eitaa logo
خانه نورانی 💫 مشاور انلاین
4.8هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
4هزار ویدیو
52 فایل
•﷽• 💚💍࿐ 🌻🍃‌اینجا باهم می اموزیم 👈💖👇 خانه ای🏡 سرشاراز ارامش ,💞عشق و 🌟نور بسازیم😍 •┈••✾❀•🌸•❀✾••┈• • مشاور خانواده=> وقت دهی/ ارتباط و تبلیغات👇 @ad_noor1
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 『 محمد علی اخوان』
🍀 در شهر خوی حدود 200 سال پیش دختر و مومنه‌ای زندگی می‌کرد که فراوانی شیدای او بودند. عاقبت با مرد مومنی ازدواج کرد. این مرد به استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق می‌ترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند. به خانه مرد مومنی(به ظاهر)رفت از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا عازم سفر شود. اما نه تنها او ،بلکه هیچکس نپذیرفت. عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد، که بود و همه لات ها از او . علی باباخان گفت : برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور. این مرد چنین کرد، و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت. مرد عازم حج شد، و بعد یک سال برگشت، سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد.... 🌸❖جهت خواندن ادامه داستان روے لینک بزن👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2 http://eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2
هدایت شده از 『 محمد علی اخوان』
درشهر حدود200سال پیش دختر و مومنه‌ای زندگی میکرد ک فراوانی شیدای او بودند. عاقبت با مرد مومنی ازدواج کرد. مرد خاست عازم حج شود اما از عشاق قدیم میترسید که مبادا آزاری به همسر او برسانند. به خانه هرمرد مومنی رفت تا زنش رابه اوبسپارد هیچکدام قبول نکردند تا اینکه علی باباخان که بود قبول کرد و گفت برو و زن و وسایل خانه ات را به خانه من بیاور. مرد زن و وسایل خانه اش را به او سپرد. و عازم حج شد. بعدیکسال که از حج برگشت سراغ خانه علی بابا رفت اما... ادامه داستان ادامه داستان ادامه داستان ادامه داستان
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
درشهر حدود200سال پیش دختر و مومنه‌ای زندگی میکرد ک فراوانی شیدای او بودند. عاقبت با مرد مومنی ازدواج کرد. مرد خاست عازم حج شود اما از عشاق قدیم میترسید که مبادا آزاری به همسر او برسانند. به خانه هرمرد مومنی رفت تا زنش رابه اوبسپارد هیچکدام قبول نکردند تا اینکه علی باباخان که بود قبول کرد و گفت برو و زن و وسایل خانه ات را به خانه من بیاور. مرد زن و وسایل خانه اش را به او سپرد. و عازم حج شد. بعدیکسال که از حج برگشت سراغ خانه علی بابا رفت اما... ادامه داستان ادامه داستان ادامه داستان ادامه داستان
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
درشهر حدود200سال پیش دختر و مومنه‌ای زندگی میکرد ک فراوانی شیدای او بودند. عاقبت با مرد مومنی ازدواج کرد. مرد خاست عازم حج شود اما از عشاق قدیم میترسید که مبادا آزاری به همسر او برسانند. به خانه هرمرد مومنی رفت تا زنش رابه اوبسپارد هیچکدام قبول نکردند تا اینکه علی باباخان که بود قبول کرد و گفت برو و زن و وسایل خانه ات را به خانه من بیاور. مرد زن و وسایل خانه اش را به او سپرد. و عازم حج شد. بعدیکسال که از حج برگشت سراغ خانه علی بابا رفت اما... ادامه داستان ادامه داستان ادامه داستان ادامه داستان
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
درشهر حدود200سال پیش دختر و مومنه‌ای زندگی میکرد ک فراوانی شیدای او بودند. عاقبت با مرد مومنی ازدواج کرد. مرد خاست عازم حج شود اما از عشاق قدیم میترسید که مبادا آزاری به همسر او برسانند. به خانه هرمرد مومنی رفت تا زنش رابه اوبسپارد هیچکدام قبول نکردند تا اینکه علی باباخان که بود قبول کرد و گفت برو و زن و وسایل خانه ات را به خانه من بیاور. مرد زن و وسایل خانه اش را به او سپرد. و عازم حج شد. بعدیکسال که از حج برگشت سراغ خانه علی بابا رفت اما... ادامه داستان ادامه داستان ادامه داستان ادامه داستان
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
درشهر حدود200سال پیش دختر و مومنه‌ای زندگی میکرد ک فراوانی شیدای او بودند. عاقبت با مرد مومنی ازدواج کرد. مرد خاست عازم حج شود اما از عشاق قدیم میترسید که مبادا آزاری به همسر او برسانند. به خانه هرمرد مومنی رفت تا زنش رابه اوبسپارد هیچکدام قبول نکردند تا اینکه علی باباخان که بود قبول کرد و گفت برو و زن و وسایل خانه ات را به خانه من بیاور. مرد زن و وسایل خانه اش را به او سپرد. و عازم حج شد. بعدیکسال که از حج برگشت سراغ خانه علی بابا رفت اما... ادامه داستان ادامه داستان ادامه داستان ادامه داستان