👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
پسر فلج داستان مغرور است.
او خوشگذران، پردرآمد و پر آرزو بوده که باتصادفی تمام آرزوهایش بر باد می رود.
حالا به موسسه ای پول داده و روز مرگش را هم تعیین کرده تا در موسسه بستری شود و آنها آنرا به دیار باقی بفرستند.
این موسسه هرکس که از زندگی سیر شده باشد را با آرامش می کشنش!!!
به اصرار پدر و مادرش (که هر دو پی عشقشان هستند سوا سوا !) قبول می کند زمان خودکشی اش را عقب بیندازد .
عشق دختر به خودش را می فهمد اما چون اینطور زندگی کردن را بی فایده می بیند باز هم سر موعدش در موسسه بستری می شود و با کمک آنها می میرد.
محبت در غرب انگار که مرده است.
من به غرب و آمریکا سفر نداشته ام اما کتاب های داستانی ای که نوشته خودشان هست زیاد می خوانم.
مبنای زندگی شان انگار فقط #لذت است لذت.
حالا در این میان اگر کسی از بین برود یا آسیب ببیند و یا هرچیز دیگر،چندان تو را نباید اذیت کند.
خودت را دریاب بقیه چیزها به جهنم.
رمان جذابی که تو را با خودش امیدوارانه می کشد و همین هم باعث می شود که تو زندگی دختر ورزشکار را ندیده بگیری که بخاطر نان و جا و شهوت با هم همخوانه می شوند.
همچنین پدرو مادرهای خودخواه دختر و پسر فلج را ندیده بگیری، به امید پایان خوش داستان.
ولی مواجه می شوی با یک ناکامی بزرگ و اندوه آور برای دختر و یک خودکشی وحشتناک قانون مند و با کلاس برای پسر فلج .
خلاصه اگر رمان را با چشم باز بخوانی،یه دور کامل سبک زندگی خانوادگی و سبک زندگی جوانان اروپا و آمریکا را درخواهید یافت.
خیلی از رمان های اینترنتی همین مدل دستمایه را دارند
#نقد_کتاب
#من_پیش_از_تو
نوشته ی #جوجو_مویز
ترجمه #مریم_مفتاحی
زندگی در #غرب را نه آن گونه که تصور ماست،
بلکه آن طور که واقعیت است را می توانید در کتاب های داستانی شان ببینید.(البته اگر کسی مایل باشد که ببیند)
انسان های غربی پر شده اند از«خودشان».
فرقی ندارد،
پیر و جوانشان دنبال این هستند که «من» شان را چگونه لذت مند جلو ببرند.
داستان دختری که درخانواده متوسط زندگی می کند و برای آنکه بتواند روال معمولی دنیایش را بگذراند باید کار کند.
کار کند که بخورد و بپوشد.
بخورد که کارکند.
چرخه ی حیوانی که دردنیا حاکم شده است.
آن طرف یک پسر پولدار که دراوج لذت های دنیا بوده و براثر تصادفی فلج و خانه نشین شده است.
پول که باشد می شود با دو مستخدم همه چیز را اداره کرد.
یکی دختری که دل به دلش بدهد.
یکی هم مردی که تمیز کاری هایش را کند.
پدر و مادر غربی اش هم که دنبال «من لذت بر خودشان» هستند.
اتفاقاتی که بین این پسر فلج و این دخترمی افتد داستان را جلو می برد و شما را همراه می کند.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#طعم_زندگی
#خانواده
اگر یک وقت در فرزندت یا خانمت زشتی می بینی، قشنگ چشمهایت را بمال و دیدنت را اصلاح کن👀 .
چیزی را که خداوند داده است قشنگ است.چیزی را که خدا خلق کرده است قشنگ است 🌹. اشکال در چشمان توست .😵
لیلی جمال قابل توجهی نداشته، ولی در چشم مجنون خیلی زیبا بوده است.به مجنون گفتند: عاشق چه چیز لیلی شدی ؟ گفت لیلی ، لیلی . غیر از این هرچه میگفت، می باخت. اگر می گفت: عاشق چشمانش هستم می گفتند از این چشم قشنگ تر هم هست.اگر می گفت: عاشق ابروانش هستم، می گفتند: زیباتر از آن هم هست. مجنون می گفت : من خودش را میخواهم. می گفتند: با این چین و چروک صورت؟ می گفت: من قشنگی میبینم.
اگر بر دیده مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی
ما اگر به دید خدایی نگاه کنیم ، همه زیبایی است. باید نور خدایی را در وجود خود روشن کنیم تا همه را زیبایی ببینیم.
⚫️نذر #فرهنگ و #دانایی کنیم📚
حسین بن علی, کمبود #یار داشت...
یاران ولایتشناس کم بودند...
حبیب کم بود...
جَون کم بود..
زهیر کم بود..
مسلم کم بود..
در عوض, تا دلت بخواهد, #تواب در کوفه مانده بود...
تواب ولایتنشناس❗️
تواب موقعیتنشناس❗️
📚 #فکر را باید آماده ساخت.📚
نذر دانایی کنیم,
برای یاری حسین زمان مان...
صاحبالزمان, #یار کم دارد..
یار ولایتشناس!
📚کتابهای پویش ماههای محرم و صفر 🏴
#الی_الحبیب
#خادم_ارباب_کیست
#امیر_من
در سفره هدایت ارباب هر چقدر بانی میشوی بسم الله...
شماره کارت👇💳
6037997573941755
#فقط_به_عشق_حسین
#حب_الحسین_یجمعنا
@khaneketabkosar
May 11
🔹 ۸ توصیه مقام معظم رهبری به طلاب 🔹
1️⃣ اوّل اینکه #درس_خواندن را جدّی بگیرید...درس بسیار جدّی است؛ درس بسیار مهم است؛ علم و سواد #پایهی_اصلی است؛ بدون آن #هیچ_نقشی نمیتوانید ایفا کنید، یا #درست نمیتوانید ایفا کنید. نقشآفرینی غلط، از نقشآفرین نبودن به مراتب خسارت بارتر است.
2️⃣حفظ #زى_طلبگی است. زىّ طلبگی چیست؟ من زىّ طلبگی را در دو جمله میتوانم معرفی کنم: #پارسایی با عزّت، و #نظم در تحصیل و زندگی...طلاّب - چه آنهایی که برخوردارند، چه آنهایی که دچار سختیهایی هستند - باید زىّ طلبگیشان محفوظ بماند؛ یعنی حالت پارسایی و #قناعت، همراه با عزّت نفس؛ این یک. دوم، نظم در تحصیل و به تبع آن نظم در زندگی؛ که خصوصیت طلبگی نظم است.
3️⃣ باید #اخلاق_اسلامی را، هم بشناسیم - همهمان؛ این دیگر پیر و جوان ندارد؛ اما جوانها بیشتر و بهترند - و هم تحلّی به حلیهی اخلاق پیدا کنیم...هر کسی خودش باید با دل خود، با رفتار خود، به طور دائم مشغول تهذیب و مشغول کشتی گرفتن با بدیها و زشتیهای وجود خودش باشد.
4️⃣ از لحاظ #علمی و همچنین از لحاظ #سیاسی، باید اعتماد به نفس کاملی را در خودتان به وجود آورید...اینطور نباشد که طلبهی جوان در مواجههی با طوفانهای فکرىِ مخالف، به خود #بلرزد و احساس ضعف و وحشت کند.
5️⃣ من شما عزیزان را در زمینهی مسائل سیاسی، به دو چیز که گاهی با هم اشتباه میشود - دعوت میکنم. یکی این است که همچنان که بزرگان گفتند و میگویند و توصیه میکنند، #غیرت_دینی، لازم است. نباید بگذارید غیرت دینی از مجموعهی حوزهی علمیه و آحاد آن سلب شود. دوم اینکه از لحاظ سیاسی #عصبی نشوید. اینها با همدیگر نبایستی اشتباه بشود. بعضی کسان دوست میدارند حوزهی علمیه را عصبی و آشفته و دچار کارهای بیرویّهی سیاسی مشاهده کنند. توصیهی من این است که نگذارید.
7️⃣ به برادران عزیز در حوزهی علمیه توصیه میکنم که نگذارند توطئهی #جدایی و تقابل حوزه و دانشگاه بار دیگر به ثمر بنشیند. دانشگاه را همتای علمی خودتان بدانید؛ دو همتا.
8️⃣ در ارتباطات خود با #مردم، اصل #نرمش و #تواضع و #مدارا و درعینحال #اثرگذاری و #تبلیغ و #هدایت را هرگز نباید فراموش کنید. خصوصیت طلاب حوزهی علمیه و فضلای حوزههای علمیه همین است که بتوانند #دل مردم را جلب کنند و #فکر مردم را تحت تأثیر سخن هدایتآمیز خودشان قرار دهند. اگر امر بعکس شد، نتیجه بعکس خواهد شد. اگر در مقامِ دادن فکر، حرف درستی ارائه نشود، متاع قابلی عرضه نشود؛ اما در مقامِ برخورد، برخورد طلبکارانه، متوقّعانه و خشن ارائه شود، دل جذب نخواهد شد؛ فکر هم تسلیم نخواهد شد.۱۳۷۹/۰۷/۱۴
#از_کدام_سو
#قسمت_هجدهم
فقـط نگاهـم می🌺 کنـد. سـرویس نمی زنـم. روی دور بـدی افتـاده ام. می خواهـم مجبورش کنـم بـه سـازی کـه مـن می زنـم برقصـد. دلـش می خواهـد کـه مـن اذیـت نشـوم. ایـن مرامـش اسـت. همیشـه طـوری رفتار می کند که بچه ها کنارش احساس راحتی می کنند.
وقتی می بیند سکوتش مرا ناراحت کرده است. می گوید:
- جواد چرا همیشه می خوای...
مکث میکند و ادامه میدهد:
- هیچی... اصلا تو از خودت بگو. تو حرف بزن من گوش می دم.
- د نشـد دیگـه. مـن می گـم شـما حرف بزن. شـما می گی مـن از خودم بگم؟
سـرویس می زنـم. امـروز از آن روزهایـی اسـت کـه می توانـد روی یـک تیـم شـش نفره را کـم کنـد. این هـا را رو نکرده بود. تـوپ را می زنم. بلند می شود که آبشار بزند، کم نمی آورم. دفاع می کنم. توپ از زیر دستش به زمین می نشیند.
- از خودم بگم که چی بشه؟
- سؤالم رو با سؤال جواب نده. تو حرف بزن. از مدل زندگیت بگو!
هـه... مـدل زندگیـم! چـه دل خوشـی دارد. زندگـی فقـط یـک مدلـش می چسـبد، آن هـم دقیقـا همیـن کـه مـن دارم. بگـذار یک بـار بـرای همیشه خلاصش کنم.
- مـن دوسـت نـدارم مثـل شـما زندگـی کنـم. مثـل شـما، مثـل همـه ی کسـایی کـه می خـوان شـبیه هـم زندگـی کنـن. می خوام یه مـدل دیگه باشـم. می خـوام خـودم باشـم. آزاد و راحت. می خـوام از زندگیم لذت ببرم.
توپ را می گیرد و می گوید:
- رفتارت با حرفت دوتاسـت. یعنی الآن تو مثل هیچ کس نیسـتی؟ داری لذت هم میبری؟
شانه بالا می اندازم:
- نه. کجاش دوتاست؟ شاید شبیه کسی باشم، ولی خودم انتخاب می کنم. هرجور خوشم بیاد زندگی می کنم.
لبخند بدی می زند. اهل مسخره کردن نیست، و الا می گفتم لبخند تمسـخرآمیزی زد. سـر بـالا می گیـرد و سـرویس می زنـد. در ذهنم غوغا می شود و دنبال جواب می گردم. نمی خواهم قبول کنم.
- نمی خـواد دنبـال جـواب بگـردی. تـو هیچـیت انتخـاب خـودت نیسـت! همـه ش ادا و اطـواره! حتـی گردنبنـد و دسـتبندت هـم طبق خواست خودت نیست. امروز نشان اهورا مزداست؛ فردا نشان هیـپ و رپ؛ پس فـردا هـم یـه چیـز دیگـه. حتـی آهنگ هایـی هـم کـه گوش می دی دیکته ایه. کجاش آزادیه؟ اگه به مد نچرخی دوستات مسخره ات می ًکنن. دقیقا به من بگو از چی این ادا لذت می بری؟
می پرم و آبشار می زنم. خوب می گیرد. بازی را روی دور آرام می اندازد. توپ را با عصبانیت می گیرم.
- از هر چی که شما لذت نمی بری. اصلا شما میدونی لذت چیه؟
خنده اش می گیرد... بایـد هـم بخندد. چند روز اسـت زندگی نـدارم. انقدر به هم ریخته ام کـه کنتـرل زمـان و زندگـی را از دسـت داده ام. دختـره ی نفهـم هـم گوشـی اش را خامـوش کـرده و دوسـتان پـر ادا و اطـوارش هـم جـواب سـر بالا میدهند. مرده شـور فکر کرده که من موس موسـش را می کنم. بـه درک امـروز جـواب نـداد قیدش را می زنم. مانـده ام که خدا چرا این موجود اضافه را خلق کرد؟ اعصاب برای آدم نمی گذارند! چند نفر از بچه ها می آیند توی حیاط و با تعجب ما را نگاه می کنند. تـوپ را می گیـرد و بـا آنهـا مشـغول می شـود. عجـب آدمـی اسـت! در هچل می اندازدت، بعد می رود پی عیشش.
#از_کدام_سو
#قسمت_نوزدهم
دیشب که پیام زد برای والیبال فردا خنده ام گرفت.
- بیا بانو جان! یه 🌺روز خواستم صبح بیشتر بخوابم، شب نون گرفتم.
همراهم را گرفت و پیام را خواند و در جا گفت:
- شرمنده ی اخلاق ورزشیتم نمی تونم اجازه بدم بری!
همین علامت تعجب خط بالا، روی سـر من هم نشسـت و نگاهش کردم.
- شرط داره!
چشـمانم را تنـگ کـردم و نگاهـم را ادامـه دادم. در صورتـش اعتـراض نبود، ولی شیطنت چرا.
- چه شرطی؟
ابرو بالا انداخت. صبر نکرد و با صدای بلند گفت:
- مریم جان! محمد مامان! بدویید بابایی می خواد باهامون والیبال بازی کنه.
من فقط چشمک را دیدم و جمع شدن دفتر مریم و توپ آوردن محمد را. به عرض دقیقه ای اجبارا تور بستم و تیم والیبال نشسته مان شکل گرفـت. مـن و دختـر هفـت سـاله ام. بانـو و پسـر چهـار سـاله. مرده شـور آپارتمان را بزنند که مدام مجبور شدم به بچه ها تذکر صدا و بالا پایین نپریـدن را بدهـم و البتـه سـرآخر بـازی را بـا اختـلاف بـه تیـم بانـو واگـذار کنم.
***
من وقتی عصبی می شـوم، زار و زندگی را به لجن می کشـم. نمی دانم چـرا ایـن زندگـی کوفتـی همـه اش بایـد بـه یک بن بسـتی چیزی برسـد. بـاز هـم جوابـم را نمی دهـد. این همـه نـازش را خریـدم. چشـم بسـتم و گفتـم کـه مهـم نیسـت قبـلا بـا کـس دیگـری دوسـت بـوده، هرچنـد که دروغ گفتـه بـود. صادقانـه هـم برایـش گفتم که قبلا با چنـد نفر بوده ام. این ُهمـه خرجـش کـردم و هرجـا خواسـت بردمـش کـه خـب بـه درک همه ی این ها. فقط بگوید چه مرگش شده که بی محلی می کند. عصـر مـی روم پـارک. چنـد تـا از دوسـتانش نشسـته بودنـد و سـیگار می کشـیدند. از دخترهایـی کـه ادای مردهـا را درمی آورند بدم می آید. می خواهنـد خودشـان را نشـان بدهنـد ولـی نـه دیگـر تـا ایـن حـد حـال به هـم زن... هرچـه منتظـرش می شـوم نمیآیـد. مجبور می شـوم که فر و قرهای رنگارنگ و مسخره ی ده تا دختر را تحمل کنم و تحویل شان بگیـرم تـا بلکـه یکی شـان خـر شـود و حـرف بزنـد، امـا همه شـان خوش حالنـد کـه دارنـد مـرا بـر می زننـد. اگـر دختـردار بشـوم، در خانـه زنجیـرش می کنـم یـا می فرسـتمش آن ور آب کـه هر غلطـی کرد نبینم. اصـلا بچـه نمی خواهـم... خـودم چـه خـری شـدم کـه بچـه ام بخواهـد بشود. دیوانه ی دیوانه ام. بهانه های بیخود برای نیامدنش می آورند. نـه پیـام، نـه تمـاس، هیچ کـدام را جـواب نمی دهـد. بـه درک بـه درک بـه درک انتـر و منتـر این هـا شـده ام. هـه! جـای آقـای مهـدوی خالـی! خنـده ام می گیـرد. الان اگـر بـود حتمـا بـرای همـه ی این هـا گفتمـان طراحـی می کنـد. اصـلا ولش کـن، دلـم می خواهـد هـر غلطی خواسـتم انجـام بدهـم. هروقـت هـم نوبـت خـودم شـد و بـه سـختی و بدبختـی افتادم، مثل یک حیوان نجیب می نشینم و دردش را تحمل می کنم. کلا مگر چند ده سال در این دنیا هستم؟ این قدر بگیر و ببند ندارد. مـی روم دنبـال خوشـی خـودم. از مهـدوی و حرف هایـش متنفـرم؛ مخصوصا وقتی گفت:
- روح و روان انسـان های راحت طلـب دچـار مشـکلاتی میشـه کـه دیگـه بـا فشـار یـه دکمـه و داد و پول حل نمی شـه. فقط ایـن رو بدونید کـه گاهـی سـختی ها، وقتـی سـخت می شـه کـه آدم نخـواد از هوسـش بگذره. یعنی یه هوسیه که گذشتن ازش سخته، اما اگر از اون شهوت نگذری و بری سـراغش، سـختی های بیشتری می آد سـراغت. اصل رو خوشـی خودت قرار میدی با خیال اینکه دنبال هوسـم برم رنجی نمی کشـم و راحت تـر زندگـی می کنـم. ولـی تجربـه دقیقـا برعکسـش رو نشون داده و میده.
شهید عزیز : خاطراتی آموزنده ودلنشین از شهید مدافع حرم، محمود رادمهر
#شهید_عزیز
#مصیب_معصومیان
#انتشارات_شهید_کاظمی
#دفاع_مقدس
#جوان
✏بریده کتاب
می گفت پدر و مادر امامزاده های سیار هستند. ☺
🙏هر وقت حاجت دارید، بروید پیششان و عرض حاجت کنید. آنها که دعا کنند، حتما مستجاب می شود. صفحه۹۰
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخشنده ترین این دیار حسین است.
-مشکلت را فقط حسین حل می کند!
-از من می شنوی جز با حسین با کسی دیگر در میان نگذار! –حسین را که ببینی خودش کارت را سامان می دهد!
-این جا بی خود نگرد، خانه ی پسر علی از آن سوست! هق هق گریه هم را خاموش نمی کنم! جلوی اشک هایم را نمی گیرم! به خودم دلداری نمی دهم تا آرام شوم! اما خدایا! فقط حسین است که می تواند برای تو همه ی زندگی اش را ببخشد
#کلیپ_معرفی_کتاب
#امیر_من
#عهد_مانا
#نرجس_شکوریان_فرد
#پویش_امت_حسینی
#اربعین
#نمکتاب
#کتاب_خوب_بخوانیم
6.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عزت دارد حسین!
اگر دنبال یار می فرستد، دنبال زهیر...
اگر با حر صحبت می کند تا راه را باز کند..
اگر با عمرسعد سخن می گوید...
اگر از صبح تا عصرِ عاشورا صدا بلند می کند:
-هل من ناصر ینصرنی!
می خواهد کسی نباشد که دلش عزت بخواهد و از سایه ی عزت حسینی محروم شود!
#کلیپ_معرفی_کتاب
#امیر_من
#نرجس_شکوریان_فرد
@khaneketabkosar
توصیه جدید رهبر انقلاب به نیروهای انقلابی: بچّههای مؤمن باید ثبات قدم پیدا کنند
🔹 چندی پیش، رهبر انقلاب در جریان سفر به مشهد مقدس، به منزل شهید سیدرضا کیشبافان رفته و با خانوادهی این شهید بزرگوار دیدار کردند. در بخشی از این دیدار، رهبر انقلاب چنین میفرمایند: «از جملهی چیزهایی که روی آن تکیه میکنم این است که بچّههای مؤمن ما، بچّههایی که به این راه عقیده دارند و واقعاً از روی انگیزه دارند کار میکنند، باید ثبات قدم پیدا کنند. ما کم ندیدهایم افرادی را که یک روزی، چند صباحی در خطّ مستقیم بودند، بعد چشمشان به پول و مقام و مانند این چیزها که افتاد، از این رو به آن رو شدند.
🔸شما در محدودهی نفوذ خودتان هر مقداری که میتوانید تأثیر بگذارید - کاری کنید که بچّهها در راه مستقیم و صراط مستقیم ثابتقدم بمانند. اگر چنانچه در صراط مستقیم ثابتقدم ماندند و حرکت کردند، هر کسی جای خودش را پیدا میکند؛ هر کسی موقعیّتی را که میتواند مفید باشد، پیدا میکند و هیچ لزومی ندارد که من بگویم شما در فلان رشته کار کنید، در فلان قضیّه کار کنید؛ نه، وقتی ثابتقدم بودند در راه خدا، میفهمند چه کار باید بکنند؛ این توصیهی مؤکّد بنده است.»
🔹همچنین رهبر انقلاب در این دیدار، در سفارش به یکی از طلاب جوان حاضر در جمع فرمودند: «سفارش؛ آقاجان! درس را خوب بخوان؛ انشاءاللّه ملّای خوبی بشوی و بتوانی در لباس پیغمبر برای اسلام خدمت کنی. اگر شما روحانیِ فاضلِ ملّایِ متدیّنِ متقّیای بشوید، فایدهتان خیلی بیش از خیلی چیزهای دیگر است...» ۹۸/۶/۱۱