eitaa logo
خانه آرام من(موسسه بصیر)
326 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
270 ویدیو
18 فایل
کانالی ویژه بانوان عزیز آموزش مهارت های همسرداری تربیت فرزند (کودک و نوجوان) هنری سرگرمی ایده های زناشویی و... راه ارتباط با ادمین کانال https://eitaa.com/banoo_basir
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️❤️❤️❤️ به روایت امیرحسین ................................................................... _جونم داداش ؟ محمدجواد_ سلام . خوبی؟ _ مرسی. توخوبی؟ محمد جواد_ مگه تو دکتری؟ دهع. _ نه په تو دکتری. حالا کارتو بگو میخوام برم. خوب بودن به تو نیمده پسره پرو. محمدجواد_ اوا خواهر نفرمایید. ببخشید مصدع اوقاتتون شدم خواستم عرض کنم خدمتتون که..... خب.... میگفتم که.... _ جواد بگو الان کلاس شروع میشه. محمدجواد_ دانشگاه بدون من خوش میگذره ؟ _ عالی. کارتو میگی یا قطع کنم. محمد جواد_ خیلی خب بابا. راهیان هستی دیگه؟ _ وای معلومه که اره. از خدامه. کی؟ محمدجواد_ خیر سرت خادمیا. خجالت بکش. پنج شنبه حرکته. _ اوه اوه استاد اومد فعلا..... بهترین خبر برای من همین رفتن به راهیان بود ، البته اگه بابا مثله تابستون بهانه نیاره و مانع رفتنم نشه. . . .تنها چیزی که میتونست خستگی 8 ساعت کلاس پشت سر هم رو از بین ببره ، صدای سرشار از محبت مامان بود. مامان_ کیه؟ _ بازکن مامان جان. مامان_ خوش اومدی عزیزم. . . بابا_ همین که گفتم نه نه نه. اونجا امنیت نداره _ ممنون که منو بچه 5 ساله فرض کردید پدر جان. سوریه رو میگید نه یه چیزی. ولی پدر من اینجا که دیگه تو کشور خودمونه . بچه که نیستم. تابستون گفتید گرمه میری حالت بد میشه دقیقا دلیلی که برای یه بچه 3. 4 ساله نهایتا قانع کنندس. الانم میگید امنیت نداره. بابا_ کی؟ _ نوکرتونم به خدا. پنجشنبه بابا_ خیلی خب. من که حریف تو نمیشم. _ پس با اجازتون من برم خبر بدم که میرم. با ذوق دوییدم سمت اتاق. شماره محمد جواد رو گرفتم ، بعد از 3 تا بوق برداشت. _ سلام محمد. ببین من میام بلاخره بابا راضی شد. فقط ساعت و روزشو اینارو بگو. راستی لازم نیست بیام برای هماهنگی. به قول تو خیر سرم خادمم. راستی خاک توسرت که زودتر به من نگفتی. بیچاره کسی که قراره زن تو بشه. همه کارات سربه زنگاس . اون طرف خط_ سلام مادر. نفس بکش. من مادر محمد جوادم. واقعا هم بیچاره زنش _😱😱😱ای وای سلام حاج خانوم. شرمنده من فکر فکر کردم که... چیزه.... یعنی.... حاج خانوم _ اشکال نداره مادر. محمد جواد خواب بود من گوشیشو برداشتم. _ بازم شرمنده. ببخشید بدموقع مزاحم شدم. یاعلی حاج خانوم _ دشمنت شرمنده. علی یارت مادر. وای ابروم رفت 😂😂😂.خب شد نخندیدم ضایع بشم. . . . _ جواد به خدا یه بار دیگه کله سحر زنگ بزنی به منا میکشمت.. محمدجواد _ که خاک تو سرم اره ؟ بیچاره زنم اره؟😂 _ عه. راستی یکی طلبم. ابروم رفت. محمدجواد_ مگه داشتی؟ _ نه په تو داشتی؟ محمدجواد_شنیدم که اومدنی شدی. _ اره بابا اجازه رو صادر کرد. محمدجواد_ خب پس پاشو بیا مسجد که حاج آقا حسابی کارت داره. _ الان مسجدی؟ محمدجواد_ بله. مجبورم جور نیومدنای تورو هم بکشم. _ کله سحر مسجد چیکار میکنی؟ محمدجواد_ تو شهر ما ساعت 10 کله سحر نیست . شهر شما رو نمیدونم. _ خب حالا. باش. من 11 اونجام محمدجواد_ خسته نشی یه وقت _ نگران نباش. خدانگهدار مزاحم نشو محمدجواد_ روتو برم هی. خداحافظت. خدایا این دوست خل منو شفا نده خواهشا 😂. مامان_ امیرحسین. نمیخوای پاشی؟ _ بیدارم مامان. مامان_ خب بیا صبحانه. _ مامان نمیخورم مرسی باید برم مسجد. . . . _ سلام حاج آقا حاج آقا _ علیک سلام. یه وقت نیای مسجدا بابا جان. _ اوخ. ببخشید. یه مقدار درگیر دانشگاه بودم. حاج آقا _ بله از محمد جواد جویای احوالت هستم. راهیان نور میای دیگه؟ _ بله حاج آقا. حاج آقا _ خب شما مسئول اتوبوسایی . چک کردن اعضا و اینا. حدود 7.8 تا اتوبوس میشه با حسینیه ها و بچه های موسسه. _ بله چشم حاج آقا. پارسال هم مسئول اتوبوسا بودم. خیالتون راحت. فقط لیستا رو .... حاج آقا _ همون روز حرکت میدم که ثابت شده باشن دیگه. _ پس فردا حرکته دیگه؟ حاج آقا _ بله. ❤️❤️❤️❤️ اینجا چقدر با همه جا فرق می‌کند اینجا شلمچه نیست که دنیای دیگری‌س ❤️❤️❤️❤️
امیرالمؤمنین عليه السلام: شرط الفت، ترك تكلّف است شَرطُ الاُلفَةِ تَركُ الكُلفَةِ المواعظ العدديّة صفحه 57 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
بسم الله الرحمن الرحیم 🍀🌸🌱🍀🌸🌱 ❇️ جدی باشیم یا مهربان؟! آدم ها به دو ویژگی نیاز دارند: جاذبه و دافعه. برای اینکه دوست داشتنی باشند و دیگران بتوانند با آنها ارتباط برقرار کنند. برای آنکه در این ارتباط ها از آنها سوء استفاده نشود. 👈 البته که در خانواده جاذبه بیشتر به کار می آید تا دافعه! خانواده محل مودت و رحمت است و زن و شوهر و فرزندان به ارتباط و گفتگو با یکدیگر بیشتر نیاز دارند. دافعه را بیشتر در جایی باید مصرف کنیم که خط قرمز ها نادیده گرفته می شوند! همسری که اسرار خانه را به بیرون می برد! فرزندی که پا را از گلیم ادب دراز تر میکند و فامیلی که در روابط صمیمی و قوانین خانوادگی ما دخالت می کند!! در این موارد جدیت و دافعه به کار می آید؛ آن هم به میزان لازم! 🍀🌸🌱🍀🌸🌱 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#استقلال_کودک #آموزش دستشویی رفتن 👩‍🎓👨‍🎓آمادگی دیگری که باید فراهم شود: کودکمان تفاوت خیسی و خشک
دستشویی رفتن 🔶️🔷️🔸️🔹️🔶️🔷️🔸️🔹️ 👩‍🎓👨‍🎓آمادگیهای دیگری هم نیاز است مانند: ✅آشنایی با مفهوم دستشویی رفتن، تمرین نشستن برای دستشویی، آمادگیهای جسمی و روحی مادر ، شرایط جسمی کودک و.... که ما در کارگاه استقلال کودک مفصل در مورد آنها توضیح می دهیم. 📢📢📢توجه: آگاهی از این آمادگیها کمک می کند که با خطای کمتر و آرامش بیشتری اقدام به کار کنیم و کودکمان فشار کمتری تحمل کند. 🔶️🔷️🔸️🔹️🔶️🔷️🔸️🔹️ https://eitaa.com/khaneAram_Basir
❤️❤️❤️ اگر کاری کنی که همسرت بفهمد اولویت اول توست و عشقت را لحظه به لحظه به او نشان دهی، تعجب خواهی کرد که چه بسیار مسائل و بن‌بست‌ها در رابطه شما به راحتی برطرف خواهد شد! ‌☃مراقب خوشبختی تون باشید❄️ ❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🔹سعی کنید مکالمه بین شما و نوجوان کاملا دو طرفه باشد. ❌ دستوری حرف زدن و دیکته کردن یکسری دستورالعمل ها، آن هم با صدای بلند، سبب می شود که نوجوان واکنش نشان دهد و حداقل در ظاهر بی اعتنا باشد. 😒 ⬅️ لحن صدای خود را آرام کنید و سعی کنید نوجوان را در بحث شرکت دهید.‌☺️ ⬅️ به نحوی برخورد کنید که نوجوان، شما را در مقابل خود نبیند و کاملا حس کند که در کنار او ایستاده اید،👌👌👌 ⬅️ با نوجوانان با احترام برخورد کنید و آثار شگفت انگیز آن را مشاهده کنید. https://eitaa.com/khaneAram_Basir
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آرد یه پیمانه ۱/۵پیمانه شیره انگور یه قاشق غذا خوری نشاسته یک قاشق مربا خوری دارچین ۲ تا پیمانه آب سرد اول آرد.شیره انگور..نشاسته رو مخلوط کردم هم زدم گلوله نشه دارچین رو اضافه کردم بعد آب با همزن دستی هم زدم گلوله نشه بعد روی حرارت ملایم گذاشتم قوام که آمد گردوهایی رو که با سوزن توی نخ کرده بودم توی باسلوق گذاشتم تا همه جاش آغشته بشه بعد آویزان کردم بعداز یک ربع دیگه دوباره توی مواد باسلوق زدم و گذاشتم چند روز بمونه و خشک بشه....من یه مقدارش رو هم توی ظرفی که پلاستیک ته ظرف بود ریختم و گذاشتم یخچال سفت بشه بعد برش زدم و پودر نارگیل روش پاشیدم https://eitaa.com/khaneAram_Basir
📣📣📣توجه توجه #کارگاه_آموزشی_استقلال_کودک ( از شیر و پوشک گرفتن) ⁉️ چگونه عادتهای خوب را در نوزادم ایجاد کنن تا در آینده راحت تر مستقل شود؟ ⁉️ برای استقلال کودکم از کدام مرحله شروع کنم؟ شیر گرفتن یا جدا خوابی یا پوشک گرفتن؟ ⁉️از کجا بدانم که کودکم آمادگی مستقل شدن در هر مرحله را دارد؟ ⁉️برای هر مرحله استقلال چگونه اقدام کنم تا پیامد منفی نداشته باشد یا حداقل کمتر باشد؟ ✳️ پاسخ های خود را در #کارگاه_استقلال_کودک دریافت کنید. گارکاه دوساعته #مربی : سرکار خانم رحمانی #زمان : دوشنبه #ساعت ۱۶:۳۰ #هزینه_کارگاه : ۱۵،۰۰۰ تومان ☎️جهت ثبت نام با شماره های زیر تماس بگیرید. ۵۵۴۶۷۷۴۲ ۵۵۴۵۱۲۷۳ ۰۹۱۳۰۱۰۱۸۸۰
🌸🍃 ✳️ ویزیت طب سنتی ایرانی توسط دستیار طب ایرانی دکتر سید پیمان خامه چی ✅ خدمات : ویزیت و مشاوره پزشک، اصلاح غذایی (ویژه عموم) ، ماساژ، حجامت و فصد (مخصوص آقایان) مکان: خیابان بابا افضل، کوچه جنب پاساژ میرصیفی بن بست شهید عظیمی پلاک ۳۷ #موسسه_فرهنگی_مشاوره_ای_بصیر_کاشان ☎️جهت دریافت نوبت با شماره های زیر تماس بگیرید. ۵۵۴۶۷۷۴۲ ۵۵۴۵۱۲۷۳ ۰۹۱۳۰۱۰۱۸۸۰ https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ترس#خوب ترس#بد ( ویژه والدین کودکان ۱ تا ۱۰ سال ) در این کارگاه می آموزیم: ⁉️آیا ترس همیشه بد است؟ ⁉️آیا در تربیت میتوان از ترس استفاده کرد؟ ⁉️چگونه از ترسو شدن کودکانمان پیشگیری کنیم؟ ⁉️علت و راهکار برخی از ترس ها چیست؟ #مربی: خانم رحمانی #زمان : دوشنبه #ساعت: ۱۶/۳۰ #هزینه_کارگاه : ۱۵/۰۰۰ تومان ☎️ جهت تماس با شماره های زیر تماس بگیرید. ۵۵۴۶۷۷۴۲ ۵۵۴۵۱۲۷۳ ۰۹۱۳۰۱۰۱۸۸۰ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
❤️ چشمام رو چند بار باز و بسته میکنم ، بیدار شدن برای من زجر آور ترین کار ممکنه. با یاد آوری ساعت 9 با فاطمه قرار دارم آروم و بی حوصله نگام رو سمت ساعت سوق میدم با دیدن عقربه کوچیکه ساعت که 8 و عقربه بزرگش که 10 رو نشون میده سریع مثله برق گرفته ها از جا میپرم. _ مامان. مامان. مامان_ به جای داد زدن بیا اینجا ببینم چی میگی. _ نمیییخواد دیرم شده. هیچی. سریع مانتو سفید و شلوار و شال مشکیم رو با لباس های توخونه ایم عوض میکنم و از دم در با مامان خداحافظی سرسری میکنم و سریع از خونه بیرون میرم. همزمان با بسته شدن در حیاط ، صدای زنگ موبایل بهم میگه که باید خودم رو برای هر طوفانی از سوی فاطمه آماده کنم، هرچند هیچوقت عصبانیتش رو ندیدم اما تو این چند ماه به خوبی متوجه شدم که روی وقتشناسی فوق العاده حساسه . _ فاطمه به خدا خواب موندم ببخشید الان میام اصلا غلط کردم. فاطمه _ سلام منم خوبم. نفس بکش دختر. زنگ زدم بگم که سر کوچتون وایسی من با بابا داریم میام دنبالت. بهترین خبر ؛ اونم صبحه اول وقت که عزا گرفته بودم برای اینکه چجوری باید این چندتا کوچه رو پیاده برم تا به تاکسی برسم؛ بود. _ الهی فدای خودت و بابات. حله اومدم . سریع با دو خودمو رسوندم سر کوچه. سریع در ماشینو باز کردم و سوار شدم. _ سلام. ببخشید دیر شد. بابای فاطمه_ سلام دخترم همین الان رسیدیم. فاطمه_ و علیکم السلام بر تو جواب سلاماشون یه لبخند بود و بعدش هم یه خواب 10 دقیقه ای. . . . _ مرسی عمو. خداحافظ بابای فاطمه_ خدانگهدارتون . فاطمه به محض رفتن باباش محکم زد رو شونم و باذوق گفت _ حدس بزن چی شده؟ _ عه چته؟ چمدونم چی شده. فاطمه_ میخوان ببرنمون راهیان نور. _ واااات؟ فاطمه_ وووووی حانیه ساعت 9/5 کلاست شروع نشده مگه؟ _ ای وای. بدو پله های موسسه رو دوتا یکی کردیم تا رسیدیم به دفتر. _ سلام خسته نباشید. مسئول ثبت نام خانم عظیمی یه خانم فوق العاده بدحجاب بود که بادیدن فاطمه حالت چهرشو تغییر داد و گفت _ کاری دارید؟ از این طرز بر خوردش که کاملا از نگاهی که به فاطمه انداخت معلوم بود به خاطر چادری بودنه اونه اصلا خوشم نیمد. من هم لحنم رو تند تر از اون کردم و جواب دادم. _ برای ثبت نام اومدن. خانم عظیمی_ ایشون؟ و بعد با حالت بدی به فاطمه اشاره کرد. _ بله. ایرادی داره. خانم عظیمی_ نه ولی شما که نیاز به زبان یاد گرفتن نداری. فاطمه_ ببخشید چرا ؟ خانم عظیمی_ هه . هیچی. بشین اونجا برات برگه تعیین سطح بیارم. فاطمه آروم خطاب به من گفت _ میخوای تو برو سرکلاست. _ نه نمیخواد. خانم عظیمی_ هی دختر خانم . بیا بگیر اینو . _ فاطمه هستش. خانم عظیمی_ حالا هرچی. رفتم جلو و برگه رو از دستش گرفتم. برگه رو دادم فاطمه تا بشینه رو صندلی داخل دفتر و منتظر بمونه و خودمم رفتم تو سالن منتظرش بمونم. بعد از ده دقیقه اومد بیرون . _ چی شد؟ فاطمه_ تو چرا نرفتی؟ _ چی شد؟ فاطمه_ گفت ده دقیقه دیگه بیا بگیر نتیجشو. _ باش. پس بیا بریم بشینیم رو صندلی های تو حیاط. فاطمه_ بیا برو سرکلاست خب. _ بیا بریم بابا. فاطمه_ عه. بی توجه به اعتراض فاطمه به سمت حیاط راه افتادم. اونم که دید حریفم نمیشه دنبالم اومد. _ خب تعریف کن ببینم راهیان نور چیه؟ فاطمه_ همون جایی که شهدای دفاع مقدس شهید شدن. خیلی حس و حال خوبی داره اصلا اونجا از زمین نیست . باید تجربش کنی. _ الان ؟ تو این سرما؟ بیخیال فاطمه_ ضد حال نباش دیگه. به خدا پشیمون نمیشی. _ کی؟ فاطمه_ پنجشنبه؟ _ همین هفته؟ فاطمه_ اره _ اونوقت تو الان داری به من میگی ؟ جمعه امتحان پایان ترم زبان دارم . ادامه دارد.....