eitaa logo
خانه آرام من(موسسه بصیر)
326 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
270 ویدیو
18 فایل
کانالی ویژه بانوان عزیز آموزش مهارت های همسرداری تربیت فرزند (کودک و نوجوان) هنری سرگرمی ایده های زناشویی و... راه ارتباط با ادمین کانال https://eitaa.com/banoo_basir
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ تمام مردان خیانتکار دروغ هایی مشابه هم میگن برای معشوقه جدید...حتی اونایی که حاضر نیستن همسرشونو طلاق بدن...نمونه هایی رو مثال میزنم: با همسرم تو زندگیمون خیلی مشکل داریم تفاهم نداریم همسرمو دوست ندارم همسرم ناسازگار و بداخلاقه ازدواجمون اجباری بود بخاطر بچه ها ادامه میدم رابطه زناشویی با همسرم نداریم من نیاز به یکی دارم که فقط درکم کنه تو خیلی خوب منو درک می کنی ✔️ و حتی تعریف از معشوقه ها هم مشابه هست: کاش اول تورو دیده بودم.. تو تنها دلخوشی من تو زندگی هستی.. عاشق تو هستم به همسرم حسی ندارم.. هرکاری بتونم برات میکنم.. از همسرم بالاخره جدا میشم.. من فقط می خوام بهت کمک کنم.. من مثل برادر می خوام بهت مشاوره بدم.. ☑️ خانم های عزیز قربانی تنوع طلبی مردان هوسباز نشوید با هر حیله و بهانه ای / مبادا از چاله در بیایین و تو چاه بیافتین / نگین من فرق دارم / نگین شوهرم بهم توجه نداره پس منم میرم با فلانی که منو دوست داره 🔹 بیاد داشته باشید هیچ کاشانه ای با ویران کردن یه کاشانه دیگه نمیتونه پابرجا بمونه.🎯 با وارد شدن تو زندگی یه زن دیگه نه تنها آرامش یک زن و یک خانواده رو میگیرید بلکه آرامش خودتونم از دست میدید..و این وسط فقط مردان هوسباز هستن که ذینفع میشن. و در نهایت بازنده شمایید.. ✅ یک زن یا مرد واقعی سعی میکنه مشکلات زندگیش و حل کنه نه اونا رو دور بزنه..مردان و زنان واقعی هرگز خیانت نمیکنن. زود باور نباشید کمی فکر کنید قبل هر ارتباطی ☃مراقب خوشبختی تون باشید❄️ https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌸🌾🌸🌾🌸🌾 ✳️نوجوان ✅تحسین نوجوان (2) 🌲والدین عزیز یادتان نرود ازتلاش نوجوان تشکر کنید حتی اگر نتیجه کاری که انجام داده عالی نبوده،👌 دنبال کمال نباشید...👌 🌲نوجوانتان نیاز داردکه کلام تحسین آمیزپدرومادررابشنود،👌 🌲همیشه کاری هست که شایان تحسین باشد،👌 🌲برخی والدین چنان روی خطاهای نوجوانان تکیه می‌کنند که دیگرنمی توانند اعمال مثبت آنهاراببینند، 🌲تمرکز روی نکات منفی خطای بسیاری از والدین بوده وسبب خالی شدن مخزن عشق بسیاری از نوجوانان شده.... 🌲دنبال چیزی در نوجوان باشیدتا باکلام خود اوراتأیید کنید... 👌 🌸🌾🌸🌾🌸🌾 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
✍ الـهــــام تــیــمــورے 🌹قسـمـت دوم با نفرت می گویم : _بیا برو دنبال کارت ! با وقاحت زل می زند به چشمانم +من بیکارم آخه زیرلب ناسزایی می گویم و برای اولین ماشین دست بلند می کنم ، ترمز که می کند با دیدن چهره ی خلافش یاد سفارش های لاله می افتم و پشیمان می شوم دستش را توی هوا تکان می دهد و گازش را می گیرد ماشین بعدی پیرمرد مهربانیست که جلوی پایم می ایستد . سوار می شوم و نفس راحتی می کشم مثل آدم های مسخ شده شده ام ، نمی دانم کجا بروم و فعلا فقط مستقیم گفته ام ! به ساعت مچی سفیدم نگاه می کنم ،چیزی به غروب نمانده و من هنوز در به درم، رادیو اخبار ورزشی می گوید ،چقدر متنفرم از صدای گوینده های ورزشی ! پیروزی پرسپولیس را تبریک می گوید پیرمرد دوباره می پرسد : _کجا برم دخترم ؟ بی هوا و ناگهان از دهانم در می رود : _پیروزی و خودم تعجب می کنم ، محله ی سال ها پیش را گفته ام . مادر ...مادربزرگ خانه ی قدیمی و هزاران خاطره ی تلخ و شیرین من با تمام بی دقتی ام ،خودش انگار خیابان ها را از بر باشد راه را پیدا می کند و من را می برد درست انتهای همان کوچه ی آشنای قدیمی دسته ی چمدانم را گرفته ام و روی زمینی که مثلا آسفالت است اما در حقیقت از زمین خاکی هم بدتر است می کشانمش ، می ایستم پلاک 5 چند قدمی به سمت وسط کوچه عقب گرد می کنم و به خانه نگاه می اندازم، خودش است چقدر خاطره داشتم از اینجا نمای بیرونش کلی تغییر کرده ، مثل آن وقت ها آجری نیست و حتی در ورودی را عوض کرده اند از داخلش هنوز خبری ندارم اما امیدوارم رنگ و بویی از قدیم هنوز مانده باشد بر پیکره اش با یادآوری حرف های چند دقیقه پیش مغازه داری که چند سوال ازش پرسیده ام ،ترس می افتد بر جانم . "حواست باشه خواهر من ، اینجا که میری خونه ی حاج رضاست ! یعنی کسی که توی کل محل اعتبار و آبرو داره و حرف اول و آخرُ می زنه ، همه رو سر و اسم زن و بچه ش قسم می خورن از من می شنوی برو شانست رو امتحان کن دل رحمن یه نیم طبقه ی خالی هم دارن که مـستاجر نداره شاید اگه دلشون رو به دست بیاری بتونی یه گلی به سرت بزنی" نفس حبس شده ام را بیرون می فرستم و زنگ را فشار می دهم ، پسر نوجوانی که از کنارم عبور می کند با تعجب جوری خیره ام می شود که انگار تا حالا آدم ندیده ! بی تفاوت شانه ای بالا می اندازم و منتظر می شوم تا یکی آیفون را جواب بدهد.من به این نگاه ها عادت کرده ام ! _بله ؟ صدایم را صاف کرده و تقریبا دهانم را می چسبانم به زنگ _سلام علیک سلام ، بفرمایید _منزل حاج رضا ؟ +بله همینجاست . _میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم ؟ +شما ؟پناه هستم می خندد انگارمیگم یعنی امرتون؟ _میشه حضوری بگم ؟ بعد از کمی مکث جواب می دهد +الان میام پایین _مرسی شالم را درست می کنم ، خیلی معطل نمی شوم که در باز و دختری با چادر رنگی پشتش ظاهر می شود با دیدنش لبخند می زنم. اما او لبش را گاز می گیرد و با چشم های گرد شده نگاهم می کند . فکر می کنم هم سن و سال خودم ، شاید هم کمی بزرگتر باشد دست دراز می کنم و با خوشرویی می گویم: _دوباره سلام چشمش هنوز ثابت نشده و رویم چرخ می خورد .دست می دهد +علیک سلام _ببخشید که مزاحم شدم خواهش می کنم .بفرمایید عینک آفتابی ام را از روی موهایی که حجم وسیعش از گوشه و کنار شال بیرون زده بر می دارم و می گویم :شما همسر حاج آقا هستید ؟ +خدا مرگم بده ! یعنی انقدر قیافم غلط اندازه ؟ من دخترشونم _معذرت ، حاج آقا هستن ؟ نه چطور مگه ؟ _راستش یه صحبتی با ایشون داشتم چشم هایش تنگ می شود در چه موردی ؟می تونم خودشون رو ببینم ؟تردید دارد ، از نگاهش می فهمم که با شکل و شمایلم مشکل دارد ! والا چی بگم ! الان که رفتن نماز _می تونم منتظرشون بمونم؟ حدودا نیم ساعت دیگه تشریف بیارید حتما تا اون موقع برگشتن می خواهد در را ببندد که با دست مانع بسته شدنش می شوم . _من اینجاها رو بلد نیستم ، توی کوچه هم که خیلی جالب نیست ایستادن،میشه بیام تو ؟قبل از اینکه جوابی بدهد ،دختر بچه ی بانمکی از پشت چادرش سرک می کشد و شیرین می گوید : علوسکم کوش ؟ خم می شود و بغلش می کند اصلا نمی خورد مادر شده باشد، با ذوق لپ تپلش را می کشم و با صدای بچگانه قربان صدقه اش می روم . پشت چادر سنگر می گیرد ،یاد خودم و مادر می افتم دوباره و با پررویی می گویم : اشکالی نداره بیام تو؟ نگاهی به کوچه می اندازد و با دودلی جواب می دهد : _نه بفرماییدبا خوشحالی اول نگاهم را می فرستم توی حیاط و بعد خودم پا می گذارم به این دفتر مصور خاطرات... ادامه دارد...
امیرالمؤمنین علیه السلام: هر كس كينه را از خود دور كند، قلب و عقلش آسوده مى گردد مَنِ اطَّرَحَ الْحِقْدَ اسْتَراحَ قَلْبُهُ وَ لُبُّهُ غررالحكم حدیث 8584 اجازه دخالت در احساساتتون رو به دیگران ندهید! عصبانی بودن و ناراحت بودن از کسی، یعنی اینکه به او اجازه می دهید احساسات شما را کنترل کند و بر زندگی شما تاثیر بگذارد https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🍁آدمهای منفی به پیچ و خم جاده می اندیشند و آدمهای مثبت به زیبایی های آن هر دو به مقصد می رسند اما یکی با حسرت و دیگری با لذت 🍁سلام صبح بخیر ،دلتون شاد https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🔶 موسسه فرهنگی مشاوره ای بصیر درجهت تکمیل کارگاه های آموزش همسرداری برگزارمی کند؛ کارگاه آموزش خودآرایی: 🔸شناخت و مشاوره پوست 🔸کوتاهی و براشینگ جلو مو 🔸آرایش چهره ب صورت عمومی 🔸دو جلسه ( چهارساعت) 💥مبلغ ویژه دوستانی که در کارگاه های شرکت کرده اند‌. : چهارشنبه ۹۸/۱۰/۱۱ : ۵ تا ۷ عصر 💥ظرفیت محدود.💥 تلفن تماس برای ثبت نام ☎۵۵۴۶۷۷۴۲ ۵۵۴۵۱۲۷۳ ۰۹۱۳۰۱۰۱۸۸۰ https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 👶👦👧 ها و اشتباهات تربیتی رایج (2) امروز دخترم سارا که 8 سالشه با بردار کوچکترش که 4 سالشه ،چنان دعوا و کتک کاری راه انداختن😱😱 که دیگه طاقتم تموم شد و بعد از یک کتک مفصل به هر دو 🙈🙈🙈 اجازه ندادم تا شب با هم بازی کنند.به دخترم گفتم :خجالت نمیکشی تو بزرگتری .اون بچه س هنوز.وقتی هم که پدرشون اومد گزارش کارشون رو بهش دادم😡😡.پدر هم اونا رو از دیدن سریال امشب محروم کرد.😤😤....... 👌به نظر شما چند اشتباه و خطا در این سبک تربیتی وجود داشت؟ لطفا قبل از اینکه جواب رو بشنوید ،کمی با خودتان فکر کنید.😊 ادامه دارد... 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌸🔹🌸🔹🔹🔹🌸🔹🌸 پیام شماره 1️⃣ از مجموعه مهارت های زندگی ◀️مجموعه مهارت هایی است که به ما کمک می کند تا و پذیری خود را در خصوص شرایط اجتناب ناپذیر زندگی بالاتر برده و بتوانیم رفتارهای کارآمدتری جهت ارزشمند و غنی زندگی کردن از خود، نشان دهیم. 🔹🔸مهارت اول1️⃣: و و احساس ها، کنترل ما را مثل یک عروسک خیمه شب بازی در اختیار می گیرند و به هر طرف که می خواهند حرکت می دهند. مهارت خودآگاهی به ما یاد می دهد اهداف هوشمندانه ای (smart targest) برای زندگی خود تعیین کرده و از دنبال کردن اهداف ایده آل گرایانه و غیرواقعی دوری کنیم. 🔰تکنیک 1. نگرشی باز و : شیئی را به دقت لمس کنید: مثلا سیب را با همه حواس خود( لامسه، بینایی، بویایی، چشایی و شنوایی) برانداز نمایید. سیب نسبتا گردی که در بالای آن کمی فرورفتگی وجود دارد که شاخه کوچکی از آن بیرون آمده است؛ پوست قرمز رنگش با کمی سایه زرد تزئین شده بوی نسبتا خوبی دارد و ....... ⁉️تا کنون چقدر به اشیاء اطرافتان با این دقت نگریسته اید؟؟؟ همین نگرش باز و کنجکاوی را نسبت به احساس ها و هیجان های خود، تمرین کنید. چند نفس عمیق بکشید و توجه کنید که در حال انجام آن، چه احساس و هیجانی را تجربه می کنید به خوشایند یا ناخوشایند بودن آنها توجه نکنید فقط به حضور آنها اذعان داشته باشید. 🌀 با نگرشی باز و کنجکاوانه مثل دانشمندی که می خواهد همه جنبه های مختلفی از بدن خو را کشف کند به بدن خود دقت کنید که جه قسمت هایی از اعضای بدن شما، هنگام نفس کشیدن، درگیر می شود. 🔹🌸🔹🔹🔹🌸🔹 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
با دلـت حسـرت هم‌صحبـتـےام هست ولــے... سنــگ را با چـہ زبانــے بـہ سخـن وادارم؟؟؟ 🍂💔🍂 🌸🍃 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
زینب شدی که زینت شیر خدا شوی یعنی کسی شبیه تو زیور نبود و نیست 💐 ولادت حضرت زینب علیهاالسلام و روز پرستار بر شما مبارک باد💐
🌸🔸🌸🔸🌸🔸🌸🔸🌸 بسمه تعالی همانا خداوند را در زمین بندگانی است که در راه نیازهای مردم می کوشند و آنان در روز قیامت، ایمن و آسوده اند( امام رضا"علیه السلام") باسلام و درود خدمت کاربران محترم خانه آرام من؛ به اطلاع می رساند که موسسه فرهنگی_مشاوره ای بصیر در جریان فعالیت های آموزشی_مشاوره ای خود مراجعینی دارد که حتی توان پرداخت هزینه های حداقلی و فرهنگی تعین شده برای کلاس های آموزشی و یا مشاوره را نداشته و از طرفی با مشکلات عدیده تربیتی، مهارتی، اجتماعی، فرهنگی و عاطفی مواجه اند. چنانچه از شما بزرگواران قصد کمک و یاری رساندن به افراد مورد نظر را داشته و میخواهند در این کار خیر سهیم گردند، می توانند جهت ثبت نام و عضویت در گروه خیرین بصیر اقدام نموده و یا از طریق شماره حساب ۵۰۲۹۰۸۷۰۰۰۴۹۹۹۷۳ بانک توسعه تعاون هدایای خود را واریز نمایند. گاهی خدا می خواهد با دستان تو، دست دیگر بندگانش را بگیرد، وقتی دستی را به یاری می گیری بدان که دست دیگرت در دست خداست. و من الله توفیق 🌸🔸🌸🔸🌸🔸🌸🔸🌸 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
✍ الـهــــام تــیــمــورے 🌹قسـمـت ســوم باورم نمی شود ! هنوز هم همان حیاط است باغچه ی بزرگش پر از درخت و گل و گلدان های شمعدانی و حسن یوسف ، حتی حوض کوچکش هم پابرجاست نفس عمیقی می کشم و با صدای دختر حاج رضا به خودم می آیم : +بفرمایید بالا مهربان است ! مثل لاله چشمم می افتد به تخت چوبی کنار حیاط که زیر سایه ی درخت هاست و فرش دست بافتی هم رویش پهن شده . _میشه اینجا بشینم ؟ +هرجا راحتی ، میام الان _مرسی نفسی عمیق می کشم و روی تخت کنار حیاط می نشینم.خسته ی راهم و منتظر نمی دانم چرا و چطور به اینجا رسیدم اما دلم می خواهدش . انگار مادر حضور دارد و نگاهم می کند ، عزیز هست و برایم پشت چشم نازک می کند انگار برگشته ام به تمام روزهای خوبی که بی مهابا گذشت ،صدای مادر توی گوشم زنگ می زند "دختر که از درخت بالا نمیره خوب باش پناهم ، بیا ماهی گلی ها رو بشمار " بعد از او دیگر هیچکس نگفت "پناهم" انگار فقط پناه خودش بودم و بس، شاید هم برعکس حوض آبی رنگ را انگار گربه ها لیس زده اند که اینطور خلوت و خالی شده احساس خوبی دارم از این غربتی که پدر می گفت اما امیدوارم به در به دری امشب نرسد ! انگار زمان کندتر از همیشه می گذرد ، بی دلیل بغض می کنم .اگر قبولم نکنند کاش ته همین کوچه ی بن بست برای همیشه در خاطرات دور و شیرینم مدفون می شدم اصلا ! راستی کسی هم هست که برای نبودنم چله بگیرد !؟ صدای قدم هایی می آید و دستی رو به رویم دراز می شود . بفرمایید ، شربت آلبالوی خونگی چشمانم به نم نشسته اما با لبخند لیوان را برمی دارم و تشکر می کنم. می نشیند کنارم ، شربت را مزه می کنم و می گویم: _خوشمزست نوش جان ، مامانم عادت داره که هنوز مثل قدیما خودش شربت و مربا و رب و این چیزا رو درست کنه _عالیه چهره اش دلنشین است ، اجزای صورتش را انگار طراحی کرده باشند همه چیزش اندازه و خوش فرم است و چشم های عسلی رنگش بیش از همه جذابش کرده چشمکی می زند و می پرسد :پسندیدی؟ لبخند می زنم و او دوباره می پرسد: +مسافری؟دلم هری می ریزد ، تازه یاد شرایط فعلی ام می افتم و با استیصال فقط سرم را تکان می دهم سینی خالی را روی پایش می گذارد. _از کجا فهمیدی که مسافرم؟! از چمدون به این بزرگی _راست میگی انگشتم را دور لبه ی لیوان می چرخانم. +از کجا میای ؟ _ مشهد همین دو سه ساعت پیش رسیدم!خسته نباشید حالا چرا به این سرعت خودت رو رسوندی اینجا ؟نکنه طلبی چیزی از بابای من داری ؟ می زنم زیر خنده از لحن بامزه اش .شالم سر می خورد و می افتد _نه بابا چه طلبی ! قصه ش مفصله بسلامتی ،راستی اسمت پگاه بود ؟ _پناه ، و تو ؟من که قدسی ابرو هایم بالا می رود ولی خیلی عادی می گویم :خوشبختم یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟ _اصلا ! راحت باش خب پس شما یکم ناراحت باش گیج می شوم و می پرسم : _یعنی چی ؟ یعنی بابای من مذهبیه عزیزم ،معذب میشه شما رو اینجوری ببینه لبخند مهربانی ضمیمه ی صورتش می کندیه لطفی کن وقتی اومد شالت رو سرت کن ، هرچند این حیاط همینجوری هم از خونه های دیگه دید داره یکم ،می بینی که من هنوز چادر سرمه _اوه ، معذرت با شنیدن صدای زنگ سریع لیوان توی دستم را روی تخت می گذارم و شالم را درست می کنم هرچند باز هم طبق عادت موهایم بیرون زده اصلا مگر می شود از این بسته تر بود !؟ در را باز می کند وخانوم و آقای مسنی داخل می شوند . از همین فاصله هم چهره های مهربان و خوبی دارنددخترشان آرام چیزی می گوید و با دست مرا نشان می دهد به احترام می ایستم ، حاجی همانطور که سرش پایین است سلام می دهد ولی همسرش چند لحظه ای به صورتم خیره می شود و بعد مثل آدم های بهت زده چند قدمی جلو می آید.. ادامه دارد...