eitaa logo
خانه آرام من(موسسه بصیر)
326 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
270 ویدیو
18 فایل
کانالی ویژه بانوان عزیز آموزش مهارت های همسرداری تربیت فرزند (کودک و نوجوان) هنری سرگرمی ایده های زناشویی و... راه ارتباط با ادمین کانال https://eitaa.com/banoo_basir
مشاهده در ایتا
دانلود
امام على عليه السلام: احمق ترين مردم كسى است كه خود را عاقل ترین مردم مى داند أحمَقُ النّاسِ مَن ظَنَّ أنّهُ أعْقَلُ النّاسِ غررالحكم حدیث 3089 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
نقش است به روی لب مهتاب، سلامی شد ذکر لب هر دل بی تاب، سلامی‌ ای فطرس فردوس در این شام حسينی از ما برسان محضر ارباب، سلامی‌ https://eitaa.com/khaneAram_Basir
بسم الله الرحمن الرحیم 😊معجزه لبخند 😊 این جمله کلیدی را همیشه به خاطر داشته باشید: احساس مثبت موجب ارزیابی مثبت آدم ها از اتفاقات و انسان های پیرامون خود میشود. احساس خوب شما را نسبت به اطرافیان خوش بین می کند، ارزیابی شما را از مشکلات زندگی واقع بینانه تر می کند و تلاش تان را برای حل آنها دو چندان می نماید! عشق و شادی دو احساس مثبت اند که باعث می شوند از خطاهای همسر و فرزندانتان راحت تر چشم پوشی کنید! آنها را دوستدار خود بدانید و برداشت مثبتی از گفتار و رفتار آنها داشته باشید! اما بر عکس، غمگینی و دل مردگی موجب می شود همه چیز و همه کس را با عینک تیره و با بدبینی نگاه کنید. مشکلات را بزرگ تر از آنچه هست ارزیابی نمائید. در این حالت، نه تنها خود برای حل آنها اقدام نمی کنید بلکه برای دیگران هم آیه یأس می خوانید! ✅ بنابراین اگر دوست دارید به فردی امیدوار و مثبت نگر تبدیل شوید، تلاش کنید تا حس و حال خوبی در خودتان ایجاد نمائید؛ حتی اگر شده در بخشی از روز لبخندهای مصنوعی بر لب داشته باشید. مثلا وقتی خسته از محل کار یا خرید روزانه به خانه باز می گردید در طول مسیر لبخندی مصنوعی بر لب داشته باشید! و یا حتی زمانی که دارید به یک مهمانی مصلحتی می روید!! لبخند معجزه می کند حتی مصنوعی آن! روان شناسان تربیتی به این می گویند: تأثیر ظاهر بر باطن! 💐🌸💐🌸💐🌸 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
سلام خدمت شما همراهان عزیز امروز شنبه ۶/۲۳ از ساعت ۵ الی ۷ عصر موسسه بصیر هستیم با ارائه کتابهای ارزشی با موضوع های محرمی و عاشورایی.... همراه با ۲۰ درصد تا ۵۰ درصد تخفیف دوستان علاقه‌مند و 📗📘 خوان بشتابید. منتظر حضور گرم تان هستیم . 🙏🙏🙏 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
(۲) 💓💓💓💓💓💓 در حال حاضر سواد داشتن ویا بسواد بودن فقط به خواندن و نوشتن نیست. در دنیای امروز ما هر ساعت با خطی از کلمات درهم ریخته وناخوانا مواجهه هستیم. یک فرد بیسواد هیچ وقت نمیتواند از این خط معنا ومفهوم خوب و کارساز برداشت کند. اما یک فرد باسواد بسبب دانش در ذهن خود میتواند ربط این کلمات رابفهمد جملات را تشخیص دهد وهدف نویسنده را درک کند. ☄☄☄☄☄☄☄ بی سواد کسی است که نتواند دانسته هایش را به روز کند ویا آنکه جرات دور ریختن دانسته های باطل شده اش را ندارد. پس سواد ،سطح و مرتبه ای است که یک فرد بتواند مفهوم را بفهمد و اندیشه هایش را بیان کند. تا جایی که که بتواند در جامعه خود سهیم باشد. ❣❣❣❣❣❣❣ https://eitaa.com/khaneAram_Basir
حق فرزند از کتاب رساله ی حقوق امام سجاد علیه السلام : 🔹واما حق فرزندت این است که بدانی او از تو می باشد و در چند روز این دنیا٬ با هر خیر وشرش وابسته ی تو است. 🔹وبدانی که از جمله وظایفی که بر عهده ات گذاشته شده این است که تربیت او را نیکو داری واورا به سوی پروردگارش راهنمایی کنی ودر فرمانبرداری خدا٬ یاری ومساعدتش کنی . 🔹در باره ی خود واو مسؤل می باشی ودر این تکلیف یا به ثواب می رسی ‌ویا مجازات می گردی ٬ پس در این باره همچون افرادی که توسط حسن اثرشان بر فرزند٬ نامه ی عمل خود را در این چند روز دنیا می آرایند رفتار کن ودر تربیتش آن نوع بکوش که در نزد پروردگارش معذور باشی وهیچ نیرویی نیست مگر از ناحیه ی خداوند.👌👌 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
هشتاد و دوم - زندگی یک رنگ نیست . رنگین کمان است . چهار گوش هم نیست.دایره است. مصطفی این را می گوید . توی ماشین هستیم برای خریدن حلقه. حرفش را برای خودم تصور می کنم خوشم می آید از تعبیرش ؛ اما منتظرم منظورش را بگوید. - قوس و قزح دلربایی داره . بین فضای آفتابی و بارانی محشری است. می گویم : - اما همه ی رنگ های زندگی مثل رنگین کمان روشن نیست . بعضی وقت ها رنگ تیره هم داره. دنده عوض می کند وآرام زمزمه می کند: - اما وسعت رنگین کمان را داره . از این سر دنیا تا آ ن سر دنیا کشیده می شه. هر کسی می تونه قلم مو برداره و بالا و پایین رنگ ها رنگ مورد علاقه ی خودش رو بزنه . از وسعتش استفاده کنه. دلیلی نداره که در فضای کوچکی ، خودش رو مجبور و محصور کنه و بعد هم غصه بخوره. باانگشترعقیقم بازی می کنم . عجله ای برای رسیدن ندارد . آهسته می راند. می دانم که این بحث را شروع کرده تا مرا به حرف بکشد، اما نمی توانم بفهمم دقیقا منظورش چیست. - خیلی وقت ها می شه یکی قلم مو دست می گیره و بالا و پایین رنگین کمون زندگی رو رنگی می زنه که خودش می خواد. تو هم مجبور می شی تحمل کنی . موتوری مقابلمان است که از فرصت خلوتی خیابان استفاده می کند و با اینکه دو ترکه سوارند، تک چرخ می زند. هینی می کشم و دستانم را مقابل دهانم می گیرم. مصطفی سرعت کم ماشین را کم تر می کند و می گوید: - ای جان ! جوونیه و همین کیف و حالش. با صدایی خفه همان طور که نگران نگاهشان می کنم، می گویم: - این عین بی عقلیه. مگه مجبورن این طوری جوونی کنن؟ مصطفی توی تیم من نیست . راحت نگاهشان می کند و راحت می گوید: - هر وقت کسی اجباری رنگی به رنگین کمانت اضافه کرد، منفعل نگاهش نکن ، یک تدبیری به خرج بده تا قوس و قزحش رو، جای اون رو، میزان رنگش رو و ترکیب بالا و پایینش رو خودت انتخاب کنی. منظورم اینه که در عین هر اجباری یک زاویه هایی اختیاری هم بازه. بستگی به خود آدم داره. موتور راست می شود روی دوچرخ. نفس راحتی می کشم. مصطفی دنده عوض می کند و سرعت می گیرد و از موتور جلو می زند. هم زمان برایشان چند بوق تشویقی می زند. دو جوان خوششان آمده، خودشان را می رسانند به ماشین و یکی شان می گوید: - نوکرتیم. مصطفی می خندد: - آقایی. چرا این کفه ؟ - واردیم، بیخیال. این مدل مصطفی را تصور نمی کردم. چه لوطی هم حرف می زند. سرعت را کم تر کرده تا حرفش را بزند می گوید: - بی خیالی رو عشقه ، اما جوونی هم حیفه . جوان راننده اخم می کند و پشت سری اش با تلخندی می گوید: - این کاره ای داداش یا نه ؟ دستان مصطفی ستون می شود به بالای در و می گوید: - موتور پرشی باشه آره، با اینا حال نمیکنم. جوان دستانش را مشت می کند و یک های بلند برای مصطفی می کشد که همه می خندیم . مصطفی آدرس جایی را می دهد برای این کارهای به قول خودش پرشور جوانی و توصیه ی کلاه کاسکت. دیگر رسیده ایم. قبل از پیاده شدن می گوید: - حواسم باشد بحث رنگین کمانمان نصفه نماند. قبل از پیاده شدنم می گویم : - اما من همه ی رنگ هایش را دوست ندارم. نمیدانم می شنود یا نه. دنبال حلقه آمده ایم و نمی خواهم که حلقه بشود اسباب زحمتم. وقتی حلقه ی کوچک و ظریفی انتخاب می کنم، رد می کند، باید توجیهش کنم؛ صبورانه ایستاده تا نظرم عوض شود. مغازه های بعدی حلقه ظریف و طلایی رنگی به دلم می نشیند؛ اما قبل از اینکه نشانش بدهم می گویم؛ - می دونید عیب حلقه های بزرگ چیه؟ تیزتر از آن است که ترفندم را نفهمد. با لبخند می گوید: - کدوم رو انتخاب کردید؟ تمام مقدمه هایی را که توی ذهنم چیده ام حذف می کنم ورک می گویم: - راستش من دوست دارم حلقه ام همیشه دستم باشه. حلقه های سنگین و بزرگ خیلی ها رو دیدم، حلقه شون رو گاهی دست نمی کنند چون کلافه شون می کنه.خب چه کاریه ، این هم قشنگه، هم ظریف. حلقه تکی که توی جا انگشتری جلوه نمایی می کند را نشان می دهم.طلا فروش می آورد. سبک است وشیک. مصطفی حرفی نمی زند و ثمی گذارد به دل خودم . سرويس هم همان جا برمی داریم. - تمام معادله های معمول رو به هم می زنید. سرویس پر از توپ های کوچک فیروزه ای است. رنگ آبی و طلایی جلوۀ قشنگی پیدا کرده است. می گویم: - معادله ها رو آدم ها خودشون می نویسن و بعد هم به جامعه تحمیل می کنن. مهم اینه که آدم خودش مجهول معادله قرار نگیره. در ماشین را برایم باز می کند. وقتی می نشینم دستش را بالای سقف می گذارد و خم می شود. بعد از مکث کوتاهی می گوید: - من شیفته ی همین معادله نویسی تون هستم. ولی جدا بانو من مجهول ایکس هستم یا ایگرگ ؟ منتظر است تا جواب بدهم. نگام را می دزدم و می گویم: - شما چند مجهولی هستید.
نگاه عمیقی می کند که باعث می شود سرم را پایین بیندازم. قد راست می کند و در را می بندد. پیش خودم فکر می کنم که همه ی انسانها هم معلوم اند، هم مجهول. می شود با معلومات به راحتی حل مجهول کرد. فقط متحیرم از جنگ و دعواهایی که کار راحت را سخت می کند. مصطفی سوار نمی شود و من رد قدم هایش را می گیرم که برمی گردد سمت طلا فروشی و بعد از مدتی دوباره با پاکتی در دست از مغازه بیرون می آید. سوار که می شود، پاکت را می گذارد روی چادرم و می گوید: - ببینید همین بود یا نه؟ اول پاکت حلقه و سرویس را باز می کنم هردوتایش هست. پاکت بعدی را باز می کنم و جعبه ی کوچکی را در می آورم. ساکتم و دوست دارم اجازه بدهم ذهنم هرچه می خواهد حدس بزند؛ اما او هم ساکت مانده که این کار مصطفی یعنی چه ؟ برمی گردم و نگاهش می کنم. چشم از خیابان برمی دارد و نگاه و لبخندی که چرا بازش نمی کنید؟ جعبه را باز می کنم. دستبندی که نگین های فیروزه دارد. از کجا مکث چند ثانیه ای مرا روی ویترین دیده بود؟ می گوید: - رنگ فیروزه ای رنگین کمان را که دوست دارید؟ بقیه اش مهم نیست. همراهش زنگ می خورد. نگاه به صفحه اش که می کند لبخندی پر صدا می زند و گوشی را مقابلم می گیرد. عکس علی است بالای کوه . می گوید: - شما جواب بده. می زنم روی بلندگو و علی بلافاصله می گوید: - مصطفی! خودتی! زنده ای؟ می خندد. لبم را می گزم. می گویم: - على توداداش منی یا آقا مصطفی. کم نمی آورد و می گوید: - إإ هنوز هیچی نشده مفتش شدی؟ مصطفی بلند می گوید: - آی آی برادر زن با خانمم درست صحبت کن. علی می گوید: - إ؟ روی بلندگوئه ؟ هیچی دیگه می خواستم ببینم زنده ای که می بینم حالا که با هم کنار اومدید. من برم کنار دیگه. بلندگو را قطع می کنم و می گذارم کنار گوش مصطفی. با دست چپش می گیرد و می گذارد کنار گوشش و می گوید: - على توالآن حافظ صلحی یا قاتل خوشی؟ بلندگو نیست راحت باش ادامه دارد ...
امام حسین علیه السلام: شکرگزاری تو بر نعمت پیشین، زمینه ساز نعمت آینده است. https://eitaa.com/khaneAram_Basir
••✾🌸☘🌸✾•• پناه میبرم به در وقت نزول همان لحظه های اول حُکم می آید که یادت کنم ! حتی اگر از تو نشانی نباشد .. میخوانمت ؛ "بسم الله الرحمن الرحیم" https://eitaa.com/khaneAram_Basir