .نمی دونم در این اوضاع ناسالم اطرافم و آه و نالهی دوستانم ، عقل سالمی هست که شود به آن تکیه کرد .
پلکهایم سنگین می شود .....
دفتر علی سنگین نیست . اما ندانستن اینکه این داستان چه کسی است که علی در دفترش نوشته ، آزاردهنده است . تا دفتر را از دست ندادم باید تمامش کنم .
ادامه دارد ...
امیرالمؤمنین عليه السلام:
دانش ها، تفريح اهل ادب اند
العُلومُ نُزهَةُ الاُدَباءِ
غررالحكم حدیث 993
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌞🍃☕️🍂🐚
🍃
☕️🍂
پلک بگشایی
همه عالم دگرگون میشود
صبح
با این راز چشمانت قیامت میکند
سلام صبحتون با طراوت🍃🌸🍃
https://eitaa.com/khaneAram_Basir