29.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
♻️ اگر فرصت نکردهاید مناظر دو نفره پزشکیان و جلیلی را ببینید، وقت هم ندارید، پیشنهاد میکنم به جای دو ساعت، این ۳۰ ثانیه را ببینید.
#انتخابات
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
#جایلی
჻ᭂ࿐❁❥کانال خانه شاد آسمانی
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ روبیکا࿐❁❥
https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ ایتا࿐❁❥
@khaneh_shad_asemany
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تبیین فقیهی👇
🌺 https://eitaa.com/tabyyn
#سوال_مخاطبین
❓تخریب نامزدهای انتخاباتی
💠 سؤال: آیا تخریب نامزدها جهت رأی آوردن فردی که به نظر هواداران، اصلح می باشد، جایز است؟
✅ جواب: بیان ضوابط و شرایط و نقد کردن برای روشن شدن اذهان مانعی ندارد ولی باید از هتک حرمت، تهمت و توهین اجتناب کرد.
#احکام_انتخابات #نقد_نامزدهای_انتخابات
✨تیم مشاوره خانه شاد آسمانی
در کنار شماست.
•┈┈•••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
رزرو مشاوره با استاد فقیهی 👇
🆔 @Goldasteh_baqie
هدایت شده از ف ضیائی
زمان:
حجم:
6.27M
🌸مهم..... چند نکته درباره مناظره دیشب ...
حتما گوش بدید.
تناقضات و تعارضات پزشکیان !!!
💠کار خیلی قشنگ که ستاد #جلیلی انجام داده و واقعا خوشم اومد این بوده که جزئیات طرحهای لازم واسه هر استان رو به تفکیک توی این سایت گذاشته و آقای منصوری هم برای هر استان توی یک ویدئو کوتاه مجموع طرحها رو ارائه داده،استان خودتون رو ببینید به نظرم ضرر نداره:
http://100ahd.drjalily.com
دوستانی که حامی آقای پزشکیان هستند محض رضای خدا یدونه از طرح هایی که آقای پزشکیان میخوان انجام بدن رو منتشر کنند مردم ببینند.
🔴⭕️🔴⭕️🔴⭕️🔴⭕️🔴⭕️🔴⭕️
😊 طاعاتتون قبول رفقا :
با سفر به محل یا شهر تولد خود و یا از طریق فضای مجازی و تماس تلفنی خطرات فجیح انتخاب هم پیمانان دولت روحانی که منجر به تعطیلی کارخانه ها ،رکود اقتصادی، کاهش نفوذ منطقه ای و جهانی ...به مردم یادآوری کنید.
51.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای جانم 😍 ببین چطوری داره برای دکتر جلیلی تبلیغ میکنه 😍😍
دمت گرم ، یاد بگیریم ✌️
#انتخابات
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
#جایلی
჻ᭂ࿐❁❥کانال خانه شاد آسمانی
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ روبیکا࿐❁❥
https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ ایتا࿐❁❥
@khaneh_shad_asemany
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تبیین فقیهی👇
🌺 https://eitaa.com/tabyyn
شماهم شکایت از مسعود پزشکیان بابت توهین به قهرمان ملی ایران،
سردار شهید قاسم سلیمانی را امضا کنید
وارد لینک زیر شده و مشخصات خود را وارد نمایید👇
https://www.karzar.net/131511
لطفا برای دیگران بفرستید
#سردار_دلها
@khaneh_shad_asemany
خانه شاد آسمانی
#رویای_نیمه_شب #قسمت_پنجم #فصل_اول 💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨ 📚 شما آن دو دینار را بدهید و بروید من خودم می دانم
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_ششم
#فصل_اول
💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨
📚 اگر راهی بود می توانستم پدربزرگ را راضی کنم که ریحانه را برایم خواستگاری کند. سیاه تنومندی به من تنه زد. پیرمرد دست فروشی طبق تخم مرغ جلویش گذاشته بود ریسه های سیر، از دیوار بالای سرش آویزان بود. تنه که خوردم نزدیک بود پایم را روی تخم مرغ ها بگذارم.
🔹 فرش فروشی که آن سوی بازار، روی قالیها و گلیم هایش لمیده بود و قلیان می کشید با دیدن این صحنه خنده اش گرفت. وقتی مرا شناخت دستش را روی عمامه اش گذاشت و مختصر تعظیمی کرد. سعی کردم حواسم را بیشتر جمع کنم.
🔹به حمام رسیده بودم اگر پدر بزرگ هم راضی می شد، ابوراجح هرگز اجازه نمی داد. او و دخترش شیعه بودند و من و پدر بزرگم، سنی و نمی دانستم چه چیزی بین ما که مسلمان بودیم فاصله انداخته بود. این فاصله بیش از همیشه ناراحتم میکرد. کاش آنها به مذهب ما در می آمدند آن وقت دیگر هیچ مانعی در میان نبود ولی چطور چنین چیزی ممکن بود؟ ابوراجح مردی آگاه و اهل مطالعه بود. در اوقات فراغتش کتاب می خواند و یادداشت بر می داشت ریحانه در خانه او تربیت شده بود.
لابد او هم مانند پدرش به مذهب شان علاقه مند بود.
به دوراهی رسیدم. یک طرف بازار با وسعت و هیاهو و شلوغی اش ادامه پیدا می کرد طرف دیگر کوچه تنگ و مارپیچی بود با خانه های دوطبقه و سه طبقه. حمام ابوراجح میان این دوراهی جا خوش کرده بود. معلوم نمی شد جزیی از بازار است یا قسمتی از کوچه. در دو طرف در حمام حوله ای آویزان بود وارد حمام که می شدی بوی خوشی به استقبالت می آمد. پس از راهرویی کوتاه، از چند پله پایین می رفتی و به رختکن بزرگ و زیبایی می رسیدی. دو سوی رختکن، سکویی بود با ردیفی از گنجه های چوبی مشتری ها لباس خود را توی آنها می گذاشتند. میان رختکن حوض بزرگی بود با فواره ای سنگی از صحن حمام که بیرون می آمدی. نرسیده به رختکن ابو راجح حوله ای روی دوشت می انداخت. پاهای خود را در پاشویه سنگی ،حوض آب می کشیدی و سبک بال بالای سکو می رفتی، تا خود را خشک کنی و لباس بپوشی. سقف رختکن بلند و گنبدی بود آن بالا، نورگیرهایی از سنگ مرمر نازک کار گذاشته بودند که از آنها نور آفتاب نفوذ می کرد و در آب حوض می افتاد. نورگیرها تمام فضای رختکن را روشن می کردند. حمام ابو راجح را یک معمار ایرانی ساخته بود. پس از پله های ورودی پرده ای گل دار آویخته بود کنارش اتاقکی چوبی بود که ابوراجح و یا شاگردش توی آن می نشستند و از مشتری ها پول می گرفتند. چیزی که همان لحظۀ اول جلب نظر می کرد، دو قوی زیبای شناور در حوض آب بود. یک بازرگان اندلسی آنها را برای ابوراجح آورده بود. در حله قوی دیگری نبود. خیلی ها به حمام می آمدند تا قوها را ببینند. تنی هم به آب می زدند و نظافت می کردند. ابو راجح آنها را دوست داشت و به خوبی ازشان نگه داری می کرد.
🔹ابوراحج بالای سکو نشسته بود و با چند مشتری که لباس پوشیده بودند حرف می زد.
با دیدن من برخاست و به سویم آمد. پس از سلام و احوال پرسی دستم را گرفت و مرا نزد آنهایی برد که بالای سکو بودند. آنها هم به احترام من برخاستند وقتی نشستیم ابوراجح از من و پدربزرگم تعریف و تمجید کرد.
🔹در جواب گفتم: همه بزرگواری ها در شما جمع است.» حکایت شیرینی را که با آمدن من، نیمه تمام گذاشته بود به پایان برد.
🔹مشتری ها برخاستند. هر کدام سکه ای روی پیشخوان اتاقک چوبی گذاشتند و رفتند با اشاره ،ابوراجح خدمتکار جوانش «مسرور»، ظرفی انگور آورد. مسرور از کودکی آنجا کار می کرد. ظرف انگور را که جلویم گذاشت از حالت چهره اش فهمیدم که مثل همیشه از دیدنم بیزار است. از همان کودکی وقتی دیده بود که ریحانه به من علاقه دارد کینه ام را به دل گرفته بود مجبور بود در حمام بماند. نمی توانست در گشت و گذارها و بازی های من و ریحانه همراهی مان کند.
🔹 ابوراجح دستم را گرفت و گفت: «گرفته ای! طوری شده؟» دست پاچه شدم گفتم: در مقابل شما مثل یک تنگ بلورم با یک
نگاه هر چه را در ذهن و دلم می گذرد می بینید.»
زد.
🔹دستم را فشرد و خندید
ابونعیم هم هر وقت ناراحت و غمگین بود میآمد پیش من به چهره مهربانش نگاه کردم. چطور می توانستم بگویم که ناراحتیام به خود او مربوط می شود چهره اش مثل همیشه می زد.
🔹زرد بود و موی تنک و پراکنده ای داشت. لبخند که دندانهای زرد و بلندش بیرون می افتاد. عجیب بود که با آن چهره زرد و لاغر، نجابت و مهربانی در چشم هایش موج میزد! چشمهایش همان حالت چشمهای ریحانه را داشت. سالها پیش پدربزرگ گفته بود: هیچ کس باور نمی کند که ریحانه به آن زیبایی فرزند چنین پدری باشد؛ مگر این که به چشمهای ابوراجح دقت کند.
🔹از صحن حمام صدای ریزش آب و گفت وگوی نامفهوم مشتری ها می آمد. مسرور با حوله ای به استقبال مردی رفت که داشت از صحن بیرون می آمد آن مرد، حوله را به دور خود پیچید و پاهایش را در حوض قوها به آن طرف حوض رفتند. روی سکوی مقابل سه نفر خود را خشک می کردند و لباس می پوشیدند. دو نفر آماده می شدند وارد صحن حمام شوند مسرور حوله هر کس را که می گرفت جایی می گذاشت تا وقت خودش روی دوش صاحبش بیندازد اولین و آخرین نگاه مشتری ها به قوها بود.
می خواستم آن قدر شجاع باشم که آنچه را در دلم بود به ابوراجح بگویم می دانستم که با آرامش به حرفهایم گوش می دهد اما نمی توانستم.
💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨💟✨
#رمان
#کتاب
🍃join:👇
https://eitaa.com/joinchat/2878079525Cb0d77a2f78
🇮🇷✌️🇮🇷✌️🇮🇷✌️🇮🇷✌️🇮🇷✌️🇮🇷
کسی که مدام دم از مقام معظم رهبری میزد.
📌 دم خروس از لابه لای عصبانیت ها بیرون زد.
#پزشکیان_واقعی از بین دو جمله عیان شد.
♨️ یکی اونجا که گفت #سردار_سلیمانی موی دماغ آمریکا و اسراییل بود.
♨️ و یکی هم اونجا که گفت رهبری هر کاری که خوشش بیاد همون رو انجام میده.
همین دو جمله کذایی
پزشکیان واقعی بود.
بقیه اش نمایش بود!
💥و مردم باید ببینند پشت قرآن و نهج البلاغه خوانی چه تفکری ایستاده است!!
#انتخابات
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
#جایلی
჻ᭂ࿐❁❥کانال خانه شاد آسمانی
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ روبیکا࿐❁❥
https://rubika.ir/khaneh_shad_asemany
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄༺ ایتا࿐❁❥
@khaneh_shad_asemany
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تبیین فقیهی👇
🌺 https://eitaa.com/tabyyn