eitaa logo
خوان هشتم را من روایت می کنم
306 دنبال‌کننده
253 عکس
22 ویدیو
0 فایل
ومادرحسنک زنی بودسخت جگرآور.چنان شنودم که چون بشنید،جزعی نکردچنان که زنان کنندبلکه بگریست بدرد.چنان که حاضران از درد وی خون گریستند.پس گفت:« بزرگامردا که این پسرم بود» تاریخ بیهقی ومن می گویم: بزرگا زنا که این مادر بود… مریم قربانزاده @Shahrbano_mg
مشاهده در ایتا
دانلود
یا شافی ،یا کافی، یا معافی خبر دار شدیم حاج اصغر آقا رفیعی، همان علی اصغر دریادل کتاب دریادل ناخوشند و در بیمارستان بستری شده اند. برای من که سالیانی است افتخار دارم خواهر کوچک شان باشم ، آسان نیست رنج بیماری برادر بزرگوار و سرباز راه ولایت. برای شفای ایشان دعا کنید و حمد شفا بخوانید . https://eitaa.com/khane_8
حال امام مساعد نبود.این غصه بزرگمان بود.به علی اصغر می گفتم:« آدم نباید نفوس بزند ،نباید ناامید باشد اما هیچ کس عمر جاودانه ندارد.زبونم لال ،زبونم لال ،زبونم لال اگر آقا طوری شان بشود ایران چه می شود؟ تکلیف انقلاب چه می شود؟ این همه خون و جوانی که دادیم چه می شود؟ » می گفت :« مادر! خدا که هست.خودش مواظب اسلام و ایران هست.» تلویزیون خبر می داد که آقا در بیمارستان قلب تهران بستری است. دکترشان مصاحبه می کرد.آخرش هم می گفت:« مردم دعا کنند.» مگر از مردم کاری غیر از دعا هم برمی آمد؟! در مسجدها مراسم دعا گرفتیم. ما هم در مسجد شهرک بهشتی ختم امن یجیب گرفتیم. صبح قبل از هر کاری تلویزیون و رادیو را روشن می کردیم که ببینیم حال امام بهتر شده؟ فصل امتحانات ثلث سوم بود.هنور بچه ها خواب بودند.رادیو را روشن کردم.داشت قرآن می خواند.چای دم کردم. پتوها را جمع کردم.همچنان قرآن می خواند.سابقه نداشت. علی اصغر و‌ جعفر را بیدار کردم. یکی امتحان داشت یکی هم باید می رفت سر کار.اخبار ساعت ۷ شروع شد.مجری با صدایی لرزان گفت:« روح بلند و ملکوتی...» دو دستی زدم به سرم. نشستم روی زمین.فریاد و واویلامان بلند شد.باورمان نمی شد.بی پدر شده بودیم. گفتم:« حالا بی پدر شدیم حالا باید زار بزنیم برای یتیمی مان. داد از بی کسی،بی داد از بی کسی.‌ این دنیا چی از جان ما میخواد؟همه دلخوشی ما امام بود. سایه سر مان بود.پدر این همه بچه شهید بود. حالا چه خاکی به سرمان کنیم..» بدون اینکه یک پیاله چای بخوریم مثل یتیم ها راه افتادیم سمت دریادل... خوان هشتم را من روایت می‌کنم
ملکه آفاق اسمی است که ابوالفضل رفیعی روی تک‌دخترش گذاشته بود. بقیه او را تکتم صدا می کردند پدرش ملکه آفاق. همین بانو که کنار مادرش ایستاده.‌این عکس شاید دو هفته قبل از پرواز مادر بود.‌برای تقدیم کتاب رفته بودیم و ملکه آفاق که اینجا هم خوشحال است و هم نگران ،کنار مادر ایستاد تا یکی از آخرین عکس هایش را بگیرد. مادر رفت در پاییزی سرد و بی باران و ملکه آفاق ماند و غصه یتیمی مکرر. صبر و صفای مادر در او هم اثراتی داشت و او که هنوز هم با صدای زنگ در, می خواهد بگوید:« امیرحسین! باز کن.‌عزیزه» صبوری می کند. چند ماهی است ملکه آفاق دلش برای برادر بزرگش آشوب است. علی اصغر کتاب در بستر بیماری است و تکتم ،تک خواهر او دست به دعا و نماز و توسل که :خدا این بار او را یتیم نکند. مردم! این خواهر مهربان که هر بار برادرش را می دید و می بیند اول دست او را می بوسید و می بوسد ؛ جگر خون درد بیماری برادر است. مردم! این خواهر دارد به همه مقدسات زمین و زمان چنگ می اندازد تا برادرش برایش بماند. حرم امام رضا، حرم خواهرش ، بهشت رضا و آرامگاه مادر، دانشگاه فردوسی و مزار پدر، کربلا و حسین و عباس و زینب، بقیع و مدینه و مکه... هر کس هر کجا برود باید سبد التماس شفای تکتم را هم با خود ببرد. این خواهر می خواهد داغ برادر نبیند. می خواهد سایه یل خانواده روی سرش باشد. آقای شهید رفیعی! حواست به ملکه آفاقت هست که ذره ذره دارد جام بلا می نوشد! برای همه خواهرها که چنین بیتاب و مضطر شده‌اند دعا کنیم. نفری ۷ حمد شفا بخوانیم برای سلامتی حاج اصغر رفیعی. ✍ https://eitaa.com/khane_8
از اولین صحبت تلفنی با خانواده شهید رفیعی قریب ۸_۹سال می گذرد. شروع مصاحبه با پسر بزرگ شهید بود تا با مادرشان در یک برنامه تلویزیونی دفاع مقدسی شرکت کنند. حین صحبت ،علی اصغر آقا رفیعی اشاره کردند که دو تا از خاله هایشان هم همسر شهید هستند.سه خواهر که هر سه همسر شهیدند! گفتم موافقت می کنند جلوی دوربین بیایند ؟ گمانم آن برنامه به جای اینکه با حضور هر یک از همسر و فرزندان شهید اجرا شود، با حضور سه خواهر اجرا شد. همان جا ایده کتاب به ذهنم آمد و یک‌ماه بعد رو به روی خواهر ارشد نشسته بودم تا زندگی اش را روایت کند. کم‌حوصله و بی انگیزه بود. از اینکه دیر به سراغش رفته ایم گله داشت و می گفت همه چیز را فراموش کرده.۳۵سال گذشته و دیگر حافظه اش یاری نمی کند. ایده سه خواهر در یک خواهر ماند و شد کتاب . ده ها بار کتاب رفت که ناتمام بماند اما حاج علی اصغر رفیعی ، مادرش را راضی کرد تا همکاری کند. خاله هایش را راضی کرد تا کمک کنند همه خاندان دهقانی را پای کار آورد. اطمینان دارم اگر پیگیری های حاج اصغر آقا نبود ،کتاب دریادل به ثمر نمی رسید. بعد از پرگشودن مادرش به من گفت:« شما را پدرمان فرستاد تا از زحمات مادرمان تشکر کند.» این مرد بانی ثبت یک تاریخ شد. تاریخ ۳۴ساله ی مفقود بودن پدر و زندگی مادرش. این مرد بنیانگذار یک تبار است که از نوجوانی روی دوش او بنا نهاده شد و تا پایان دنیا به نام او شناخته خواهد شد. او گرچه پسر یک شهید بود اما زندگی شهیدانه ی خودش پربرکت تر بود. کتاب سه خواهر هم ثمره توجه و عشق اوست که به زودی دریادل را تکمیل خواهد کرد. ✍ https://eitaa.com/khane_8
هدایت شده از نشر ستاره ها
📚 روایتی خواندنی از زندگی هشت زن از سه‌نسل. زندگی دو مادر؛ سه خواهر و سه‌دختر از کوچه‌ پس‌کوچه‌های محله دریادل مشهد. ▫️جدیدترین اثر مریم قربان زاده بعد از آثار موفقی از جمله ، ، و ▫️به اتفاق دعوتید به رونمایی از این کتاب که روایت است، زندگی خانواده‌ی و ▫️با اجرای فرزاد جمشیدی ▫️اجرای تئاتر عباس رثایی ▪️شنبه ۱۷ آذر | ساعت۱۸ ▪️میدان شهدا | تالار شهر @n_setareha