خانه آرام من(موسسه بصیر)
🌊🔥🌊 #کنترل_خشم4 #نوجوان #گام_سوم 3⃣ خاموشی ✅ نوجوان عزیز توصیه میکنیم لحظهای که عصبانی هستی
🌊🔥🌊
#کنترل_خشم5
#نوجوان
#گام_چهارم
4⃣ تنفس
✅نوجوان عزیز
نفس عمیق بکشید
با این روش احساساتتان را کنترل کنید
نفس عمیق کشیدن شیوه قدیمی امتحان شدهای است که به آرامش و خونسردیتان کمک میکند.
شاید تعجب کنید چطور شخص میتواند در اوج عصبانیت روی تنفسش متمرکز شود.
در پاسخ باید گفت شما میتوانید هنگام عصبانیت (چنانچه در مرحله قبل گفته شد) مغز خود را نسبت به حرفهای دیگران در حالت خاموش قرار دهید
وقتی از شرایط دور شدید
روی تنفستان متمرکز شوید.
ادامه دارد...
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
14.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃
#کودک
#تربیت_فرزند
معذرت خواهی از کودکان
#مدرس سرکار خانم موذنی
🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
💐🌺💐🌸💐🌼💐🌺💐🌸
#مهارت_خودآگاهی
#چگونگی_تغییر_باورها
#چه_کار_دیگری_می_توان_کرد6⃣
💐 ظرف ذهنی شماره چهار; احساسات شادتر/ مثبت💐
این ظرف به چند دلیل مهم ترین ظرف محسوب می شود .ولی نکته مهم اینجاست که نمی توانید مستقیم در آن چیزی بریزید, بلکه زمانی که روی پرکردن ظرف های دیگر کار می کنید, این ظرف خود به خود پر خواهد شد.
💐 یادآوری و مرور سه ظرف قبلی💐
💐 اگر تغییری در اعمال و کارهایتان ایجاد کنید( ظرف شماره 1 )
💐 دیدگاه های خود را گسترش دهید( ظرف شماره 2)
💐 به فعالیت های جسمانی سالم و مستمر بپردازید( ظرف شماره 3)
پیامد مثبت آنها ظرفی پر از احساسات مثبت خواهد بود و به میزان کم تری از اثرات ناسالم احساسات منفی رنج خواهید برد.
برگرفته از کتاب << همه جاده ها از ما آغاز می شوند>> از انتشارات سایه سخن ترجمه هاله میرهادی
#خانم_کرمی
#مدرس_مشاور
💐🌺💐🌸💐🌼💐🌺💐🌸
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_دوم
#ترک_تحصیل
چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ... پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... می رفتم و سریع برمی گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ... تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت…
با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ... بهم زل زده بود ... همون وسط خیابون حمله کرد سمتم ...موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ...
اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ... حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ... به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ...
هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ... اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ...
بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط حیاط آتیشش زد ... هر چقدر التماس کردم ... نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ... هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ... اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ... تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ...
بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد ... اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل ... علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ... ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ... ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج کنم ...
تا اینکه مادر علی زنگ زد ...
به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم ... التماس می کردم ... خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم ... من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده ...
هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد ... زن صاف و ساده ای بود ... علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه...
تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت
شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد ... طلبه است؟ ... چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ ... ترجیح میدم آتیشش بزنم اما بهاین جماعت ندم ... عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت ...
مادرم هم بهانه های مختلف می آورد ... آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره ... اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون... ولی به همین راحتی ها نبود ... من یه ایده فوق العاده داشتم ... نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم...به خودم گفتم ... خودشه هانیه ... این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی ... از دستش نده ...
علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود ... نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت ... کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه ...
یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم ... وقتی از اتاق اومدیم بیرون ... مادرش با اشتیاق خاصی گفت ... به به ... چه عجب ... هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا ...
مادرم پرید وسط حرفش ... حاج خانم، چه عجله ایه... اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن... شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد…
- ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم ... اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته ...
این رو که گفتم برق همه رو گرفت ... برق شادی خانواه داماد رو ... برق تعجب پدر و مادر من رو ...
پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بودتوی چشم های من ... و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم ... می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده ...
👈ادامه دارد…
امیرالمؤمنین عليه السلام:
هيچ دو نفرى يكديگر را ناسزا نگفتند مگر آن كه پست ترينشان چيره گشت
ما تَسابَّ اثنانِ إلاّ غَلَبَ ألأَمُهُما
غررالحكم حدیث9602
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
💐🌺💐🌸💐🌼💐🌺💐
#انگیزشی
همهٔ ما تـا زندهایم و
بین اوقاتِ غم و شادی تاب میخوریم
درست مثلِ گذشتِ روزگار
که بر محورِ شب و روز تاب میخورد.
زندگی یک تابِ بازی است
دنیا ما را بین غم و شادی تاب میدهد
تا یاد بگیریم چگونه به تعادل برسیم
غم و شادی بـه نوبت فرا میرسند
باید هنگامِ شادی با خشوع و فروتنی
و هنگامِ غم با اُمید
خودمان را محکم نگه داریم
و به خدا مطمئن باشیم
که ما را نخواهد انداخت
پس با آرامش و اطمینان بازی کنیم ...
#صبح_زیباتون_بخیر
💐🌺💐🌸💐🌼💐🌺
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂
#فقط_برای_خدا
سرزده آمد به جلسه حفظ قرآن روستا،مثل بقیه نشست گوشه ای و شروع کرد به خواندن از حفظ.
پرسیدم: شما با این همه مشغله چطور فرصت حفظ قران داشتید؟
گفت: در ماموریتها،
فاصله بین شهرها را عقب ماشین می نشینم و قرآن میخوانم.
🌷سردار شهید #قاسم_سلیمانی
#حاج_قاسم #مرد_میدان
🌾🍂🌾🍂🌾🍂
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#روابط_زناشویی
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
🍃فقدان ارتباط مناسب🍃
💥شایع ترین عامل ایجاد مشکل جنسی بین زوجین 👈 نبود ارتباط درست باهمدیگر است.💥
💡بسیاری از زوجین هیچ گونه ارتباط کلامی، روانی وجسمی برای بیان وابراز نیازها ، تمایلات واحساسات جنسی خودندارند.😢
🤵مردان👈 آستانه تحمل کمی دربرابر انتقاداز نحوه عملکرد جنسی خوددارندو
🙍♀زنان👈 ازصحبت کردن ونشان دادن احساسات جنسی واقعی خود خجالت میکشند.
✅این ویژگی های روان شناختی ارتباط بازو راحت بین زوجین را مختل میکنند.
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
#کارگروه_همسرداری
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
🌊🔥🌊 #کنترل_خشم5 #نوجوان #گام_چهارم 4⃣ تنفس ✅نوجوان عزیز نفس عمیق بکشید با این روش احساساتتان را
🌊🔥🌊
#کنترل_خشم6
#نوجوان
#گام_پنجم
5⃣ ابتدا فکر کنید و بعد واکنش نشان دهید.
✅نوجوان عزیز
طبق مراحل قبل، وقتی خاموشی و تنفس را تمرین کردید و پس از کنترل احساسات و رسیدن به آرامش، به موقعیت خود فکر کنید و به اصل موضوعی که شما را به دردسر انداخته است، بپردازید.
این ارزیابی به شما امکان میدهد که به مسائل نگاهی منطقی داشته باشید. فکر آرام و آسوده به شما کمک میکند، خوب و بد را از هم تشخیص دهید و از بدتر شدن کارها به دلیل عصبانیت جلوگیری کنید.
ادامه دارد...
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
❤️🌾❤️🌾❤️🌾❤️
اولین کارگاه #مهارتهای_پیش_از_ازدواج
به صورت آنلاین
#برخی_از_عناوین
⁉️چگونه ازدواج بدون شکست داشته باشیم؟؟؟
⁉️ملاک های و معیارهای انتخاب همسر کدامند؟؟؟
⁉️چه سوالاتی روا در جلسه خواستگاری بپرسم؟؟؟
#مدت_دوره : ده جلسه آموزشی یک ساعته
#مدرس سرکار خانم کرمی
کارشناس ارشد روانشناسی تربیتی
مدرس و مشاور حوزه نوجوان و جوان
راههای ارتباطی جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر
#ایتا
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#سروش
@khanearam_basir
#تلگرام
@KhaneArame_Basir
#اینستا
basir_kashan
#واتساپ
0913 0101 880
☎️ شماره تماس با موسسه
55467742_ 55451273
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
کارگاه آموزشی خودآگاهی تکمیلی
#ویژه بزرگسالان
#برخی از عناوین
🔸خودآگاهی رفتار ( چگونه اعتماد به نفس و عزت خود را تقویت کنم؟ )
🔹خودآگاهی مصنوعی ( آیا میشود در اوج مشکلات به مرحله رضایت رسید ؟؟ )
🔸خودآگاهی هیجانی ( خشم ، اضطراب ، استرس ، عصبانیت ) خود را چگونه کنترل کنم ؟؟؟
دوره ۱۵ ساعته در قالب ۱۰ جلسه حضوری فقط ۱۰۰ هزارتومان
#شروع_دوره : ۹۹/۱۰/۱۶
#اساتید
#سرکار خانم سرلک
#سرکار خانم رمضانعلی زاده
جهت ثبت نام و اطلاعات بیشتر تماس بگیرید.
55467742
55451273
09130101880
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_سوم
#آتش
اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم ... بی حال افتاده بودم کف خونه ... مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت ... نعره می کشید و من رو می زد ... اصلا یادم نمیاد چی می گفت ...
چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت ... اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم ... دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه ... مادر علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود ... شرمنده، نظر دخترم عوض شده ...
چند روز بعد دوباره زنگ زد ... من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم ... علی گفت: دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه ... تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره ...
بالاخره مادرم کم آورد ... اون شب با ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت ... اون هم عین همیشه عصبانی شد ...
- بیخود کردن ... چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟ ... بعد هم بلند داد زد ... هانیه ... این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی ...
ادب؟ احترام؟ ... تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی... این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم ... به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال ...
- یه شرط دارم ... باید بزاری برگردم مدرسه ...
با شنیدن این جمله چشماش پرید ... می دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود ...
اون شب وقتی به حال اومدم ... تمام شب خوابم نبرد ... هم درد، هم فکرهای مختلف ... روی همه چیز فکر کردم ... یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می کردم ... برای اولین بار کم آورده بودم ... اشک، قطره قطره از چشم هام می اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم ...
بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم ... به چهره نجیب علی نمی خورد اهل زدن باشه ... از طرفی این جمله اش درست بود ... من هیچ وقت بدون فکری و تصمیم های احساسی نمی گرفتم ... حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود ... و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود ... با خودم گفتم، زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره ...
اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم ؟ ... چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم ...
یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست ها، همسایه ها و اقوام زنگ زدم ... و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می خواستم و در نهایت…
- وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟ ... ما اون شب شیرینی خوردیم ... بله، داماد طلبه است ... خیلی پسر خوبیه ...
کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد ... وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم ... اما خیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد ...
البته در اولین زمانی که کبودی های صورت و بدنم خوب شد... فکر کنم نزدیک دو ماه بعد ...
👈ادامه دارد...