eitaa logo
خانه آرام من(موسسه بصیر)
326 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
270 ویدیو
18 فایل
کانالی ویژه بانوان عزیز آموزش مهارت های همسرداری تربیت فرزند (کودک و نوجوان) هنری سرگرمی ایده های زناشویی و... راه ارتباط با ادمین کانال https://eitaa.com/banoo_basir
مشاهده در ایتا
دانلود
📒نحوه قانون گذاری برای کودکان 📌۹. قوانین باید به صورت مثبت باشد. به عبارتی، از باید ها استفاده کنید ، از نباید ها استفاده نکنید. به عنوان مثال؛ به جای اینکه بگویید:نباید دیر بخوابید و دیر بیدار شوید. ویا در اتاق نباید بازی کنید. بهتر است بگویید: باید شبها زود بخوابید و یا باید صبح ها ساعت ۸ از خواب بیدار شوید ،باید در حیاط بازی کنید. https://eitaa.com/khaneAram_Basir
❗️اين رفتارها سد راه رابطه توام با صمیمیت و احترام شما و فرزند نوجوان تان خواهد شد : ◻️ نصیحت تکراری ◻️ تذکر مداوم ◻️ سرزنش ◻️ منت گذاشتن ◻️ مقایسه کردن ◻️ جرو بحث کردن ◻️ برچسب منفی زدن ◻️ پیش بینی منفی ◻️ گله و شکایت مداوم ◻️ تحمیل کردن نظر به فرزندتان https://eitaa.com/khaneAram_Basir
✨چقدر خدایت را میشناسی تا او را شاکر باشی.این خداشناسی مستلزم است؛ ✨دعای عرفه فقط یک گفتگوی ساده و شکر گزاری ساده نیست بلکه مولی ابا عبدالله الحسین(ع)در بطن دعا، خدای متعال را به ما می شناسانند، در قسمتی از دعا چنان با خدای متعال سخن می گویند که گویی مثل یک پزشک حاذق مسلط به شناخت آناتومی بدن انسان است و چنان به زیبایی، اعضاء وجوارح بدن را به تصویر میکشند که نا خودآگاه زبان به شکر الهی می گشاییم... ⚡️ایشان در قسمتی از دعا می فرمایند:خدایا گواهی می دهم که از خلوص و حقیقت ایمانم به عهد قلبم که از فرایض مقام یقین من است و توحیدی خالص پاک از شایبه و از باطن سر َضمیرم و از رشته های بینش نور چشمم و از اسرار نقشهای جبینم و شکاف راههای نفسهایم و مخزن و محفظه ی شامَه ام و روزنه های وصول امواج صوتی به سماخ و استخوان سامعه ام و آنچه را که دو لبم از برهم نهادن می پوشاند و به حرکت بی شمار زبانم و محل ارتباط فک بالا و فک پایینم و مکان روییدن دندان و عصب قوه ذایقه که جایگاه ادراک گوارایی طعام و شراب است و آن استخوان که امَ رأس من بر آن استوار است و وسعت گاهی که مکان رشته های اعصاب گردن من است و انچه از قلب و خون و شریانی که فضای سینه ی من بر آن استوار است و انجا که رشته گردن و تینم حمایل است و انجا که پرده قلب وقطعات اطراف جگرم بدان مرتبط است و شراسیف(دنده های )استخوان و غضروف پهلو و سربندهای مفاصل من و قبض و بسط قوای عایله من و سرانگشتان من و گوشت و خون و موی و پوست و اعصاب و ورید و شریان من و استخوانها و مغز و رگ و پی های من و تمام اندامم انساج پرده ها و غشاهایی که دوران شیرخوارگی ام منسوخ شده و... ✨خدایا ! مولایم با تمام وجود تو را به زیبایی شکر می گوید که زبان من قاصر است چون تو را آنچنان که مولایم می شناسد نمیشناسم. ✨خدایا!به زبان مولایم تو را سپاس می گویم. https://eitaa.com/khaneAram_Basir
پنجاه و پنجم صورتش جمع می شود و چشمانش تنگ. تغییر چهره اش را ندید می گیرم تا به قول خودش شجاعتم پودر نشود. هنوز حرفی نزده است. این خیلی خوب است. مزمزه کردن قبل از پرتاب هر حرفی. باید این خصوصیت شگفتی آفرین را همراه با حرف زدن تمرین کنم. هم کنترل کلام دارم و هم کنترل مخاطب. سکوتش می شکند و می گوید: -نمی خوام ریحانه خانم بفهمه. این حرفش یعنی...وای یعنی که قصه ی غصه ی خودش بوده است. لال می شوم و نگاهم را از صورت علی به دیوار شلوغ اتاق می دوزم. بلند می شود و دفتر را از توی کمدش در می آورد. برخوردش خیلی غیر منتظره بود. فکر می کردم حداقل یک اخمی، توبیخی، اما نه... بدون آن که نگاهی به علی بیندازم، از اتاقش بیرون می روم. حوصله ی پشت میز نشستن را ندارم، در اتاق را می بندم و دراز می کشم، دفتر را باز می کنم. مانده بود بین اصل و مقدمه. اگر می شد هر دو را ترک کرد، از این افکار لعنتی راحت می شد. صحرا برایش مقدمه ای شده بود که اگر ترکس نمی کرد، گام بعدی را حتما اشتباه بر می داشت. دلش می خواست که بقیه ی ترم را نرود تا از شنیدن صحبت‌های سر کلاس، پیغام و پیغام ها راحت شود. چندین بار ادامه ی زندگی را با اصلیت صحرا نوشت، بی حضور او هم ترسیم کرد. از شروع تا نهایتش را. اما عقلش هر بار فریادی می زد که نمی توانست مقابلش «چرا؟»بیاورد. هر بار مدد از آسمان می گرفت تا بتواند روزهایش را به سلامت روی زمین، شب کند. اسم حالش حتما عشق نبود. محبت هم نبود. چون کورش نکرده بود و عقلش سر جایش بود. تا این که آن روز افشین دم دانشگاه با ماشین مقابلش ترمز کرد و خواست تا جایی با هم بروند. از همه جا بي خبر سوار شد. نميتوانست با كسي كه عزيز دلِ صحرا است، راحت باشد. اما نتوانست مقابل تقاضايش هم مخالفتي بكند. رفت تا بيرون شهر. دوزاري اش افتاد، هر چند دير. بدون حرف پياده شد و به ماشين تكيه داد. چاقويش را كه در آورد فقط نگاهش كرد.برگشت سمت او و با فرياد گفت: -مي كشمت. همين جام چالت مي كنم. عكس العملي نداشت كه نشان دهد. دو نفر بودند. يكي زخم خورده و ديگري فريب خورده. -هان؟چته؟خفه شدي؟ يا دست از سر صحرا بردار و گورتو گم كن، يا... چاقو را بالا آورد. مي دانست كه نمي زند. عصبانيتش از كار صحرا بود، نه از او. دنبال مقصر دروغي مي گشت. چه بايد مي گفت كه آرام شود. سكوتش بدتر بود. گفته بود: -من با دختري ازدواج ميكنم كه براي خودم باشه افشين. با خانم كفيلي نه سبقه اي دارم، نه شباهتي. خيالت راحت. چاقو را پرت كرد و گفت: -دروغ مي گي. يقه اش را گرفت و محكم به ماشين كوبيدش. درد ستون فقراتش را تحمل كرد. نبايد حرفي مي زد كه ديوانه ترش كند، اما افشين نمي توانست خودش را كنترل كند. مشت هايش را كه گرفت...لگدهايش را كه خورد...صداي فريادش كه به سرفه تبديل شد، فهميد كه آب از جاي ديگر گل آلود است. -افشين، كفيلي ديوانه چي گفته كه مثل گاو شاخ مي زني؟ تمام بدنش درد مي كرد. دلش نيامده بود بزندش. بي مروت چه مشت هاي.... سنگيني داشت. -تو بهش چي گفتي كه غير از تو رو نه مي بينه و نه مي خواد؟فقط راستشرا بگو والّا اين چا قو رو بر مي دارم و بهت رحم نمي كنك. به نفع خودش حرف زده بود، به ضرر كفيلي حرف نزده بود. منّ و منّ زيادي كرده بود تا بگويد كه اصلا نه فكري براي ازدواج دارد و نه شرايطي و نه اين كه صحرا برايش موضوعيت دارد... افشين شكسته شده بود. با صداي خفه اي گفت: -پس چرا اين لعنتي منو نميبينه؟ حس مي كنم بودنش با من همش براي تحريك توئه. بميري بميري... پياده راه افتاده بود كنار جاده ي فرعي. تنهايي بهتر مي توانست با خودش كنار بيايد. وقتي كنار پايش ترمز كرد، فهميد كه حرف هايش را قبول كرده است. عقب ماشين دراز كشيده بود. احساس مي كرد كه بدن دردمندش نيازمند استخر است. از استخر كه آمد. دلش مي خواست كسي هم پيدا شود روحش را ماساژ بدهد. از پيچ كوچه كه پيچيد، سينه به سينه ي پدر شد. پدر دستش را چنان محكم فشار داد كه تمام فكر و خيالش را جمع دردش كرد. معلوم بود كه مادر طاقتش از حال گرفته ي او طاق شده و شرح حال داده است. گوشه ي دنج و ساكت، همان مسجد محله بود كه پدر بي وقت درش را كوبيد و خادم، خوشحال از ديدن پدر راهشان داد. وسعت و خنكاي آن جا خواب آلودش كرد.خسته بود. صداي گنجشك ها هم شده بود آهنگ پس زمينه ي گفت و گويي كه منتظر بود تا شروع بشود. نشست و تكيه به ديوار داد. پدر شانه به شانه اش تكيه داد. دستش را به تسبيحش گرفت، صداي دانه هاي تسبيح مثل چك چك آب بود. طنين دل آرامي داشت. پدر سكوت را شكست و گفت: -سنگ به چاهت انداخته اند؟چرا نگفت ديوانه انداخته؟ چرا نگفت ديوانه شده اي و سنگ به چاه انداخته اي؟مي خواست چه نتيجه اي بگيرد؟ گفت: -تا ديوانه رو كي بدونيد؟ ادامه دارد ...
روز خود را با صلوات بر پیامبر و خاندان مطهرش، صدقه برای سلامتی امام زمان، خود و خانواده و حمد شفا برای بیماران آشنا و غریبه آغاز کنیم🌹 🔸🔶 و برنامه ریزی کنیم ان شاءالله دعای عرفه رو امروز در هر جایی و هر زمانی که می تونیم به جای آوریم 💠 فرازی از دعای عرفه ی امام حسین علیه السلام خطاب به خداوند متعال: آن كه تو را ندارد چه دارد؟ و آن كه تو را دارد چه ندارد؟! آن كه ديگرى را به جاى تو گرفت زيان كرد و باخت ميزان الحكمه جلد2 صفحه423 📎 ان شاءالله هیچ کدوممون بازنده نباشیم! https://eitaa.com/khaneAram_Basir
👈 ❌❌❌ خانم های که از زندگیشون خستن بخونن، شاید مقصر خودتون باشید. 🔮وقتی یک زن سخت تلاش می کند که عاشق خوبی باشد،تمام خلاء های زندگی را به تنهایی پر می کند و به مرد "فرصت" پر کردن این خلاءها را نمی دهد و آنقدر گرم این کار می شود که فرصت نمی کند ببیند آیا به او نیز عشق ورزیده می شود یا نه... مثال: تصور کنید که زن و مردی در قایق پارویی هستند.زن در جلوی قایق نشسته و مرد در قسمت عقب. هر دو یک جفت پارو دارند.قایق به خوبی و زیبایی حرکت می کند و زن فرض می کند که هردو در حال پارو زدن هستند. حال لحظه ای فرا می رسد که زن احساس خستگی می کند و تصمیم می گیرد کمی استراحت کند.ناگهان قایق می ایستد و زن برمی گردد و می بیند، مرد تمام مدت نشسته بوده و کاری نمی کرده و یا خواب بوده و تمام مدت زن به تنهایی پارو می زده و مرد فقط یک مسافر بوده است.یا شاید هم برگردد و ببیند هیچ کس داخل قایق نیست . 🔮وقتی زن به تنهایی برای رابطه تلاش می کند، انزجار زیادی در وجود او انباشته می شود. هنگامی که زن با پر کردن جاهای خالی رابطه ای را شروع می کند، "در ابتدای رابطه" خوشحال است چون این رفتار منجر می شود که مرد عشق و توجه زیادی به او داشته باشد (به طور موقت) و تصور می کند تلاشش ارزش دارد. ولی در نهایت وقتی متوجه می شود تمام بار احساسی رابطه به دوش اوست، از مرد خود متنفر می شود. ادامه دارد....... °🌸°❀°°🌸°❀°°🌸°❀° https://eitaa.com/khaneAram_Basir
💠 رهبر انقلاب: 🔅 لحظه به لحظه از ظهر عرفه تا غروب، مثل حائز اهمیت است. https://eitaa.com/khaneAram_Basir
😍👇 ✅یکی از بهترین روش های تمیز نگه داشتن اجاق گاز این است که موادی را که روی آن می ریزد، بلافاصله با دستمال پاک کنید. در غیر این صورت این مواد روی گاز خشک می شوند و مجبور خواهید بود آنها را بتراشید که مستلزم زحمت زیادی است. گازپاكن‌دست‌ساز : ۵ قاشق غذاخوري جوش شیرین + سه قطره مایع ظرفشویی + چهار قاشق غذا خوري سرکه رو با هم مخلوط کنین تا خمیری به دست بیاد. این خمیر یه جرم گیر خانگی است که برای تمییز کردن اجاق گاز و کف قابلمه جرم گرفته توصیه میشه.خمیر را روی محل مورد نظر بمالید و بعد از ۱۰ دقیقه با دستمال تمییز کنید. https://eitaa.com/khaneAram_Basir
! ✨عید قربان سنجیدن مقام بندگی ابراهیم خلیل بود که در پیشگاه الهی مورد ازمون قرار گرفت تا درجه خلوص و بندگی اش را بشناسد. و چه زیبا در این امتحان پیروز شد!! ✨در مقام الهی چه کسی شایسته قربانی شدن بود جز حسین فاطمه؟؟!!! در زیارت ناحیه مقدسه می خوانیم : أَلسَّلامُ عَلى إِبْراهیمَ الَّذی حَباهُ اللهُ بِخُلَّتِهِ، سـلام بر ابراهـیم که خـدا مقـام خلّـت و رفاقـت رابه او عـطا نمود، أَلسَّلامُ عَلى إِسْمعیلَ الَّذی فَداهُ اللهُ بِذِبْــح عَظیم مِنْ جَنَّتِهِ، درود بـر اسمـاعیل کـه خـداوند ذبـحى عظـیم از بهشت را فـداى او نمود، و در قسمت دیگری از زیارت نامه می خوانیم؛ ذابِـحٌ لَک َ بِمُهَنَّدِهِ، (و با دست دیگر) با تیغ آخته‌اش سر از بدنت جدا مى‌کرد... 🔹🔸🔹🔸🔹 ✨اسماعیل مقام بلند مرتبه ای در پیشگاه خدای متعال داشت که خداوند ذبحی عظیم از بهشت برای او فرستاد ولی مقام حسین فاطمه از مقام اسماعیل نیز بلند مرتبه تر بود که خداوند او را به عنوان قربانی در راه خودش به مهمانی پذیرفت و تمام عالم را شیفته ی محبت حسین فاطمه کرد!!! ✨اللهم عجل لولیک الفرج موسسه بصیر عید بندگی را به شما دوستداران خاندان عترت و طهارت، تبریک و تهنیت عرض می کند.💐 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
پنجاه و ششم -خوشم مي آيد كه اصل رو مي بيني نه فرع رو؟ ديوانه دردسر مي سازه، و الا سنگ همه جا هست. -اصل من ديوانه هستم! ديگر حرفي نزد. نفسش را اگر بيرون نمي داد، شش هايش مي تركيد. حالا كه دانسته بود چه بلايي سرش مي آيد بايد كمكشمي كرد. شايد زودتر بايد كمك مي گرفت. سكوتش يعني اين كه تا خودت چه بخواهي؟ گفت: -محتاج صد عقل شدم. تنهايي نمي تونم. لبخندي زد كه مزه ي تلخي را در وجودش زنده كرد. رويش را به سمت ديگري چرخاند.تكيه از ديوار برداشت و روبه روي پدر دو زانو نشست و نگاهش كرد. پدر سرش را برگرداند و مردمك چشمانش را در صورت او چرخاند. دلش براي نوازش پدر تنگ شده بود. چه زود كودكي را پشت سر گذاشته بود پدر دست بالا آورد و آرام نوازشش كرد و ريش هاي كم پشت صورتش را مرتب كرد فارغ از خيالات و افكار پدر گفت: -تا نميدونستيد، من هم نميخواستم بدونيد. دوست نداشتم فكر كنيد كه شما داريد اون سر دنيا براي حفظ اعتقاداتون مي جنگيد يا براي زنده ماندن كشور جووني تون رو داديد. اما جوون خونه ي خودتون داره از دست مي ره. اما حالا كه مادر همه چيزو گفته، حرف بزنيد. طوفاني و مضطرب بود. همان طوى كه نوازش مي كرد، زمزمه كرد: -همه چيزو نگفته، باوركن كه هيچ نگفته. فقط گفت:تكنيك جنگيدن را به جوون خودت هم ياد بده. اوف. چه دردناك با خبر شده است. كاش نامه ها را داده بودتا بخواند، اما اين را نگفته بود. -من نمي دونستم كه وقتي اون جا هستم ، اين جا همه شما را رها مي كنن. فكر مي كردم وقتي آب و نون برام مي شه فرع، حتمابراي مسئولين مملكتي سرنوشت شما جوون ها مي شه اصل. آب دهانش را به سختي قورت داد. پدر كي دستش را گرفته بود؟ -يك وقتي فقط خودت مهم هستي، يك وقتي اصلا خودي نبايد وجود داشته باشه تا مهم باشه. الان غصه ي من، تو نيستي؛ همه ي دشمن هاي كه به طرف تو جوان شيعه سنگ مي اندازن، همه ي بروبچه هايي كه از ضربه ي سنگ دشمن زخمي مي شن،به كدوم عقل پناه مي برند؟ الان كي فرهنگ زندگي عاقلانه رو براي شما فرياد مي زنه. اين جا خيلي ها كه آب و دون دارن ضد فرهنگ ايران و اسلام خرج مي كنن. اين جوونايي كه تو كوچه پس كوچه دارند زخم فرهنگ غرب و امريكايي رو مي خورند چي مي شن؟ كي كمكشون مي كنه؟ راست مي گويد. وا مي رود از حقيقتي كه فراتر از ذهن او درون وجود پدرش مي جوشد و در رگ هاي قلبش رسوب مي كند. خيلي نمانده تا پدر دق كند. با صداي آرامي ميگويد: -وقتي حركت مي كني ديگه خيلي نميشه تغيير برنامه داد. اگر قبلش فكر كردي و عزمت رو جزم كردي،همه كار كرده اي، اما بعد از حركت درگير حاشيه ها مي شي. به سختي مي افتي تا بخواي يك ساختمان را خراب كني و از نو بسازي. مي فهمد چه مي گويد. -آره بابت، منظورم همون فرصت هاي خوب زندگيته كه داره مي سوزه. ادامه دارد ...
عید قربان آمده ای دوستان شادی کنید یادی از پیغمبر توحید و آزادی کنید او که در راه خدا از مال و فرزندش گذشت با تبر بت های جهل و خودپرستی را شکست بنده ی پاک خدا و پیرو الله شد نامش ابراهیم بود اما خلیل الله شد 💐 عید قربان بر شما مبارک https://eitaa.com/khaneAram_Basir
فرشته ای در برهوت 📚 فرشته ای در برهوت... داستانی کوتاه و جذاب از پسری به نام از هم‌کلاسی خود در دانشگاه است. این داستان در ۷۲ صفحه به قلم به رشته تحریر درآمده و گفتگوهای رسول با خانواده در روز خواستگاری که تبدیل به مناظره‌ای در اثبات حقانیت امیرالمؤمنین(ع) می‌شود را روایت کرده است. https://eitaa.com/khaneAram_Basir