eitaa logo
خانه امام
5.8هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
1.2هزار فایل
خانه امامان محله در «خانه امام» با هم به تعالی مسجد می اندیشیم. ✅ جهت ارتباط با ادمین کانال، به آیدی زیر پیام دهید. 🆔 @Sarbazvelayat74
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫️ پنجم ماه سالروز وفات " سلام الله علیها " 🔻 سلام اللَّه علیها دختر سلام الله علیه 56 سال پس از واقعه کربلا، در شب پنجم ربیع الاول سال 117 ه’ در مدینه وفات کرد. مادر ایشان " سلام اللَّه علیها " است که با هم در واقعه کربلا حضور داشتند، و همراه با اسرا به کوفه و شام رفتند. در صبح روز رحلتش محمد بن عبداللَّه (نفس زکیه) چهار صد دینار عطر و عود خرید و پیرامون تابوت آن حضرت در مجمره ها سوزانید. خالد بن عبدالملک حاکم مدینه که در نظر داشت با به تعویق انداختن تشییع جنازه بر اثر گرمی هوا به بدن مطهر جسارت شود، گفت: «صبر کنید من برای نماز خواندن بر جنازه می آیم»، ولی نیامد. لذا جنازه مبارک آن حضرت تا شب دفن نشد. پس از آن " سلام الله علیه " و به قولی یحیی بن حسن علیه السّلام و به قولی محمد بن عبداللَّه نفس زکیه بر جنازه آن حضرت نماز خواندند و آن حضرت را با احترام به خاک سپردند . 📚 فیض العلام: ص 206. 📚مستدرک سفینه البحار: ج 4، ص 67. 📚ریاحین الشریعه: ج 3، ص 280 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💠 @Khaneh_Emam
علیه‌السلام علیهاالسلام 🔹نگاه کن🔹 نه از لباس کهنه‌ات نه از سرت شناختم تو را به بوی آشنای مادرت شناختم تو را نه از صدای دلنشین روزهای قبل که از سکوت غصه‌دار حنجرت شناختم تو شعر عاشقانه بودی و من این قصیده را میان پاره‌پاره‌های دفترت شناختم قیام در قعود را، رکوع در سجود را من از نماز لحظه‌های آخرت شناختم غروب بود و تازه من طلوع آفتاب را به روی نیزه، از سر منوّرت شناختم شکست عهد کوفه... این گناه بی‌شمار را به زخم‌های بی‌شمار پیکرت شناختم تو را به حس بی‌بدیل خواهر و برادری به چشم‌های بی‌قرار خواهرت شناختم اگرچه روی نیزه‌ای ولی نگاه کن مرا نگاه کن... منم سکینه دخترت... شناختی؟ 📝 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💠 @Khaneh_Emam
علیهاالسلام 🔹آیات شگفت🔹 تشنه بودم، خواستم لب وا کنم، آبی بنوشم ناگهان کوه غمی احساس کردم روی دوشم دیدم آشوبم، تلاطم دارد اشکم، در خروشم می‌رسید از هر طرف فریاد جانکاهی به گوشم: «شیعتی ما إن شَرِبْتُم ماء عَذْبٍ فاذکرونی» راه را گم کرده بودم، آخر آیا می‌رسیدم؟ خسته و تنها در آن صحرا، چه غربت‌ها که دیدم هر غریبی را که دیدم، زیر لب آهی کشیدم دشت ساکت بود، اما این صدا را می‌شنیدم: «اِذ سَمِعْتُم بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی» آرزوها داشتم... راهی شدم تا در سپاهش... کاش من هم می‌شدم از کشتگان یک نگاهش آخر راه من و... او تازه بود آغاز راهش راه او آغاز می‌شد از میان قتلگاهش... «لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشورا جمیعاً تَنْظُرونی» می‌زد آتش بر جهانی غربت بی‌انتهایش کودک شش‌ماهه هم می‌خواست تا گردد فدایش ناگهان شد غرق خون با یک سه‌شعبه ربنایش کاش آنجا آب می‌شد آب از هُرم صدایش: «كَيْفَ‌ أَسْتَسْقی لِطِفْلی فَأَبَوْا أَنْ‌ يَرْحَمُونی» بود آیات شگفتی از گلویی تشنه جاری هر دلی بی‌تاب می‌شد با طنین سرخ قاری دخترش راوی خون بود آن میان با بی‌قراری می‌سرود این اشک‌ها را تا بماند یادگاری: «وَ انا السّبط الّذی مِن غَیر جُرم قَتَلونی» 📝 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💠 @Khaneh_Emam