دوستان بیاییم برای آینده و سرنوشت کشورمون تلاش کنیم.
نباید دست روی دست بذاریم.
باید همه با اتحاد هم در حد توانمون تلاش کنیم.
نظر استاد فقیهی:
👇
برخی گفتهاند «باید دور دوم انتخابات را به رفراندم بر سر بقاء نظام اسلامی تبدیل کنیم.»
معنای این حرف آن است که در این هفته تلاش داخلی و خارجی بر آن است که هرکس به هراندازهای که زاویهای با جمهوری اسلامی دارد را به صف کنند تا به آقای پزشکیان رأی دهد!
در اینصورت _با قطع نظر از شخص آقای دکتر پزشکیان_ این انتخابات یک «جنگ احزاب» علیه نظام اسلامی خواهد شد.جهاد تبیین واجب عینی فوری است هرچه در توان داریم برای آگاهی مردم تلاش کنیم
امید آن که ما از این آزمون روسفید درآئیم.
40.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📖 تفسیر قرآن کریم
🌹 تفسیر سوره حجرات / آیه هجدهم
🌀تفسیر سوره حجرات با بیان حجت الاسلام والمسلمین سید رضا فقیهی که هدیه کردند به روح پاک حضرت زهرا(س).
🎙حجت الاسلام #فقیهی
#تدبر_در_قرآن #قرآن
#تفسیر #سوره_حجرات
⚜حداقل ۱نفر رو به کانال خانه شاد آسمانی دعوت کنید⚜
჻ᭂ࿐❁❥کانال خانه شاد آسمانی
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ روبیکا࿐❁❥
https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ ایتا࿐❁❥
@khaneh_shad_asemany
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تبیین فقیهی👇
🌺 https://eitaa.com/tabyyn
خانه شاد آسمانی
#رویای_نیمه_شب #قسمت_چهارم #فصل_اول 💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨ 📚 پدربزرگ با دست مال ابریشمی اشکش را پاک کرد ،بله
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_پنجم
#فصل_اول
💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨
📚 شما آن دو دینار را بدهید و بروید من خودم می دانم و ابوراجح بالأخره من و او پس از سی سال دوستی، خُرده حسابهایی با هم داریم.
پدر بزرگ با زبانی که داشت هر طور بود آنها را راضی کرد گوشواره را بردارند و ببرند. وقتی
🔸ریحانه دو دینار را روی پارچه گل دوزی شده گذاشت. مادرش گفت: «این دستمزد گلیم هایی است که دخترم بافته حلال و پاک است.»
🔸اما پدر بزرگ سکه ها را برداشت و بوسید. آنها را در دست من گذاشت. این سکه های بابرکت را باید به هاشم بدهم تا او هم دست مزدی برای کارش گرفته باشد.
🔸باز هم شبحی از چهره ریحانه را در نور دیدم. همان ریحانه گذشته بود چیزی در او تغییر کرده بود که قلبم را در هم می فشرد. آن چیز مرموز باعث می شد دیگر نتوانم مثل گذشته به او نگاه کنم و بگویم و بخندم. از همه مهم تر همان حالت تب آلود و غمگینی چشمهایش بود؛ انگار از بستر بیماری برخاسته بود. در عین حال از زیبایی اش که با حجب و حیا در آمیخته بود تعجب کردم.
🔸آنها خداحافظی کردند و رفتند نگاه آخر ریحانه چنان شوری به دلم انداخت که حس کردم قلبم را به یک باره کند و با خود برد. تصمیم گرفتم به یاد آن دیدار آن دو سکه را برای همیشه نگه دارم.
🔸 پدر بزرگ آهی کشید و گفت: «کار خدا را ببین چه کسی باور می کند این دختر زیبا و برازنده فرزند ابو راجح حمامی باشد؟!
🔸به بهانه ای از مغازه بیرون آمدم. بعد از رفتن ریحانه و مادرش دست و دلم به کار نمی رفت. پدر بزرگ سری جنباند و گفت: «زود برگرد!» پا را که از مغازه بیرون گذاشتم گفت: سلام مرا به ابوراجح برسان.
نگاهش که کردم پوزخندی تحویلم داد.
بازار شلوغ شده بود صداها و بوها احاطه ام کردند. در آن بازار بزرگ و پر رفت وآمد، کسی احساس تنهایی نمی کرد. سمسارها، کنار کاروان سرا جنسهایی را که به تازگی رسیده بود جار می زدند. گدای کوری شعر می خواند و عابران را دعا می کرد. ستونهای مایل آفتاب از نورگیرها و کناره های سقف روی بساط دست فروشها و اجناسی که مغازه دارها به در و دیوار آویزان کرده بودند، افتاده بود. گرد و غبار در ستون های نور می چرخید و بالا می رفت. از کنار کاروان سرا که می گذشتم، ردیفی از شتران غبار الود و خسته را دیدم. حمالها مشغول زمین گذاشتن بار آنها بودند. در قسمتی که مغازه های عطاری و ادویه فروشی بود، بوی قهوه ،فلفل، کندر و مشک دماغ را قلقلک می داد. بازرگانان، خدمت کارها ،غلامان
کنیزان و زنان و مردان با اسب و الاغ و زنبیلهای خرید، در رفت و آمد بودند. دوست داشتم مثل همیشه خودم را با دیدنیهای بازار سرگرم کنم اما نمی توانستم. پیرمردی با شتر برای قهوه خانه آب می برد. در آن قهوه خانه آب انبه و شیرینی نارگیلی می فروختند، که خیلی دوست داشتم هر روز سری به آن جا می زدم. آن روز هیچ میلی به شیرینی و شربت نداشتم سقایی که مشکی بزرگ بر پشت داشت آب خوری مسی اش را به طرف رهگذرها می گرفت. تشنه ام بود، اما بی اختیار از کنار سقا گذشتم. پسربچه ای پشت سر مادرش گریه می کرد و مادر بی توجه به گریه او زنبیل سنگینی بر سر داشت و تند تند می رفت. دلم می خواست به همه کمک کنم می خواستم هر چه را آن بچه برایش گریه می کرد بخرم و زنبیل را تا در خانه شان برای آن زن ببرم. قبلاً به این چیزها توجه نمی کردم. می فهمیدم که حال دیگری دارم.
بازار پس از هر چهل قدم، پله ای کوتاه می خورد و پایین می رفت. حمام ابوراجح میان یک دوراهی بود. فاصله اش تا مغازه پدر بزرگم صد قدم بیشتر نبود. آهسته قدم برمی داشتم. گاهی از پشت سر تنه می خوردم. پارچه فروشها پارچه های رنگارنگ را یکی یکی جلوی خود می گرفتند و از آن تعریف می کردند. بیشتر مشتری آنها زن بودند. گوشه ای دیگر، مارگیری معرکه گرفته بود. با چوبی مار کبرایی را از جعبه بیرون میکشید. مار دیگری را دور گردن انداخته بود. دو شحنه دستها را بر قبضه شمشیر تکیه داده و کنار نیم دایره تماشاگران ایستاده بودند. چشمی به معرکه داشتند و چشمی به بازار ایستادم. مدتها بود که ریحانه را ندیده بودم آمدن ناگهانی اش، آمدن یک طوفان بود. سخت تکانم داده بود. حال خودم را نمی فهمیدم. نمی دانستم در آن چند دقیقه بر من چه گذشته بود. دلم در هم کشیده شده بود. سکه ها را در دست می فشردم. آن دو سکه شاید روزهایی را با او گذرانده بودند. بارها لمسشان کرده بود. انگار هنوز گرمی دست هایش را در خود داشتند. سکه ها قلبی داشتند که می تپید. هیچ وقت دیگر، دیدن ریحانه چنین تأثیری بر من نگذاشته بود. می خواستم بخندم. می خواستم گریه کنم و اشک بریزم می خواستم بدوم. تا همه هراسان خود را کنار بکشند. می خواستم در انباري تنگ و تاریک مغازه ای پنهان شوم یا به پشت بام بازار بروم و فریاد بکشم که دو زن از کنارم گذشتند. بر خود لرزیدم که شاید ریحانه و مادرش باشند، اما آنها نبودند به راه افتادم هنوز در بازار بودند؟ نه، زود آمده رودند به شلوغی برنخورند. کنیزی با دیدنم خندید. شاید از حالت چهره ام به آنچه بر من می گذشت پی برده بود. ریحانه شاید حالا داشت گلیم می بافت. شاید هم داشت به زنها درس می داد. تنها امیدم آن بود که آنچه بر من می گذشت بر او هم بگذرد. آیاگوشواره ای که ساخته بودم برایش همان معنایی را داشت که سکه ها برای من؟ گوشواره را به گوش کرده بود؟ معنای خندۀ کنیزک چه بود؟ این سؤالها فکرم را مشغول کرده بود. نگران بودم ابو راجح هم متوجه حالاتم شود و مجبور شوم همه چیز را به او بگویم به یاد حرف پدر بزرگ افتادم که می گفت: «حیف که ابوراجح شیعه است وگرنه دخترش را برایت خواستگاری می کردم. نمی دانم چه چیزی بین ما و شیعیان فاصله ایجاد می کرد. آنها هم مثل ما نماز می خواندند روزه می گرفتند، قرآن می خواندند و به حج می رفتند.
💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨
#رمان
#کتاب
🍃join:👇
https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
13.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 پیام بسیار مهم استاد شجاعی
"درباره دور دوم انتخابات"
#انتخابات
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
#جایلی
჻ᭂ࿐❁❥کانال خانه شاد آسمانی
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ روبیکا࿐❁❥
https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ ایتا࿐❁❥
@khaneh_shad_asemany
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تبیین فقیهی👇
🌺 https://eitaa.com/tabyyn
#تقویم_نجومی
@taghvimehamsaran
✴️ سه شنبه 👈 12 تیر /سرطان 1403
👈25 ذی الحجه 1445👈2 ژوئیه 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌸 نزول سوره هل آتی " انسان " در شان امیر مؤمنان علی علیه السلام .
❤️ اولین نماز جمعه امیر مؤمنان علی علیه السلام.
🐪 امام حسین علیه السلام در مسیر کربلا اتراق در منزل شانزدهم " عقبه "😭
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند.
👶مناسب زایمان و نوزاد دانشمند و نجیب و روزی دار و مبارک است. ان شاءالله.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🚘 مسافرت : در صورت ضرورت حتما همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج ثور و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️خرید طلا و جواهرات.
✳️رفتن به تفریحات سالم.
✳️دیدار دوستان و آشنایان.
✳️دیدار روسا و مسئولین.
✳️نامه نگاری و مکاتبات.
✳️و پرهیز از جدل و دعوا نیک است.
👩❤️👨مباشرت. امشب شبِ چهارشنبه
مباشرت برای سلامتی مفید است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، #اصلاح_مو(سروصورت) در این روز از ماه قمری ، خوب است.
💉💉#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث صفای خاطر می شود.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🍃https://eitaa.com/khaneh_shad_asemany
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ قال امیرالمؤمنین علیه السلام :
🦋 وَ اعلَموا اَنَّ هذَالقُرآنَ هُوَ النّاصِحُ الَّذی لا یَغُشُّ، وَالهادِی الَّذی لایُضِلُّ ، وَالمُحَدِّثُ اَّلذی لایَکذِبُ .🦋
🌼بدانید که این قرآن پندآموز است که خیانت نمی کند؛ وهدایت گری است که گمراه نمی سازد ؛ وسخن گویی است که دروغ نمی گوید .🌼
📚 نهج البلاغه خطبه 176
#قرائت_روزانه_قرآن
#قرائت
#قرائت_قرآن
#قرآن
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
💫کانال ✨ خانه شاد آسمانی ✨
https://eitaa.com/khaneh_shad_asemany
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
سلاااااام رفقا 😊
صبح گرم تابستونیتون بخیر.
روز #هفت_سال_سوم فرزندانتون خوش و پربرکت.🍃
خدارو شکر که دوستانی دارم مثل شما.
شما که کانالمون رو با همراهیتون گرم و پرانرژی می کنید.
پرانرژی بریم سراغ بحث امروزمون.
یه جمله معروفی هست که معمولا قدیمیا زیاد می گفتن.👇
ازدواج کنه درست میشه
یا
بعد از ازدواج درستش می کنم.
چقدر به این جمله اعتقاد دارید❓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕با کسی که دوسش دارم ازدواج میکنم بعداً درستش میکنم حالا...😕😕😕
🤔میشه با این آدم زندگی تشکیل داد؟
#کلیپ
❌ نکات فراموش شده ازدواج
#جوان
#ازدواج
#رسم_غلط
჻ᭂ࿐❁❥کانال خانه شاد آسمانی
༺◍⃟💞჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ روبیکا࿐❁❥
https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany
༺◍⃟💕჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ ایتا࿐❁❥
@khaneh_shad_asemany
༺◍⃟💞჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
هدایت شده از امیرالمومنین علی علیه السلام
1_12294107551.mp3
2.91M
این ۷ دقیقه را همگی گوش بدهیم.
عواقب رای به پزشکیان.
لطفا نشر دهید😊
13.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ طرز فکر غلط
ازدواج کنه درست میشه.
#جوان
#ازدواج
#رسم_غلط
჻ᭂ࿐❁❥کانال خانه شاد آسمانی
༺◍⃟💞჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ روبیکا࿐❁❥
https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany
༺◍⃟💕჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ ایتا࿐❁❥
@khaneh_shad_asemany
༺◍⃟💞჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
افتخارمون اینه که شیعه حضرت علی (ع) هستیم.
بریم یه داستان حیرت آور دیگه از قضاوتهای امام بزرگوارمون رو با هم بخونیم.👇
#قضاوتهای_حضرت_علی(ع)
#داستان_شانزدهم
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
📖 پرچم سیاه
➖ پیر مردی از بکربن وائل گوید: در جنگ صفین با حضرت علی(ع) بودم، عمروبن عاص را دیدم که از میان لشکر دشمن پارچه سیاه بر سر نیزه ای بست و آن را بلند نمود. گروهی از مردم گفتند این پرچمی است که رسول خدا و برای عمرو بسته است یعنی او بر حق است این گفتار بین مردم پیچید تا بگوش حضرت علی رسید.
➖علی به مردم فرمود: می دانید داستان این پرچم سیاه چیست؟
👈 داستانش این است که رسول خدا آن را برای عمرو بست و آنگاه فرمود کیست که این پرچم را بگیرد و به شرایطش عمل نماید؟
➖(عمرو) پرسید شرایطش چیست؟
➖پیامبر فرمود: یک شرطش این است که با آن، به جنگ مسلمانان نروی و از جهاد کفار فرار ننمائی، عمرو آن را گرفت و به هیچکدام از آن دو شرط عمل نکرد. به خدا سوگند هم با آن از جنگ مشرکین فرار کرد و هم امروز به جنگ مسلمانان آمد، قسم به خدایی که مردم را آفریده و دانه را شکافته این گروه هرگز اسلام نیاورده اند. ولکن به ناچاری اسلام را بر زبان جاری کرده و کفر را پنهان نموده اند و وقتی که یارانی برای خود یافتند باز همان دشمنی و عداوتی که نسبت به ما داشته اند اظهار کردند.
ولی آنها در صورت ظاهر نماز را ترک ننموده اند.
#داستانک
#کتاب
#امام_علی
🍃join:👇
https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
29.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
♻️ اگر فرصت نکردهاید مناظر دو نفره پزشکیان و جلیلی را ببینید، وقت هم ندارید، پیشنهاد میکنم به جای دو ساعت، این ۳۰ ثانیه را ببینید.
#انتخابات
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
#جایلی
჻ᭂ࿐❁❥کانال خانه شاد آسمانی
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ روبیکا࿐❁❥
https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ ایتا࿐❁❥
@khaneh_shad_asemany
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تبیین فقیهی👇
🌺 https://eitaa.com/tabyyn
#سوال_مخاطبین
❓تخریب نامزدهای انتخاباتی
💠 سؤال: آیا تخریب نامزدها جهت رأی آوردن فردی که به نظر هواداران، اصلح می باشد، جایز است؟
✅ جواب: بیان ضوابط و شرایط و نقد کردن برای روشن شدن اذهان مانعی ندارد ولی باید از هتک حرمت، تهمت و توهین اجتناب کرد.
#احکام_انتخابات #نقد_نامزدهای_انتخابات
✨تیم مشاوره خانه شاد آسمانی
در کنار شماست.
•┈┈•••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
رزرو مشاوره با استاد فقیهی 👇
🆔 @Goldasteh_baqie
هدایت شده از ف ضیائی
123.mp3
6.27M
🌸مهم..... چند نکته درباره مناظره دیشب ...
حتما گوش بدید.
تناقضات و تعارضات پزشکیان !!!
💠کار خیلی قشنگ که ستاد #جلیلی انجام داده و واقعا خوشم اومد این بوده که جزئیات طرحهای لازم واسه هر استان رو به تفکیک توی این سایت گذاشته و آقای منصوری هم برای هر استان توی یک ویدئو کوتاه مجموع طرحها رو ارائه داده،استان خودتون رو ببینید به نظرم ضرر نداره:
http://100ahd.drjalily.com
دوستانی که حامی آقای پزشکیان هستند محض رضای خدا یدونه از طرح هایی که آقای پزشکیان میخوان انجام بدن رو منتشر کنند مردم ببینند.
🔴⭕️🔴⭕️🔴⭕️🔴⭕️🔴⭕️🔴⭕️
😊 طاعاتتون قبول رفقا :
با سفر به محل یا شهر تولد خود و یا از طریق فضای مجازی و تماس تلفنی خطرات فجیح انتخاب هم پیمانان دولت روحانی که منجر به تعطیلی کارخانه ها ،رکود اقتصادی، کاهش نفوذ منطقه ای و جهانی ...به مردم یادآوری کنید.
51.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای جانم 😍 ببین چطوری داره برای دکتر جلیلی تبلیغ میکنه 😍😍
دمت گرم ، یاد بگیریم ✌️
#انتخابات
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
#جایلی
჻ᭂ࿐❁❥کانال خانه شاد آسمانی
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ روبیکا࿐❁❥
https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ ایتا࿐❁❥
@khaneh_shad_asemany
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تبیین فقیهی👇
🌺 https://eitaa.com/tabyyn
شماهم شکایت از مسعود پزشکیان بابت توهین به قهرمان ملی ایران،
سردار شهید قاسم سلیمانی را امضا کنید
وارد لینک زیر شده و مشخصات خود را وارد نمایید👇
https://www.karzar.net/131511
لطفا برای دیگران بفرستید
#سردار_دلها
@khaneh_shad_asemany
خانه شاد آسمانی
#رویای_نیمه_شب #قسمت_پنجم #فصل_اول 💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨ 📚 شما آن دو دینار را بدهید و بروید من خودم می دانم
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_ششم
#فصل_اول
💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨
📚 اگر راهی بود می توانستم پدربزرگ را راضی کنم که ریحانه را برایم خواستگاری کند. سیاه تنومندی به من تنه زد. پیرمرد دست فروشی طبق تخم مرغ جلویش گذاشته بود ریسه های سیر، از دیوار بالای سرش آویزان بود. تنه که خوردم نزدیک بود پایم را روی تخم مرغ ها بگذارم.
🔹 فرش فروشی که آن سوی بازار، روی قالیها و گلیم هایش لمیده بود و قلیان می کشید با دیدن این صحنه خنده اش گرفت. وقتی مرا شناخت دستش را روی عمامه اش گذاشت و مختصر تعظیمی کرد. سعی کردم حواسم را بیشتر جمع کنم.
🔹به حمام رسیده بودم اگر پدر بزرگ هم راضی می شد، ابوراجح هرگز اجازه نمی داد. او و دخترش شیعه بودند و من و پدر بزرگم، سنی و نمی دانستم چه چیزی بین ما که مسلمان بودیم فاصله انداخته بود. این فاصله بیش از همیشه ناراحتم میکرد. کاش آنها به مذهب ما در می آمدند آن وقت دیگر هیچ مانعی در میان نبود ولی چطور چنین چیزی ممکن بود؟ ابوراجح مردی آگاه و اهل مطالعه بود. در اوقات فراغتش کتاب می خواند و یادداشت بر می داشت ریحانه در خانه او تربیت شده بود.
لابد او هم مانند پدرش به مذهب شان علاقه مند بود.
به دوراهی رسیدم. یک طرف بازار با وسعت و هیاهو و شلوغی اش ادامه پیدا می کرد طرف دیگر کوچه تنگ و مارپیچی بود با خانه های دوطبقه و سه طبقه. حمام ابوراجح میان این دوراهی جا خوش کرده بود. معلوم نمی شد جزیی از بازار است یا قسمتی از کوچه. در دو طرف در حمام حوله ای آویزان بود وارد حمام که می شدی بوی خوشی به استقبالت می آمد. پس از راهرویی کوتاه، از چند پله پایین می رفتی و به رختکن بزرگ و زیبایی می رسیدی. دو سوی رختکن، سکویی بود با ردیفی از گنجه های چوبی مشتری ها لباس خود را توی آنها می گذاشتند. میان رختکن حوض بزرگی بود با فواره ای سنگی از صحن حمام که بیرون می آمدی. نرسیده به رختکن ابو راجح حوله ای روی دوشت می انداخت. پاهای خود را در پاشویه سنگی ،حوض آب می کشیدی و سبک بال بالای سکو می رفتی، تا خود را خشک کنی و لباس بپوشی. سقف رختکن بلند و گنبدی بود آن بالا، نورگیرهایی از سنگ مرمر نازک کار گذاشته بودند که از آنها نور آفتاب نفوذ می کرد و در آب حوض می افتاد. نورگیرها تمام فضای رختکن را روشن می کردند. حمام ابو راجح را یک معمار ایرانی ساخته بود. پس از پله های ورودی پرده ای گل دار آویخته بود کنارش اتاقکی چوبی بود که ابوراجح و یا شاگردش توی آن می نشستند و از مشتری ها پول می گرفتند. چیزی که همان لحظۀ اول جلب نظر می کرد، دو قوی زیبای شناور در حوض آب بود. یک بازرگان اندلسی آنها را برای ابوراجح آورده بود. در حله قوی دیگری نبود. خیلی ها به حمام می آمدند تا قوها را ببینند. تنی هم به آب می زدند و نظافت می کردند. ابو راجح آنها را دوست داشت و به خوبی ازشان نگه داری می کرد.
🔹ابوراحج بالای سکو نشسته بود و با چند مشتری که لباس پوشیده بودند حرف می زد.
با دیدن من برخاست و به سویم آمد. پس از سلام و احوال پرسی دستم را گرفت و مرا نزد آنهایی برد که بالای سکو بودند. آنها هم به احترام من برخاستند وقتی نشستیم ابوراجح از من و پدربزرگم تعریف و تمجید کرد.
🔹در جواب گفتم: همه بزرگواری ها در شما جمع است.» حکایت شیرینی را که با آمدن من، نیمه تمام گذاشته بود به پایان برد.
🔹مشتری ها برخاستند. هر کدام سکه ای روی پیشخوان اتاقک چوبی گذاشتند و رفتند با اشاره ،ابوراجح خدمتکار جوانش «مسرور»، ظرفی انگور آورد. مسرور از کودکی آنجا کار می کرد. ظرف انگور را که جلویم گذاشت از حالت چهره اش فهمیدم که مثل همیشه از دیدنم بیزار است. از همان کودکی وقتی دیده بود که ریحانه به من علاقه دارد کینه ام را به دل گرفته بود مجبور بود در حمام بماند. نمی توانست در گشت و گذارها و بازی های من و ریحانه همراهی مان کند.
🔹 ابوراجح دستم را گرفت و گفت: «گرفته ای! طوری شده؟» دست پاچه شدم گفتم: در مقابل شما مثل یک تنگ بلورم با یک
نگاه هر چه را در ذهن و دلم می گذرد می بینید.»
زد.
🔹دستم را فشرد و خندید
ابونعیم هم هر وقت ناراحت و غمگین بود میآمد پیش من به چهره مهربانش نگاه کردم. چطور می توانستم بگویم که ناراحتیام به خود او مربوط می شود چهره اش مثل همیشه می زد.
🔹زرد بود و موی تنک و پراکنده ای داشت. لبخند که دندانهای زرد و بلندش بیرون می افتاد. عجیب بود که با آن چهره زرد و لاغر، نجابت و مهربانی در چشم هایش موج میزد! چشمهایش همان حالت چشمهای ریحانه را داشت. سالها پیش پدربزرگ گفته بود: هیچ کس باور نمی کند که ریحانه به آن زیبایی فرزند چنین پدری باشد؛ مگر این که به چشمهای ابوراجح دقت کند.
🔹از صحن حمام صدای ریزش آب و گفت وگوی نامفهوم مشتری ها می آمد. مسرور با حوله ای به استقبال مردی رفت که داشت از صحن بیرون می آمد آن مرد، حوله را به دور خود پیچید و پاهایش را در حوض قوها به آن طرف حوض رفتند. روی سکوی مقابل سه نفر خود را خشک می کردند و لباس می پوشیدند. دو نفر آماده می شدند وارد صحن حمام شوند مسرور حوله هر کس را که می گرفت جایی می گذاشت تا وقت خودش روی دوش صاحبش بیندازد اولین و آخرین نگاه مشتری ها به قوها بود.
می خواستم آن قدر شجاع باشم که آنچه را در دلم بود به ابوراجح بگویم می دانستم که با آرامش به حرفهایم گوش می دهد اما نمی توانستم.
💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨
#رمان
#کتاب
🍃join:👇
https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
🇮🇷✌️🇮🇷✌️🇮🇷✌️🇮🇷✌️🇮🇷✌️🇮🇷
کسی که مدام دم از مقام معظم رهبری میزد.
📌 دم خروس از لابه لای عصبانیت ها بیرون زد.
#پزشکیان_واقعی از بین دو جمله عیان شد.
♨️ یکی اونجا که گفت #سردار_سلیمانی موی دماغ آمریکا و اسراییل بود.
♨️ و یکی هم اونجا که گفت رهبری هر کاری که خوشش بیاد همون رو انجام میده.
همین دو جمله کذایی
پزشکیان واقعی بود.
بقیه اش نمایش بود!
💥و مردم باید ببینند پشت قرآن و نهج البلاغه خوانی چه تفکری ایستاده است!!
#انتخابات
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
#جایلی
჻ᭂ࿐❁❥کانال خانه شاد آسمانی
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ روبیکا࿐❁❥
https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ ایتا࿐❁❥
@khaneh_shad_asemany
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تبیین فقیهی👇
🌺 https://eitaa.com/tabyyn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴
😔اشک استاد خیراندیش
امان از غفلت و کوتاهی بعضی ها برای رای ندادن!
آقای خیراندیش، برادر دو شهید است. خودش هم در جوانی عضو حزب جمهوری اسلامی و مسئول آموزش حزب، بوده.
وقتی پای فرزندش آسیب میبیند، پدرش که دو فرزند شهید دارد به او چه پاسخ لطیفی میدهد!
مادرانی ۴۰ سال داغ فرزند شهید را تحمل کردند...
جانبازانی ۴۰ سال با مشکل تنفس مدارا کردند...
ما برای انداختن یک رای در صندوق کوتاهی کنیم؟!
چقدر ناجوانمردی!
🔶تا جایی که میتونید ، منتشر کنید
🔷به احترام خون هزاران هزار شهید
#انتخابات
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
#جایلی
჻ᭂ࿐❁❥کانال خانه شاد آسمانی
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ روبیکا࿐❁❥
https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ ایتا࿐❁❥
@khaneh_shad_asemany
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تبیین فقیهی👇
🌺 https://eitaa.com/tabyyn