خانه آرام من(موسسه بصیر)
#خانواده https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#خانواده
🔴 #مشکلاتِ_تله_موشی
💠 موشی در خانه تله موشی دید. به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد، همه گفتند تله موش #مشکل توست، به ما ربطی ندارد!
از قضا #ماری در تله افتاد و زن خانه را گزید، از مرغ برایش #سوپ درست کردند #گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند و #گاو را برای مجلس ترحیم کشتند!
💠 و تمام این مدت #موش از سوراخ دیوار مینگریست و به مشکلی که به دیگران ربطی نداشت فکر میکرد.
💠 زن و شوهر و فرزندان باید نسبت به تمام #اتفاقات و مسایل کوچک و بزرگ در خانه احساس #مسئولیت کرده و #داوطلبانه و با مشورت نسبت به آن اقدام مناسب نمایند!
💠 این اعتقاد را که "بهمنربطیندارد" سنگ بنای #سلسله مشکلات بزرگ بدانید.
🍃❤
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌷🌺🌼💐🌸💖🌸💐💖🌷🌺
#نوجوان
✅ آنچه والدین باید بدانند:
♻️اگر فرزند شما مسالهای را که او را آزار میدهد یا باعث اضطراب او میشود برای شما تعریف کرد،حتی اگر خیلی هم پیشپا افتاده بود
هیچگاه به او نخندید
یا واکنشی نشان ندهید که او احساس حماقت کند
🔺چون این کار شما باعث میشود نوجوان کمکم مشکلات خود را بروز ندهد
🔺و اگر زمانی مورد آزار و اذیت واقعی هم قرار گرفت با شما مشورت نکند.
🌼🌺🌷💝💐🌸🌻💖🌷
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
#کودک
اگر میخواهید بدانید فرزند شما در خانه امنیت دارد یا نه به این نکات توجه کنید :
📣📣📣
❌❌ چقدر سوالاتی که در ذهنش ایجاد میشود را از شما میپرسد .
❌❌آیا احساساتش را با شما در میان میگذارد ؟
❌❌ اگر اتفاقی برایش بیفتد قبل از دیگران شما را در جریان میگذارد ؟
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#کف_خیابون_18
خیلی از این رفتارشون تعجب کردم! پرسیدم چرا خونه موندین؟ این حرفا چیه که میزنین؟ چی شده؟ چرا اینقدر پکرین؟
مامان که خیلی اعصابش به هم ریخته بود، شروع به حرف زدن کرد و گفت: «امروز مثل بچه آدم آماده شدیم و رفتیم مزون! هنوز یکی دو ساعت نبود که اونجا بودیم، یهو دیدیم کلی مامور ریختن داخل مزون و اونجا را پلمپ کردن!»
گفتم: پلمپ؟ چرا؟
مامان گفت: «چه میدونم! میگفتن به خاطر عدم رعایت شئونات اسلامی! مردیکه یه جوری یقه سفیدش را تا خرخره اش بسته بود و میگفت عدم رعایت شئونات اسلامی، که انگار خیلی مملکت گل و بلبلی داریم و همه دارن توش صبح تا شب عبادت پروردگار به جا میارن که میریزن توی روز روشن و در نون دونی مردمو میبندن و اسمش میذارن ارشاد! حالا خوبه خودمون میدونیم همین ریشیا چیکارن که واسه من ادعاشونم میشه؟!»
افسانه گفت: «رعایت شئونات اسلامی؟! لابد شئونات اسلامی اینه که پاشم برم تو مسجد محلشون شو بذارم و لباس های عهد صفوی و قجری بپوشم و بگم تقبل الله... بگم اسعد الله... یا مثلا یه تریپ خفن تنگ و ترش بزنم و یه آرایش هات ابرو هم بکنم و فقط واسه اینکه یقه سفیدها خوششون بیاد یه چادر هم بندازم رو خودم که مثلا بشم شئونات اسلامی؟!»
مامانم گفت: «آی گفتی افسانه جون! میبینی خداوکیلی اوضاع چقدر شیر تو شیره؟ جرم من و تو اینه که فقط چادر رو سرمون نمیندازیم وگرنه اگه همین تیپ... ینی دقیقا همین تیپ و تریپ آرایش و لباس را داشتیم، اما مثل زن های خودشون فقط یه چادر مینداختیم رو سرمون، الان شده بودیم حاجیه خانم رویا و حاجیه خانم افسانه! افسانه دقت کردی؟ ... حتی یکی از زن هایی که مثلا مامور بود و باهاشون اومده بود، من دقت کردم... هم ته آرایش داشت و هم لباس زیر چادرش خیلی هم گله گشاد نبود... اون وقت ما ده بیست نفر شدیم خلاف شئونات اسلامی!»
افسانه گفت: «فقط اون یه نفر نبودا... چند تا از زن هایی که ریختن داخل مزون، دقیقا خودشون را مرتب کرده بودن... ینی افشین به جون خودم قسم، قشنگ رنگ رژ و ابرو زنه تابلو بود! خب اگه آرایش و تیپ زدن بده، واسه همه بد باشه! نه واسه مایی که... وای مامان راستی! پول دانشگاهم... مامان اخراجم میکنن اگه شهریه دانشگاه را نتونم به موقع بدم!»
مامان گفت: «دانشگاهت بخوره تو سر من! ما نتونیم ماهی دو سه ملیون دربیاریم، از گور بابات میتونیم پول این خونه و شارژ ساختمون و دک و پزمون و خورد و خوراکمون دربیاریم؟! از گور بابات میتونیم سر رسید قسط و قرضمون بدیم؟!»
اون روز و اون شب، نقل حرف خونه ما یا آه و نفرین بود یا فحش و دری وری گفتن به این و اون. من که دیگه سرماخوردگیم یادم رفت و اینقدر فکر بدبختیامون بودم که حتی یادم رفت ناهار بخورم!
حتی مدام به خودم میگفتم: «ما به کار گاراژ خیلی نیاز داریم... بدبخت شدیم رفت... خدا نکنه گاراژ را از دست بدم... حالا یه وقت حکومت خبر نشه که ما بعضی وقتها که اوسا نیست و کاری هم نداریم، میشینیم دور هم و نوار شهرام شب پره گوش میدیم و گاهی وقتا یه قر کمر کوچیک هم ول میکنیم... یه وقت حکومت نفهمه و بریزن گاراژ را به بهانه عدم شئونات اسلامی تعطیل کنند!»
اون روز گذشت. مامان و افسانه تا یه هفته تقریبا بیکار بودن ونمیدونستن چیکار کنند؟! استرس و شرایط خیلی بدی در اون هفته داشتیم. اینقدر بد که حتی خبری از خنده و نشاط و شوخی تو خونمون نبود. مامان از همه بیشتر حرص میخورد. مدام چشمش به زنگ و تماس گوشیش بود اما کسی هم زنگ نمیزد به جز قوم و خویشای فضولمون!
پس انداز زیادی نداشتیم. وارد هفته دوم بیکاری مامان و افسانه شدیم. میدونستم که حتی اگر به خاطر گشنگی و تشنگی نمیریم، به خاطر فکر و غضه زیادی، مامانم یه کاری دست خودش میده!
تا اینکه یه شب که برگشتم خونه، دیدم مامان و افسانه خیلی عوض شدن... خیلی حالشون خوب بود... خوشحال بودند... از مامانم پرسیدم چی شده؟
مامانم با کلی ذوق و هیجان گفت: «بالاخره کوروش خان تماس گرفت واسم... میدونستم به کوروش میشه گفت مرد! ... پیشنهاد کار داده... گفته حالا که مزونو بستن، شمال شو دارن... ما دو سه روز شمال شو داریم... انگار بدبختی این دو هفته داره از سر و کلمون میره... من و افسانه داریم فردا میریم شمال! کوروش خان گفته به شرطی کار و شو هست، که خودمم با افسانه برم!! خب میرم. بهتره از اینه که بشینم و غصه دیر اومدن افسانه بخورم!»
ادامه دارد...
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
امام على عليه السلام:
هر كس با كتاب ها آرام گيرد، هيچ آرامشى را از دست نداده است
مَن تَسَلّى بِالكُتُبِ لَم تَفُتهُ سَلوَةٌ
غررالحكم حدیث 8126
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
آمده دخت پدر تا دلبرے احیا ڪند
بہر بابایش حسین هردو جہان زیبا ڪند
آمده تا عالمے درس ولایت پس دهد
در سہ ساڸ عمر خود ، خونخواهے زهرا کند
درچهره خــود«هیبت زهرا»دارد
بـردوش«ابوالفضل علی»جـادارد
بااین که سه ساله است مانندعمو
«دردادن حــاجـت یـدطـولادارد»
ولادت بی بی سه ساله حضرت رقیه(س)مبارک باد.
#صبح_زیباتون_بخیر
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿
🌿
بسم الله الرحمن الرحیم.
🌐واقعاً کتاب خواندن در مملکت ما جا نیفتادن واین درد بزرگی است.
مقام معظم رهبری.
✅سلام دوستان عزیز #کتاب_خوان
تصمیم گرفتیم در دو چهارشنبه باقیمانده از ماه شعبان امروز و چهارشنبه آینده نمایشگاهی از کتابهای موجود در مقر کتاب واقع در #موسسه_بصیر بر گزار کنیم.
خواهشمند است از نمایشگاه کتاب ما بازدید نمایید.
⏰ ساعت بازدید 5 تا 8 عصر
آدرس : خیابان بابا افضل کوچه روبروی داروخانه یوسفی کوچه قبل از مسجد.
🌿
🌺🌿🌺🌿
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
💝🌻💖🌺💜🌷❤🌼💙💐💚
دو دوست مشغول بازی با هم بودند، یکی از آن دو نفر یه سری تیله و یکی دیگر چندتایی شیرینی داشت، آن دوستی که تیله داشت گفت: من همه تیله هامو بهت میدم و تو هم همه شیرینی هاتو به من بده، دوست دیگر قبول کرد ...
اما نفر اول بزرگترین و زیباترین تیله رو یواشکی برداشت و بقیه را به دوستش داد، اما نفر دیگر همانطور که قول داده بود تمام شیرینی ها رو به دوستش داد.اون شب هر دونفر خوابید ند و یکی تمام شب خواب بازی با تیله های رنگارنگ رو دید... اما دیگری تمام شب نتونست بخوابه به این فکر میکرد که حتما دوستش هم یه خورده از شیرینی هاشو قایم کرده و همه رو بهش نداده...
#عذاب برای کسی است که صادق نیست...
وآرامش از آن کسانی است که صادقند...!
🌺💖💐❤🌸💜🌼💚🌷💝
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#همسرانه https://eitaa.com/khaneAram_Basir
❤️❤️❤️
#همسرانه
#خــانــومــها_بــخــوانــنــد
🔵گــاهے از چــشــم یــه زن دیــگــه همــســرتــونــو نــگــاه ڪــنــیــد ،مــیــبــیــنــیــد چــقــدر جــذابــیــت داره ڪــه بــه مــرور بــراتــون عــادے شــده .
🔵گــاهیــتــصــور ڪــنــیــد زن دوم مــرد هســتــیــد !و هر لــحــظــه مــمــڪــنــه بــره ســراغ اولــے !ڪــارهایــے رو ڪــنــیــد ڪــه بــیــشــتــر پــایــبــنــد شــمــا شــه
گــاهے تــصــور ڪــنــیــد تــوے دوران نــامــزدیــتــون هســتــیــد !تــعــارف ڪــنــیــد و احــتــرام شــوهرتــونــو بــیــشــتــر حــفــظ ڪــنــیــد.
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
❤❤❤
#یواشکی
در رابطه جنسی
اوج لذت را به تاخیر بیاندازید ،
هر چه تحریک دیرتر اتفاق بیفتد انفجار شدیدتر خواهد بود.
خودتان را به ارگاسم نزدیک و بعد کُند کنید ، این کار را قبل رسیدن به اوج چند مرتبه تکرار کنید.🙈
❤❤❤
https://eitaa.com/khaneAram_Basir