⚫️ پنجم ماه #ربیع_الاول سالروز وفات #حضرت_سکینه " سلام الله علیها "
🔻 #حضرت_سکینه سلام اللَّه علیها دختر #سیدالشهدا سلام الله علیه 56 سال پس از واقعه کربلا، در شب پنجم ربیع الاول سال 117 ه’ در مدینه وفات کرد.
مادر ایشان #حضرت_رباب " سلام اللَّه علیها " است که با هم در واقعه کربلا حضور داشتند، و همراه با اسرا به کوفه و شام رفتند.
در صبح روز رحلتش محمد بن عبداللَّه (نفس زکیه) چهار صد دینار عطر و عود خرید و پیرامون تابوت آن حضرت در مجمره ها سوزانید. خالد بن عبدالملک حاکم مدینه که در نظر داشت با به تعویق انداختن تشییع جنازه بر اثر گرمی هوا به بدن مطهر جسارت شود، گفت: «صبر کنید من برای نماز خواندن بر جنازه می آیم»، ولی نیامد. لذا جنازه مبارک آن حضرت تا شب دفن نشد. پس از آن #امام_سجاد " سلام الله علیه " و به قولی یحیی بن حسن علیه السّلام و به قولی محمد بن عبداللَّه نفس زکیه بر جنازه آن حضرت نماز خواندند و آن حضرت را با احترام به خاک سپردند .
📚 فیض العلام: ص 206.
📚مستدرک سفینه البحار: ج 4، ص 67.
📚ریاحین الشریعه: ج 3، ص 280
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💠 @Khaneh_Emam
#امام_حسین علیهالسلام
#حضرت_سکینه علیهاالسلام
#غزل
🔹نگاه کن🔹
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
تو را نه از صدای دلنشین روزهای قبل
که از سکوت غصهدار حنجرت شناختم
تو شعر عاشقانه بودی و من این قصیده را
میان پارهپارههای دفترت شناختم
قیام در قعود را، رکوع در سجود را
من از نماز لحظههای آخرت شناختم
غروب بود و تازه من طلوع آفتاب را
به روی نیزه، از سر منوّرت شناختم
شکست عهد کوفه... این گناه بیشمار را
به زخمهای بیشمار پیکرت شناختم
تو را به حس بیبدیل خواهر و برادری
به چشمهای بیقرار خواهرت شناختم
اگرچه روی نیزهای ولی نگاه کن مرا
نگاه کن... منم سکینه دخترت... شناختی؟
📝 #رضا_حاج_حسینی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💠 @Khaneh_Emam
#حضرت_سكينه علیهاالسلام
🔹آیات شگفت🔹
تشنه بودم، خواستم لب وا کنم، آبی بنوشم
ناگهان کوه غمی احساس کردم روی دوشم
دیدم آشوبم، تلاطم دارد اشکم، در خروشم
میرسید از هر طرف فریاد جانکاهی به گوشم:
«شیعتی ما إن شَرِبْتُم ماء عَذْبٍ فاذکرونی»
راه را گم کرده بودم، آخر آیا میرسیدم؟
خسته و تنها در آن صحرا، چه غربتها که دیدم
هر غریبی را که دیدم، زیر لب آهی کشیدم
دشت ساکت بود، اما این صدا را میشنیدم:
«اِذ سَمِعْتُم بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی»
آرزوها داشتم... راهی شدم تا در سپاهش...
کاش من هم میشدم از کشتگان یک نگاهش
آخر راه من و... او تازه بود آغاز راهش
راه او آغاز میشد از میان قتلگاهش...
«لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشورا جمیعاً تَنْظُرونی»
میزد آتش بر جهانی غربت بیانتهایش
کودک ششماهه هم میخواست تا گردد فدایش
ناگهان شد غرق خون با یک سهشعبه ربنایش
کاش آنجا آب میشد آب از هُرم صدایش:
«كَيْفَ أَسْتَسْقی لِطِفْلی فَأَبَوْا أَنْ يَرْحَمُونی»
بود آیات شگفتی از گلویی تشنه جاری
هر دلی بیتاب میشد با طنین سرخ قاری
دخترش راوی خون بود آن میان با بیقراری
میسرود این اشکها را تا بماند یادگاری:
«وَ انا السّبط الّذی مِن غَیر جُرم قَتَلونی»
📝 #یوسف_رحیمی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💠 @Khaneh_Emam