eitaa logo
خانه شاد آسمانی
2.7هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
3.4هزار ویدیو
31 فایل
💓حال خوب💓هدیه کانال ماست برای شما🫵 جدیدترین خبرها و تحلیل ها 📝 📍سوالات شرعی، اعتقادی 📍مشاوره تربیتی ، خانواده 📍از زندگی لذت ببریم اختلافات چرا؟ 💠 حجه الاسلام دکتر سیدرضا فقیهی پاسخ می دهد💠💯 📮 💢تبلیغات پذیرفته می‌شود💢
مشاهده در ایتا
دانلود
امام سجاد علیه السلام می‌فرماید: روز عاشورا، پدرم را دیدم که به دشمن حمله می‌کرد و آنها را می‌کشت ولی در آن درگیری، بعضی از افراد دشمن را با این که زیر شمشیر او قرار می‌گرفتند، رها می‌کرد و نمی‌کشت. ❇️ در دلیل آن فرمودند: آن افراد در نسلشان شخصی که ما اهل بیت را دوست بدارد وجود داشت و پدرم برای حفظ آن محبِ ما، این شخص را نمی‌کشت.... 📚معالی السبطین، ج ٢، ص ۶۹۱ 👈 در ایران، سالانه بیش از ۲۵۰ هزار جنین که شیعه و محب اهل بیت هستند، سقط می شوند. با قتل هر جنین، نسلی از شیعیان از حق حیات محروم خواهند شد. ──❀─❀─♡🥀♡─❀─❀── ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78 روبیکا👇 https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany تبیین فقیهی👇 https://eitaa.com/tabyyn ──❀─❀─♡🥀♡─❀─❀──
👶🏻👧🏻👦🏻 /۱ ✍ من دوفرزند دارم، یکی دختر👧🏻 متولد سال ۷۲ بدنیا آمدن فاطمه خانم و دومی👶🏻 سال ۸۲ بدنیا آمدن به اسم آقا محمد حسین، خیلی اوضاع خوب بود. موقع ازدواج هیچی نداشتیم تازه خرج خانواده همسرم هم با همسرم بود. دخترم به دنیا آمد، خدا خواست، ماشین خریدیم و فرزند دومم به دنیا آمد زمین خریدیم و خودمون ساختیم.😍 همسرم شرکت ارج کار میکردن، بعد اینکه پسرم دوسالش بود، بیکارشدن و یه مقدار تو فشار مالی بودیم. 😞 سال ۸۹ دوباره باردار شدم. لعنت بر دل سیاه شیطان، گفتم بیمه نداریم، اوضاع مالیمون خوب نیست و رفتم سقط کردم. 😱 خدا شاهد از ترس فشار مالی بود ولی اشتباه بزرگی کردم، خیلی پشیمان شدم و هنوز هم هستم. همسرم ۱۰ سال بیکار شد، اوضاع بدتر شد و فهمیدم هر آن کس که دندان دهد، نان دهد.😭 اطرافیانم که با من بودن و باردار شدن خیلی اوضاعشون از من بدتر بود، با تولد بچه سوم اوضاع زندگیشون بی نهایت بهتر از ما شد، که حتی تصورشم نمی‌کنید و ما هنوز هنوز تاوان اون گناه رو داریم پس میدیم و میدونم که اگه بچم رو سقط نمیکردم، خدا جوری دستم رو میگرفت و بلند میکرد که هیچ کس تصورم نکنه. 😩 الان در همسایگی ما خانواده ای زندگی میکنن که به نون شب محتاج بودن ولی باردار شد، همه گفتن اوضاع زندگیت اینجوریه، میخوای چکار؟ بچه ش رو نگه داشت، شدن سه تا، دوپسر ویه دختر الان فرزند چهارمشون هم به دنیا امده ولی خدا شاهد خونه خریدن ماشاالله، یه ماشین سواری خریدن و همسربنده خدا راننده ماشین مردم بود ولی ماشاالله الان خودشون یه ماشین یخچال دار خریدن و زندگیشون رو به راهه... خدا به من نعمت داد ولی من لیاقتش رو نداشتم،😔 امیدوارم هرکس از خدا طلب فرزند داره، خدا بهش عطا کنه، اونم صالح،🤲🏻 من که لیاقت نداشتم و تا زمانی که زنده هستم تاوان میدم و زجر میکشم. اون دنیا هم باید جوابگوی فرزندم باشم که به ناحق حق زندگی که خدا بهش عطا کرده بود گرفتم... 😥 ببخشید سرتون درد آوردم، درسته مشکل داشتم و سختم بود ولی اگه لطف خدارو می پذیرفتم، هم زندگیم خوب بود هم الان سه فرزند داشتم. نه عذاب وجدان داشتم نه زندگی سخت که این دو فرزندم هم تاوان اشتباه منو پس میدن... 😭 خدا وکیلی خیلی خسته و بیمارم از نظر روحی در ناراحتی کامل و نادم و پشیمان ولی چه سود... 😓 خدا اجر عظیم عنایت کند به شما، ممنونم که تونستم بعد چندسال حرف دلم رو بگم...  ♡ (\ (\ ( 。◕‿◕。) ♡ ╭─∪∪───❀─❀─❀─❀─❀── ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78 روبیکا👇 https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany ╰────☞❥••❥☜────╯
👶🏻👧🏻👦🏻 /۲ ✍ پا قدم پسرم بود که بعد از مدتی تصمیم گرفتیم هرچی داریم بفروشیم و سپرده کنیم و خونه بخریم. ما سپرده کردیم ولی تو همین مدت خونه🏠 شد ۳برابر اون پولی که ما داشتیم و ما مجبور شدیم بریم ساوجبلاق تا با مبلغ کم بتونیم خونه بهتری بخریم. اما دیگه پول پیش نداشتیم و مجبور شدیم چند روز خونه مادرم باشیم و چندروز منزل مادر همسر. حالا تو این شرایط پسر دومم رو باردار بودم با شرایط مالی افتضاح که خدا نخواد برای کسی. 😞انقدر گرسنگی و نداری کشیدم تو اون بارداریم که نگم براتون. خلاصه گذشت و ما خونه رو تحویل گرفتیم و رفتیم داخلش و پسر دومم سال ۹۸ به دنیا آمد.👶🏻 ازونجایی که ان مع العسر یسری هست، بعد از یک سال خانه را فروختیم و آمدیم نزدیک محل کار همسرم. واقعا رزق و روزی مادی و معنوی خوبی داشت پسر دومم.😍 وقتی آمدیم منزل جدید، ماشینمون🚘 رو فروختیم ولی راضی بودیم چون به پدر و مادرهامون نزدیک بودیم. من کار کیک و شیرینی 🍪🍩خانگی رو شروع کرده بودم و حسابی داشتم مشتری جمع میکردم.💰 دقیقا اسفند ۱۴۰۱ بود که میدیدم هرچه میپزم حالم داره ازش بهم میخوره و البته دوره ام هم عقب افتاده بود. ولی این رو از فشار کار میدونستم چون قنادی اونم اسفند ماه شلوغترین زمان کار هستش. خلاصه حالم بد بود ولی چون جلوگیری داشتیم اصلا فکر نمیکردم باردار باشم. بی بی چک زدم مثبت شد و من شوکه شده بودم اما راستش خیلی خوشحال شدم چون علاقه داشتم به فرزندآوری ولی جرات نداشتم و همسرمم میگفت دوتا کافیه. 🥰 اما بنازم لطف خدا رو که مثل همیشه بهتر ازون چیزی که فکرشو میکردیم نصیبمون کرد. من یه چله گرفته بودم برای ام البنین که ماشین بخریم و سر ۴۰ روز نشده بود متوجه شدم باردارم و از زمانی که دخترم رو باردار شدم، نعمت های مادی و معنوی بود که به زندگیمون سرازیر شد و با وام فرزندآوری ماشین هم خریدیم.☺️ الان دخترم👧🏻 ۲ماهشه و من هرروز میگم ایکاش زودتر به دنیام می آمدی و این حس رو بعد از به دنیا آمدن همه شون داشتم چون همیشه توهمات منفی و بیهوده من رو از بچه دار شدن دور می‌کرد. ولی الان میبینم چه لذت عمیقی رو از خودم دور کرده بودم و میگم ایکاش بتووم براش یک خواهر بیارم تا مثل من انقدر تنها نباشه. متاسفانه فرهنگ عمومی جامعه هنوز روی فرزند کمتر زندگی بهتر گیر کرده و من از وقتی باردار شدم انقدر برخورد های بد دیدم که حد نداره. الانم فامیل همش میگن دیگه نیاری هاااااا و من با روی خوش میگم انشاالله چهارمی😁 الان با وجود ۳تا بچه زمانم هم برکت کرده حتی توانم و سلامتیم و روحیه ام و انقدر فعال هستم که هیچکس باورش نمیشه که من انقدر سفارش میگیرم، بچه کلاس اولی دارم، شب بیداری نوزاد دارم و دایم دارم کار میکنم. ⭕️ نترسید که ترس آفت جان و روح و ایمان انسان است. خدا وقتی فرزند هدیه میده عشقشم میده، ما سر بچه سوم یه جوری ذوق مرگ بودیم که انگار بچه اولمونه. با به دنیا آمدن دخترم زندگی ما متحول شد. شوهرم بعد از ۲۰ سال کار، تازه رسمی شد و واقعا از زمانی که دنیا آمده انگار فقر از خونه مون رفته بیرون و خیلی راحت تر داریم زندگی میکنیم به لطف پروردگار. هرچه دارم از صدقه سر بچه هامه. 😊 شکر خدا که هرچه شکر کنیم کم کردیم. 🤲  ♡ (\ (\ ( 。◕‿◕。) ♡ ╭─∪∪───❀─❀─❀─❀─❀── ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78 روبیکا👇 https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany ╰────☞❥••❥☜────╯
👶🏻👧🏻👦🏻 /۳ ✍ من یه مادر ۳۲ ساله هستم. سال ۹۳ عقد کردم و سال ۹۵ عروسی کردیم.💍 سه سال اول بچه نمی‌خواستیم چونکه بچه ی خواهرم رو نگه میداشتم و خواهرم سرکار می‌رفت. دیگه شوهرم بچه می خواست و از اونجایی که من قرص های ضدبارداری مصرف می‌کردم، گفتم برم دکترو چکاپ بشم. پیش یه دکتر رفتم و بهم گفت تو حالا حالاها تا چندسال دیگه بچه دار نمیشی و چون قرص خوردی، تخمدان هات حالا تو ضعیف ترین حالت هستن.😢 خیلی ناراحت شدم و با گریه اومدم خونه و این حرفو به شوهرم زدم. شوهرم گفت توکل به خدا، امید مون به خداست. گذشت و سه ماه بعدش من بچه ی اولم را باردار شدم و خرداد ۹۹ به دنیا اومد🥰. بعد از دنیا اومدن پسر اولم یکم شرایط روحی خوبی نداشتم و تنها بودم و خسته، پسرم هم همش مریض بود و کولیک و رفلاکس و گوش درد وهر شب من و شوهرم مطب دکترای مختلف را امتحان میکردیم تا بلکه بچه خوب و آروم بشه. 😔 پسر اولم ۱۱ ماهه بود که داشتیم حرف از تولد گرفتن و کادوی تولد و مهمون دعوت کردن می‌زدیم و برنامه میریختیم و من اصلا حواسم به دوره ام نبود. دقیقا روز تولد پسرم سردرد بدی گرفتم و حالت تهوع که شوهرم منو برد دکتر و آزمایش و متوجه شدم که باردارم😍😍 اولش شوکه شدیم و باورمون نمیشد، مونده بودم با بچه ی یکساله چیکار کنم ولی شوهرم خیلی خیلی خوشحال بود و به قول گفتنی قند تو دلش آب میکردن... از همون آزمایشگاه منو برد برام گل خرید و هدیه گرفت و کلی ذوق که چقدر خوب بچه ی دوم تو راهه. خداراشکر بارداری خوبی داشتم و شوهرمم همه جوره مراقبم بود و موقع هایی که وقت دکتر داشتم از پسر اولم نگهداری می‌کرد. بهمن ۱۴۰۰ پسردومم به دنیا اومد. خیلی خوشحال بودیم، همه چی عالی شکر خدا، همونجا نذر کردم که پسرام سرباز امام زمان باشن. 🤲🏻 زندگیمون خوب بود و با وجود تنها بودن و دوتابچه کوچیک که سخت میگذشت ولی بازم شاد بودیم و خوشحال و شوهرم زمزمه دختر خواستن میکرد🤦‍♀ و منی که دیگه توان نداشتم و تنها بودم و هیچ کمکی هم نداشتم و مخالفت میکردم. پسر دومم یکسال و۳ ماهه بود که متوجه شدم باز دوره ام عقب افتاده و حال خوشی هم ندارم. رفتم دکتر و آزمایش و متوجه شدم که باردارم🥴🙈🥴🙈🥴🙈 شوهرم که از خوشحالی بال درآورده بود و روی ابرا پرواز می‌کرد😇. ولی من که حال خوبی نداشتم و همش درد داشتم و همش مریض بودم. دوران بارداری سومم خوب نبود همش دکتر و آزمایش و مریض احوال بودم ولی شوهرم خیلی خیلی از من و بچه ها مراقبت میکرد و خوشحال بود و همه چی می خرید و همه کاری میکرد. منو هر هفته دکتر میبرد و آزمایش میدادم و توی هفته ی ۳۵ بارداری که دل‌درد های شدیدی داشتم، دکتر گفت باید بچه دنیا بیاد. دختر قشنگم ۳۵ هفته دنیا اومد بهمن ۱۴۰۲ و به لطف خدا و کمک دکترم دستگاهم نرفت. دو روز بیمارستان بودیم و مرخص شدیم😊 الان سه تا بچه دارم. سختی که زیاد داره ولی شیرینی هاش بیشتره. شیطنتهای زیاد، خرابکاری های بیش ازحد و ریخت و پاش خونه که هرچی جمع میکنی و جارو، بازم نامرتبه😢😂 مدیریت هزینه های زندگی با همسرم هست. شوهرم کارگر ساختمونی هست. قبل از ازدواج زمین داشتن و تو دوران عقد ساختیم، خدا رو شکر مستاجر نیستیم. زیاد اهل لباس خریدن نیستم. سالیانه دو دست لباس بیرونی براشون میگیرم. و لباسای قبلی را تو خونه تنشون میکنم. برا دخترم که الان ۷ ماهه هست که یه دست لباس بیرونی خریدم تا حالا و از همون لباسای قبلی تو خونه تنش میکنم. وقتی زیاد اهل بریزو بپاش نباشیم بهتر به زندگی میرسیم و از لحاظ خورد وخوراک براشون کم نمیذاریم.پارک یا بیرون بخوایم بریم خودم تو خونه غذا درست میکنم، می‌بریم. هله هوله هم یه نمونه بیرون میخریم بیشتر نه دیگه بچه ها یاد گرفتن. اسباب بازیهاشونم باهم بازی میکنن و کنار میان... اینم تجربه ی من از زندگیم. باسه تابچه که انشااله هرسه سرباز امام زمان باشن.🤲  ♡ (\ (\ ( 。◕‿◕。) ♡ ╭─∪∪───❀─❀─❀─❀─❀── ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78 روبیکا👇 https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany ╰────☞❥••❥☜────╯
👶🏻👧🏻👦🏻 /۴ من متولد سال ۷۳، تو یه خانواده معمولی تو یه روستا به دنیا اومدم. فرزند اول خانواده بودم و بعد یه خواهر و برادر به جمع مون اضافه شد. پدرم نانوا بود. مادرم خانه دار، از همون اول که یادم میاد پدرم لوسم می‌کرد. خیلی دوستم داشت. نمیذاشت کسی چپ نگاهم کنه البته من سو استفاده نمی‌کردم. خیلی قانع بودم تا بحال یادم نمیاد چیزی یا درخواستی از خانوادم داشته باشم.☺️ از ۱۲ سالگی کم کم خواستگارا پیداشون شد💍 که من گه گدار متوجه میشدم چون پدرم خودشون رد میکردن و میگفتن که دختر من موقع ازدواجش نیست. خلاصه این میرفت اون میومد تا ۱۳ سالگی ادامه داشت البته منم از سنم بیشتر میفهمیدم همینطور پسر عمم هم که خواستگار پرو پا قرص بود که بابام همون بهونه سن رو آورد گفت کوچیکه هنوز و خانواده عمه تا ۸ سال با ما قطع ارتباط کردن و من چون وابستگی داشتم به عمه جانم، خیلی ضربه خوردم.🙁 تو ۱۳ سالگیم نزدیکای امتحان خرداد ماه بود که از مدرسه اومدم، مادرم حیاط جارو می‌کرد. گفت برات خواستگار اومده، منم جدی نگرفتم گفتم مثل بقیه رد کنین بره دیگه😄 غافل از این که خانواده راضی بودن میگفتن پسر و خانوادش خوبن همینطوری رد نکن بذار یه بار ببینیش... دقیقا چهار روز بعد از اینکه به پسر عمه جواب رد دادن، خلاصه سرزده اومدن خونه مون، خواستگاری جلسه اول جوابم منفی بود، ولی تا سه ماه همینطور رفتن و اومدن تا اینکه بالاخره جواب مثبت دادم و خداروشکر میکنم بابت این انتخاب 🤲 دو سال بعد از ازدواجم تو ۱۵ سالگیم یهو متوجه شدم باردارم، نمیتونم بگم چه حسی داشتم. ترس و خوشحالی ولی همسرم همیشه قوت قلبم بود و میگفت تو میتونی یه مادر نمونه باشی. 🥰 من همچنان درس می‌خوندم و دوران بارداری فوق العاده خوب و راحتی داشتم پسرم تو ۱۶ سالگیم با زایمان سزارین و ۴۰ هفته به دنیا اومد و همدم مامان کوچولوش شد. 👶🏻 خیلی پسر آرومی بود، من اصلا معنی گریه شبانه و کولیک رو نفهمیدم ولی دیگه قصد نداشتم بچه بیارم. میگفتم همین یکی رو به هرچی میخواد برسونم دیگه بسه. غافل ازینکه خدا یه چیز دیگه برام رقم زده، اوایل ۲۱ سالگیم بود که در اوج ناباوری فهمیدم باردارم. ولی اصلا ناراحت نشدمو خداروشکر کردم.☺️ تا ۳ ماهگیم سونو و دکتر نرفتم. اولین سونو که رفتم رو هیچ وقت یادم نمیره، مادرشوهرم بود و برادرشوهرم همسرم کربلا پیاده روی اربعین بودن. دراز کشیدم رو تخت، یهو دکتر گفت این که سالمه اون یکی هم همینطور، هردوتاشون سالم و سرحال و منی که هاج و واج پرسیدم منظورتون چیه؟😯 گفت خانم مگه نمیدونستی دوقلو هستن و هر دو پسر. باورم نمیشد در کمال ناباوری من دوقلو باردار بودم و مادرشوهری که بشکن میزد از خوشحالی😃 خلاصه این بارداری هم خیلی راحت بودم و فقط سنگینی اذیتم می‌کرد، دوقلوهام تو هفته ۳۸ سزارین دوم به دنیا اومدن اونا هم خیلی اروم بودن ولی من چون بهشون شیر خشک ندادم، بزرگ کردنشون سخت بود.🥵 من الان یه مامان ۳۰ ساله هستم، پسر بزرگم ۱۵ و دوقلوهام ۸ ساله هستن و در حسرت داشتن دختر.☹️ چون مطمئنم اگه باردار بشم باید خیلی حرفا از دور و برم مخصوصا مادرم بشنوم. از خدا خواستم که خدا خواسته بهم یه دختر بده. برام دعا کنید.  ♡ (\ (\ ( 。◕‿◕。) ♡ ╭─∪∪───❀─❀─❀─❀─❀── ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78 روبیکا👇 https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany ╰────☞❥••❥☜────╯
تا یک دکتر آب پاکی رو ریخت روی دستمون که لوله های منی بَر وقتی از یک قسمت دچار قطعی بشن، مسدودی ایجاد میکنن و از هر ۱۰۰ نفر شاید یکی شانس بیاره چون عمل برگشت یک عمل خیلی ظریف و میکروسکوپی هستش و بخیه ها باعث مسدودی میشن و شما هیچ وقت به طور طبیعی باردار نمیشین...😫 من و همسرم ناراحت و سخت پشیمون از کاری که کردیم به درگاه خدا توبه کردیم و خودمون رو سپردیم به خدا و ائمه... گفتیم خدایا خودت بهمون به طور طبیعی بچه بده که تو دردسر فرزندآوری نیفتیم...🤲 روز به روز عطش ما برای بچه بیشتر میشد و دریغ از یک بار بارداری... به بزرگی خدا ایمان داشتیم و داریم ولی هر خطایی یه تنبیهی در پی داره دو سال تمام در حسرت فرزند بودیم تا سال ۹۶ به همسرم پیشنهاد iui دادم و ایشون قبول کردن و دکتر رفتیم و ۳ میلیون هزینه ی iui دادیم و با کمال خوشحالی که دیگه میشه و تمام و این مدت همش حس شعف داشتیم که داریم دوباره بچه دار میشیم.😍 ولی بعد ۱۴ روز که آزمایش دادم به قدری داغون شدم که اومدم خونه و فقط گریه کردم. 😭 با دکتر مردان مشورت کردیم و گفت شما فقط به روش ivf که اونم فقط ۳۰ درصد امکان داره باردار میشید. خیلی ناراحت و سر خورده بودم و پشیمون از کاری که کردم. رفتیم دنبال آزمایشات ivf... هزینه ی آزمایشات و عکس رنگی و سونو هایی که دادم اون موقع تقریبا ۳ تومن شد وقتی آزمایشات رو به طور کامل انجام دادیم. دکتر یک سری دارو برام نوشت که تخمک گذاری انجام بشه هر ۴ روز ۱۸۰۰۰۰۰ تومان هزینه آمپول ها و هربار دارو هم ۴۰۰ تا ۵۰۰ میشد که باید طی ۲۸ روز مرتب آمپول دارو مصرف میکردم و میزدم بماند که این آمپول ها و داروها چه آسیب های جسمی که به من وارد کرد.🤕 وقتی به طور کامل داروها رو گرفتم، مرتب باید سونو میشدم تا ببینم چند تا تخمک آزاد کردم هر بار سونو هم میدادم ۸۰ تومن هزینه سونوهام بود. روز پانکچر فرا رسید که ۱۴ تا تخمک گرفتن و از ۱۴ تا تخمک فقط دوتا برای لقاح خوب بود بعد از این همه هزینه و دارو گرفتن فقط دوتااااااا.😢 چون هزینه ی پانکچر ۶ میلیون بود و اینکه تخمک فقط ۲ تا داشتم یعنی فاجعه... یعنی تمام مراحلی رو که انجام دادم و هزینه کردم اگر موفقیت آمیز نبود، باید تکرار میکردم.🤦‍♀ بعد از عمل پانکچر چون همراه بیهوشی بود وقتی به هوش اومدم دکتر اومد بالاسرم و گفت همسرتون آزمایش اسپرمشون صفر بوده و این یعنی خراب شدن تمام امیدهای من و دوباره از همسرتون نمونه گرفتیم، اگر صفر شده باشن، مجبوریم ایشون رو هم عمل کنیم.😨 الحمدالله در آزمایش بعدی اسپرم وجود داشت و لقاح انجام شد و ۲ جنین بلاست تشکیل شد و دکتر تاریخ دادن برای عمل هیستروسکوپی یا خراش رحم که ۳۰۰ تومن هزینه همون خراش بود که با خونریزی و درد زیادی انجام شد و ۵ روز بعد تاریخ انتقال دادن برای ۵ روز بعد... الحمدالله رب العالمین عمل انتقال هم انجام شد و مبلغ انتقال هم ۲ میلیون هزینه برداشت و بعد از ۱۴ روز آزمایش دادن جواب آزمایشم مثبت شد🥵 تو این ۱۴ روز باید هر روز صبح و ظهر و شب آمپول و شیافت که همشون خارجی و هر آمپول ۳۰۰ تومن بود میزدم.😫 و بعد از مثبت شدن این پایان کار نبود. تا ماه سوم دکتر گفتن باید روزی ۲ تا آمپول که هر آمپول هزینه ش تقریبا ۴۰۰ تومان بود میزدم و آمپول ها سخت گیر میومدن و دکتر استراحت مطلق داد. 🥰تو ۶ هفته الحمدالله قلب جنین تشکیل شد و چون ivf کرده بودم، مرتب سونو میدادم و آزمایش و اکوی قلب جنین و آنومالی و ان تی آزمایش ۳ مرحله ای و آزمایش ۲۴ ساعته و... که هر بار با هزینه های گزافی روبرو میشدم. فقط همه میگفتن ivf هستی باید مرتب چک بشی و هر بار با چشم گریان مطب رو ترک میکردم چون اصلا نمیگفتن جنین سالمه یا نه و فقط آزمایش مینوشتن.😟 😍با وجود همه ی سختی ها، الحمدلله فرزند سومم سالم به دنیا آمد. یکی از جنین ها هم فریز شده که هر ساله هزینه ی فریز رو باید پرداخت کنیم. ❌عزیزان من به خاطر حرف مردم، خودم با دست خودم همچین دردسری رو درست کردم. از عوارض این داروها بگم که دچار کیست رحمی شدم. با اینکه من قبلش عکس رنگی داده بودم و هیچ مشکلی نداشتم. خانما خواهرانه میگم اصلا سراغ این روش ها نرین. زمان بستن همه چی رو خیلی عادی جلوه دادن ولی همش دروغ بود. ⭕️ الان متوجه شدم که بچه ها اصلا مانع پیشرفت نیستند. متوجه شدم که نباید به حرف دیگران اهمیت داد. جالبه بدونید کسایی که مسخره میکردن خودشون بعد از من، شروع کردن به فرزند آوری، با اختلاف دو سال ولی دیگه هیچ کس اونا رو مسخره نمی‌کرد.🤨 ♡ (\ (\ ( 。◕‿◕。) ♡ ╭─∪∪───❀─❀─❀─❀─❀── ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78 روبیکا👇 https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany ╰────☞❥••❥☜────╯
خدا رو شکر دختر قشنگم زینب خانم سالم به دنیا اومد،🤲🏻 خیلی دکتر خوبی داشتم و می گفت همسرت پشت در گریه میکنه و فقط حال تو رو می پرسه و دیده بود همسرم چقدر بی تاب دخترم و برد و نشون داد و گفت تمام غم دنیا رو فراموش کن، دختر به این زیبایی نصیبت شده🥲 رفتم داخل بخش و دخترم رو آوردن و شیر دادم، مادرم گذاشت تو تختش که یه دفعه مادرم جیغ زد بچه بچه😱 دخترم کلی خون بالا آورد، دخترمو بردن بخش مراقبت های ویژه و دو روز بستری بود و فهمیدن چون جفت پاره شده بود خون بلعیده و مابین گوش و حلقش پر خون بوده و دفع کرده😢 اومدیم خونه، دوران خوبی بود دخترم اصلا کولیک نداشت اذیتم نکرد و یه دختر قشنگ و آروم 🥰 دخترم ۸ ماهه بود و من حالم خیلی بد بود زمان کرونا بود و گفتیم کرونا گرفتم و رفتیم دکتر و دارو داد و... ولی حال من خیلی بد بود و بدتر میشد. دکتر عوض میکردیم و داروهای جدید ولی بهتر نمی شدم چهار دست و پا راه میرفتم و سردردهای شدید و حالت تهوع🤢 یه دکتری گفت آزمایش بدید و چکاب کامل و گذشت و همسرم رفت جوابو گرفت و من باردار بودم و من ناراحت که پشت هم هستن اما همسرم چیزی نمی گفت. من از مادرشوهرم می ترسیدم.😥 رفتم دکتر و سونو بچم ۱۱ هفته و پنج روزش بود کارم شده بود گریه که چی بگم میدونم دعوام میکنن و... نگفتم تا اینکه رفتیم یه پنجشنبه بیرون جوجه درست کردن و من حالم بد شد و همه گفتن نکنه حامله ای و من... بله کار من شد گریه و بهم تبریک هم نگفتن و چرا بچه آوردی حواست کجا بود و سه تا میخوای چکار (میدونستن که بچه دوست دارم و بچه هم میخوام اما همیشه میگفتن دو تا بسه میخوای چکار) 😐 خواهرشوهر کوچیک هم خیلی ناراحت شد و یک هفته ای گذشت و خواهرشوهر کوچیکم دعوتمون کرد ناهار دورهمی زنونه و بعد ناهار گفت که باردار هست بچه اولش بود. همه تبریک و بغل و اشک شوق، همون موقع اومدن من و بغل کردن که ناراحت نشو و به خاطر خودت گفتیم.دوران بارداری بهتری داشتم، ویارم تا پنج ماه بود و همسرم حواسش بهم بود اما ناراحتی های خواهرشوهرم ول کن نبود و مادرشوهرم دائم همسرم رو می کشید کنار و گوشش رو پر می کرد که حواست به خواهرت نیست و افسردگی بارداری گرفته و حالشو بپرسو بهش سر بزن ...از منم میگفتن چون بعدش دعوا خونه ما شروع می شد. این بارم که حالم خوب بود و شوهرم خوب بود بقیه نذاشتن😔 خلاصه دوران بارداری با تمام ادا و اصولش تموم شد و من چون دوران قمر در عقرب نیفته زایمانم سه روز زودتر بستری شدم برای زایمان(خواهرشوهرم دوست داشت تنها باردار باشه کسی باهاش باردار نباشه اما من باردار شده بودم و ناراحتش کردم و اونا شروع کردن به ناراحت کردن من انگار دست من بود کی باردار بشم،کی نشم، طوری که فامیل متوجه شده بودن)😐 من ساعت نه رفتم بستری و ساعت ده دخترم زهرا به دنیا اومد(همه پسر میخواستن ولی من دختر دلم میخواست و همسرم میگفت خدا صدای تو رو شنید) از قضا ساعت ده صبح خواهرشوهرم دردش شروع میشه و همون روز ساعت۳زایمان میکنه(زن عمو همسرم تماس گرفت برای تبریک روز زایمانم که بیمارستان بود،گفت از هرچی بدت بیاد سرت میاد اینقدر ناراحت شد طرف که با تو زایمان کرد) زایمان خوبی داشتم و خودمو بچه خوب بودیم، من مرخص شدم اما مادرشوهر و خواهرشوهر و جاریم رفتن پیش خواهرشوهرم و خانواده خودم دور من بودن و عالی بود😜 سه روز بعد زایمان نفس نمیتونستم بکشم، یه شب ساعت ۱ بامداد نفسم بالا نیومد و بردنم بیمارستان و معاینه کردن و گفتن به داروی بیهوشی حساسیت داشته و ریه ها دچار مشکل شدند. 🤒 بدقلقی همسرم شروع شد که تو برای جلب توجه این کارا رو میکنی، تا ده روز حرف نمیزدم صدام درنمیومد نفس نمیتونستم بکشم، الانم دارو مصرف میکنم. مشکلات ریه ام و دستم با من موند و خوب نشدن تا الان که دخترم زهرا دو سال و نیمش و زینب سه سال نه ماهش اما خیلی سختی کشیدم تو زندگی خیلی اذیتم کردن از نزدیک ترین فرد تا دورترینشون اما همیشه خدا کنارم بوده خدا این زندگی رو پله ای برای رشد من قرار داد. 💪 من بچه دوست دارم و عاشق بچه ام اما دوست دارم همسرم بهم پیشنهاد بچه چهارم رو بده فعلا که میگه کافیه. خیلی با بچه ها بازی میکنه، من پدر این مدلی ندیدم، هم سن بچه هام میشه، مامان میشه چادر و روسری سر میکنه، بابا میشه، خواهر میشه، برادر میشه، کلی برای بچه ها وقت بازی میذاره، پارک و مسافرت میبره. خدا حفظش کنه برامون و تنش هم سلامت. تمام بی حوصلگی هاشو میذاریم بر سر روزگار بالاخره گرفتاری و مشکلات اقتصادی و .... من بعد دختر سومم به جرات میگم طعم نداری و بی پولی نچشیدم. زهرای من خدا خواسته بود و پر از رزق و روزی، دختر دلنشین و زیبا و کنجکاو من...🥰😘 ♡ (\ (\ ( 。◕‿◕。) ♡ ╭─∪∪───❀─❀─❀─❀─❀── ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78 روبیکا👇 https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany ╰────☞❥••❥☜────╯
👶🏻👧🏻👦🏻 /۷ در سن ۱۹ سالگی با همسرم🎊🎊 ازدواج کردم. بین دو دهه فاطمیه عقد کردیم. من خیلی دوست داشتم برا ولادت حضرت زهرا عقد کنیم حتی به گریه افتادم ولی پدرم گفتن عموی همسری زنگ زدن و گفتن دوتا نامحرم باید زود به هم محرم بشن و صلاح نمیبینن طول بکشه. یه شب یه آرایشگاه ساده رفتم و مهمونامون که اقوام نزدیک بودن دعوت کردیم. متاسفانه ما رسم داریم در دوران عقد هدایای زیادی برای عروس ببریم ولی خانواده همسرم چنان رسمی نداشتن و من مثل یه بچه تو دلم هی غصه میخوردم. البته همسرمم به شدت کار میکردن و مقدمات عروسی رو فراهم کردن. ما یه رسم داریم که شب یلدا یه دست کامل لباس با بخاری و کفش و کلی میوه و کیک میخریم برای خانواده عروس میبریم و مهمونم دعوت می‌کنیم و جشن میگیریم. الان که فکر میکنم چقدر رسم مسخره و بدرد نخوریه و کاش ما برگذار نمی‌کردیم. الکی پدرم به خرج افتادن و کلی از مهمونای سمت همسرم نیومدن. بعد از چند ماه به طور عجیب و غریبی راهی کربلا شدیم. میگم عجیب چون همسرم آهی در بساط نداشتن و شد یکی از بهترین سفر های عمرمون. یه سال از عقدمون گذشت و پدرم گفتن که زودتر مقدمات عروسی رو فراهم کنیم. از طریق آشنایان متوجه شدیم که زوج های جوان حج و زیارت راهی خونه خدا میکنن. من فیش داشتم و حج و زیارت اجازه دادن همسرم هم راهی بشن و ما ماه عسل بریم مکه. از نداری همسرم یه چیزی میشنوین واقعا صفر، با کمی بدهی... پسر بزرگی که پدر نداشتن و خواهر برادراشون دبستانی بودن، ولی خدا از خزینه های غیبش سفر خونه خودش روزی مون کرد😭 بعد از برگشت از مکه بعد از یه هفته یه مراسم عصرانه در تالار ساده ای گرفتیم و به همسرم گفتم تمام هدایا رو بهش میدم تا پول تالار و هزینه شام نزدیکامون بدیم، که به نظرم همون تالارم نیازی نبود. روزی که خرید حلقه رفتم شاید به جد بگم مثل حلقه ازدواجم ندیده بودم. بسیار سبک کوچیک و جمع و جور. ما رسم مون برا خرید یه خرید مفصل لباس و لوازم آرایش و... ولی من سرویس آینه و شمعدونم پلاستیکی انتخاب کردم، لباس کم و ارزون. فرش خونه ام ارزونترین.. لوازم برقیم ساده ترین چون مجبور بودیم و همسرم توانایی نداشت چیز خوبی بخره منم جهیزیه م خیلی ساده و مختصر خریدم. حتی تلویزیون مون دست دوم بود. الان از اون موقع ۱۵ سال میگذره ما خونه داریم. ماشین داریم و از همه بالاتر چند تا دسته گل. روزهای سختی و نداری و بی پولی مون گذشت و الان الحمدالله توی پایین شهر تو آرامش زندگی می‌کنیم. همسرم خیلی هوای مامانشون دارن و از این بابت خدا رو شکر میکنم. چون دعای مادرشون پشت سرمون هست. از خدا عاقبت بخیری خانواده مون می‌خوام🌹 از بهترین دوران زندگیم دوران شیرین بارداریم بوده. تهوع و استفراغ شدید. زخم شدن راه گلو دل درد و پایین بودن بچه.. هیچوقت منو نترسوند که دیگه فرزندی نیارم. توی حاملگی حتما قرآن ختم میکنم با چله زیارت عاشورا با صد سلام و صد لعن. چله زیارت جامعه کبیره. چله دعای توسل. چله حدیث کسا. چله زیارت امین الله، صلوات و... حال روحی م با دعا و زیارت عالی. سر فرزند سومم. چله حرم امام رضا رو برداشتم اوایل خوب پیش می‌رفت ولی از روز بیستم توی تابستون ویارم شدید میشد و همسرم من حرم میبردن و من بخاطر حال بدم بعد بازرسی ها یه سلام میدادم و برمیگشتیم و بماند چقدر تو ماشین حالم بد میشد. بچه چهارمم در کمال ناباوری زیارت اربعین رفتیم و تمام راه پیاده رفتیم و بعد برگشت متوجه بارداری شدم. متأسفانه دوران بارداری ظرف هام کثیف می موند چون واقعا بعضی اوقات توانایی شستن ظرف نداشتم ولی این سختی م میگذره. خونه مون با وجود چند تا بچه کثیف میشه و گاهی اوقات امکان جارو زدن ندارم. ولی اینم میگذره. الحمدلله رب العالمین همسرم یکی از خوبیاشون اینه که شاید تو کارای خونه کمکم نکنن ولی چون ماهای آخر به شدت علاقه به خوردن میوه دارم مرتب میوه یا هرچی که هوس کنم برام تهیه میکنن. هیئت مرتب میریم حتی شده من بارها به خاطر ویارم سرویس برم و بالا بیارم ولی حاضر نیستم از اون دقایق معنوی بی بهره بشم. عروسی که گناه باشه نمیرم یا دقیقه ۹۰ ☺️ حال خوبی دارم تو بارداری. انشاءالله خدا قسمت تمامی بانوان سرزمینم بکنه ♡ (\ (\ ( 。◕‿◕。) ♡ ╭─∪∪───❀─❀─❀─❀─❀── ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78 روبیکا👇 https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany ╰────☞❥••❥☜────╯
👶🏻👧🏻👦🏻 /۸ 🔸من متولد ۷۲ هستم و فرزند اول خانواده و دختر اول، خانواده ام خیلی دیر بچه دار شدن و من زندگی ام رو کنار مادر خوانده ام گذرانده ام. پدرم از زن اولش بچه دار نشده و بعد زن دوم گرفته و من و خواهرهام هستیم. از کودکی عاشق درس 📒✏️و مدرسه بودم و تنها دلگرمی منم مدرسه و دوستانم بودن. دوران جوانی و نوجوانی و اوایل دانشجویی اصلا به ازدواج فکر نمیکردم. خیلی چیزها باعث شده بود که منم از ازدواج خوشم نیاید و به آن فکر نکنم، مثلا یکی از موارد در دبیرستان و دانشگاه معلمان و استادانی را داشتیم که میگفتن هر کی درس نمیخونه شوهر کنه، بره کنج خونه بنشینه، بچه داری کنه و کهنه بشوره و این حرفا خیلی تاثیر می‌گذاشت😤 که ازدواج خوب نیست و دیدن افرادی که ازدواج کردن و طلاق گرفتن مواردی بود که باعث شده بود انگیزه و رغبتی به ازدواج در اوایل دوران جوانی نداشته باشم.😕 خواهرم که دوسال از من کوچکتر بود، زودتر از من ازدواج کرد و رفت سر زندگی خودش، و بعد از اون اصرار خانواده زیاد شد که منم ازدواج کنم،😒 خواستگاران خیلی خوب و زیادی داشتم که از سر غرور و منیت ایراد میگرفتم و رد میکردم، خود بزرگ بینی عجیبی در من به وجود آمده بود.😐 در سن ۲۷ سالگی با یکی از اقوام که به صورت سنتی خواستگاری آمده بود، عقد کردم. 💍 عقد من خیلی برای خانواده و دوستان و فامیل خوشحال کننده بود که بلاخره منم تونستم مردی را برای زندگی ام انتخاب و ازدواج کنم،🤩 ولی متاسفانه در دوران عقد به علت بی سیاستی های من و بی مدیریتی من و خیلی دخالت ها مشکلاتی به وجود آمد که باعث شد نامزدم از من دلسرد بشه و این دلسردی تا به امروز ادامه دارد،😢 مثلا من هیچ وقت به همسرم اقتدار نمیدادم اوایل، هی گیر میدادم به هدیه هایی که می‌خرید، یا اینکه چرا دیر میاد، چرا زنگ نمیزنی زود زود و... اونم بعد از یک سال گفت اصلا من با اخلاق های تو نمیتونم زندگی کنم،😠 ما از مرداد ماه ۹۹ تا الان نامزد هستیم و نتونستیم عروسی کنیم و تشکیل زندگی بدیم و یا طلاق بگیریم و هرکدام پی زندگی خودمان برویم و این دوران خیلی به من سخت گذشته، درسته که من مادر نیستم و تجربه فرزند آوری ندارم که بیام و شریک بشم، ولی خواندن تجارب این کانال که سه ماهه عضو هستم خیلی به من کمک کرده با دیدن تجربه های افرادی که با ساده ترین چیزها در اوج جوانی، یک زندگی خوب و پر از عشق رو شروع کردن. من پنج شش سال بود فقط اینستاگرام نگاه می کردم وکتاب های قانون جذب و موفقیت، اینستا همیشه بلاگرها ظاهر زندگی خودشون رو میگذاشتن و من با باطن زندگی خودم مقایسه میکردم😞، و کتاب های قانون جذب که همیشه میگفت تو لایق بهترین ها هستی، تو لایق بهترین همسر هستی،میتونی دور دنیا را بگردی در کنار بهترین همسر،این موارد خیلی خیلی روی من تاثیر گذاشت و باعث شد که زندگی ام رو بگذارم بر پایه مقایسه و از داشته هام لذت نبرم و دلخوش نباشم و خیلی خیلی از زن واقعی فاصله گرفتم و ایمانم بسیار ضعیف شد. تمرکزم فقط روی مادیات و مقایسه بود.☹️ الان که نزدیک ۳۲ سال سن دارم، تازه اشتباهات خودم را فهمیدم، که تنها ایمان قوی اراده ی درست است که با توکل بر خدا به انسان کمک میکنه، انسان بدون خدا هیچ است، نه اینکه لایق بهترین ها باشد با قانون جذب... ازدواج و فرزندآوری رنج مقدسی هست که خدا به انسان میدهد برای ساخته شدنش و خیلی در رشد و رضایت مندی رسیدن انسان تاثیر دارد با تمام سختی هاش و دستاوردهای مادی و معنوی فراوانی به همراه دارد. اگر تجربه ی من براتون مفید بود یک صلوات برای سلامتی امام زمان بفرستین تا با کمک آقا از مشکل منم گره گشایی شود.😭 ♡ (\ (\ ( 。◕‿◕。) ♡ ╭─∪∪───❀─❀─❀─❀─❀── ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78 روبیکا👇 https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany ╰────☞❥••❥☜────╯