5.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔔زنگ احکام
🔸احکام لباس نمازگزار
#قسمت_چهارم
⚜حداقل #۱نفر رو به کانال خانه شاد آسمانی دعوت کنید⚜
#خانه_شاد_آسمانی
#احکام
#لباس_نمازگزار
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸
https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
34.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚡️سلامت روان / قسمت چهارم
🔰 راه حل نجات از مشکلات و گرفتاری ها
🗣#حجت الاسلام والمسلمین سید رضا #فقیهی
#خانه_شاد_آسمانی
#نیمه_شعبان #امام_زمان
#سلامت_روان #قسمت_چهارم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
💫کانال ✨ خانه شاد آسمانی|استاد فقیهی ✨
https://eitaa.com/khaneh_shad_asemany
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
45.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚡️سلامت روان / قسمت پنجم
🔰 راه حل نجات از مشکلات و گرفتاری ها
🗣#حجت الاسلام والمسلمین سید رضا #فقیهی
#خانه_شاد_آسمانی
#نیمه_شعبان #امام_زمان
#سلامت_روان #قسمت_چهارم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
💫کانال ✨ خانه شاد آسمانی|استاد فقیهی ✨
https://eitaa.com/khaneh_shad_asemany
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
45.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💎 سفارش طلایی
🌺 سفارشاتی طلایی برای سعادت و خوشبختی در دنیا و آخرت🍃
🏷 قسمت چهارم
🗣حجت الاسلام والمسلمین سید رضا #فقیهی
#خانه_شاد_آسمانی
#نیمه_شعبان #امام_زمان
#سفارش #قسمت_چهارم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
💫کانال ✨ خانه شاد آسمانی|استاد فقیهی ✨
https://eitaa.com/khaneh_shad_asemany
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
خانه شاد آسمانی
#رویای_نیمه_شب #قسمت_سوم #فصل_اول 💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨ 📚 چند روزی بود که از کوره و بوته و چکش و سوهان و کا
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_چهارم
#فصل_اول
💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨
📚 پدربزرگ با دست مال ابریشمی اشکش را پاک کرد ،بله راست گفتید. همان طور که سایه ها در غروب قد می کشند، این بچه ها هم زود بزرگ می شوند. بعد ازدواج می کنند و دنبال زندگیشان می روند. انگار ساعتی پیش بود که آن حلوا فروش دوره گرد، دست هاشم را گرفته بود و به دنبال خودش می کشید و می آورد. ریحانه همراهشان می دوید و گریه می کرد. مردک آمد و گفت: «این پسربچه به اندازه یک درهم از من حلوا گرفته و با خواهرش خورده. حالا که پولم را می خواهم می گوید: برو از ابونعیم بگیر. خیال می کرد هاشم و ریحانه از این بچه های بی سروپا هستند که در عمرشان حلوا نخورده اند.
🔹مادر ریحانه آهسته خندید و گفت: امان از دست این بچه ها، پس بی خود نبود که ریحانه، هر روز صبح پایش را توی یک کفش می کرد که می خواهم بروم با هاشم بازی کنم.
🔹من هم بی صدا خندیدم. این بار مواظب بودم به ریحانه نگاه نکنم تا مبادا باز نگاهمان به هم بیفتد.
🔹می دانید به آن مردک حلوا فروش چه گفتم؟ گفتم: «همه ظرف حلوایت را چند میفروشی؟» گفت: «اگر همه را بخرید پنج درهم.
پولش را دادم و گفتم برو این حلوا را بین بچه های دست فروش قسمت کن و دعاگوی این مشتریهای کوچولو باش!»
پدر بزرگ از ته دل خندید.
باید بودید و قیافه اش را می دیدید. همین طور چهار شاخ مانده بود. بعد هم تعظیم کنان راهش را کشید و رفت.
🔹 برایم جالب بود که پدر بزرگ همه چیز را به آن روشنی به یادداشت.
🔹این پسر خیلی بازیگوش بود. حالا هم خیلی یک دندگی می کند مراعات من پیرمرد را نمی کند. مثل دخترها خجالتی است. دلش می خواهد یا توی زیرزمین با کوره و بوته ور برود و یا آن بالا بنشیند و گوشواره و النگو بسازد. به زور دستش را گرفتم و آوردمش کنار خودم. ببینید هنوز هم این کاغذها را سیاه می کند. هر روز با این طرح ها مخم را می خورد. ابوراجح خیلی نصیحتش می کند اما کو گوش شنوا؟!
احساس کرد زیاد حرف زده است.
ببخشید! آدم که پیر می شود به زبانش استراحت نمی دهد. آن قدر از دیدن شما خوش حال شدم که نمیدانم دارم چه می گویم. خدایا تو را سپاس.
🔹مادر ریحانه به گوشواره ای اشاره کرد،
آمده ایم گوشواره ای برای ریحانه بگیریم. البته او با قناعت آشناست و برای زینت آلات له له نمی زند، اما ما هم وظیفه ای داریم.
🔹آن جفت گوشواره ارزان را بیرون آوردم و روی مخملی صورتی که حاشیه ای گل دوزی شده داشت گذاشتم. حال خودم را نمی فهمیدم. گیج شده بکدم. باور نمی کردم که پس از سالها باز ریحانه را می بینم. انگار عزیزترین کسم از سفری دور و طولانی برگشته بود. میخواستم رفتاری
پسندیده و متین داشته باشم. اما نمی توانستم. نگاهم این طرف و آن طرف می پرید. میترسیدم ریحانه و پدر بزرگ متوجه رفتارم شده باشند.
🔹مادر ریحانه گوشواره ها را برداشت تا به دخترش نشان دهد. خاطره های کودکی به ذهنم هجوم آورده بود. روزگاری با ریحانه هم بازی بودم و حالا پسندیده که نگاهش کنم. دیگر آن کودکان دیروز نبودیم. گذشت زمان با آنچه در چنته داشت بین ما دیواری نامریی کشیده بود.
🔹 پدربزرگ با اخمی دل پذیر دستش را دراز کرد. مادر ریحانه گوشواره ها را کف دست او گذاشت.
- نه خانم این اصلاً در شأن ریحانه عزیز ما نیست. کسی که حافظ قرآن است و احکام و تفسیر می داند، باید گوشواره ای از بهشت به گوش کند. ما متأسفانه چنین گوشواره ای نداریم. ولی بگذارید ببینم کدام یک از گوشواره هایی که داریم برای دخترم برازنده است.
پدر بزرگ از پشت قفسه ها بیرون آمد و به گوشواره ای زیبا و گران بها که من طراحی کرده و ساخته بودم اشاره کرد. خوشحال شدم که آن را برای ریحانه انتخاب کرده بود؛ هرچند بعید می دیدم که مادرش زیر بار قیمت آن برود.
🔹گوشواره را بیرون آوردم و به پدر بزرگ دادم.
🔹طراحی و ساخت این گوشواره کار هاشم است. حرف ندارد.
🔹مادر ریحانه گوشواره ها را گرفت و ورانداز کرد.
- واقعاً قشنگند، ولی ما چیزی ارزان قیمت می خواهیم.
🔹پدربزرگ به جای اولش برگشت. اجازه بفرمایید من می خواهم نظر ریحانه خانم را بدانم تو
چه می گویی دخترم؟ خیلی ساکتی.
🔹کنجکاوانه به ریحانه نگاه كردم تا ببینم چه می گوید. صورتش را در نور دیدم همان ریحانه روزگار گذشته
شبحی از صورتش را در نور دیدم.
همان ریحانه روزگار گذشته بود. از وقتی آمده بود،به جعبه آیینه کنارش نگاه می کرد. انگار جواهرات مغازه برایش جذابیتی نداشتند
🔹دستش را باز کرد و دو دیناری را که در آن بود نشان داد، شما مثل همیشه مهربانید اما فکر می کنم این دو سکه ها، به اندازه کافی گویا باشند.
27.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 🛢🛢 #مستند #پرونده_کرسنت
🎬 #قسمت_چهارم 4⃣
🪱🪱 #مستند_زالو
❌ این مستند به بررسی پرونده کرسنت یا همان قرار داد نفتی ایران با یک شرکت نفتی اماراتیِ بریتیش پترولیوم میپردازد
📌نقش مهدی هاشمی رفسنجانی و بیژن زنگنه پرونده چیست ؟
❌ متهمان پرونده کرسنت جایشان در زندان و دادگاه است نه در مناظره
🎞️ از کانال موج روشنگری
#کرسنت
#ظریف
کانال خانه شاد آسمانی👇👇👇
────❀─❀─🇮🇷─❀─❀──
ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
روبیکا👇
https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany
تبیین فقیهی👇
https://eitaa.com/tabyyn
────❀─❀─🇮🇷─❀─❀──