(اگه به نظرت مهم بود، لطفاً #نشر_حداکثری)
❓چند تا رأی داری؟!
📦بعد از سلام و احوالپرسی، همونطور که چشمهاش برق میزد ازم پرسید: "چند تا رأی داری؟!"
📦چند ثانیهای به سؤالش فکر کردم تا شاید منظورش رو بفهمم، ولی چیزی دستگیرم نشد. یعنی چی که چند تا رأی دارم؟! خب معلومه دیگه؛ یه رأی دارم.
📦تعجب و گیجی رو که تو صورتم دید، با دست زد رو شونهم و گفت: "منظورم اینه که با چند نفر حرف زدی و متقاعدشون کردی که بیان پای صندوق رأی؟!"
📦تازه فهمیدم چی میگه. چه سؤال عجیب و سختی! غافلگیر شده بودم. تو ذهنم از خودم پرسیدم: "چند تا رأی دارم؟!" انگار صدایی درون ذهنم جواب داد: "هیچی! همون رأی خودته دیگه!"
📦نمیدونم سؤال و جواب ذهنیم چقدر طول کشیده بود. به خودم که اومدم، دیدم داره توضیح میده که از هفته پیش شروع کرده و به خیلی از مغازههای محلهشون سر زده و با مغازهدارها حرف زده. میگفت با بعضیهاشون بحثهای داغی هم کرده؛ کسایی که تا به حال اصلاً رأی نداده بودن یا اونایی که این دوره دیگه ناامید شده بودن و نمیخواستن رأی بدن.
📦ازش پرسیدم: "خب، حالا با این همه زحمت، خودت تا الآن چند تا رأی داری؟!"
📦قیافهاش کمی رفت توی هم. جواب داد: "۲۷ تا. خیلی تلاش کردم. تقریباً روزی چهار ساعت وقت گذاشتم، ولی خیلی نشد".
📦حتی فرصت نداد تعجب و تحسینم رو نشون بدم و بگم: دمت گرم؛ بلافاصله از حالت گرفتگی دراومد و با خنده ادامه داد: "ولی هنوز شش روز دیگه وقت داریم؛ بازم رأی جمع میکنم. البته همینهایی که تا الآن قول دادهن رو نباید ول کنم. از فردا باید به ترتیب به همهشون سر بزنم و بهشون یادآوری کنم؛ مخصوصاً اونایی که تو ملاقات اول یه کم بدقلقی میکردن. شاید یه هدیه کوچولو هم براشون گرفتم و بردم؛ مثلاً یه تقویم دیواری واسه مغازهشون".
📦خیلی خوشم اومد. دوست داشتم منم یه کاری بکنم. دوست داشتم اگه چند روز بعد من رو دید و ازم پرسید: "چند تا رأی داری؟"، فقط یه رأی نداشته باشم. دوست داشتم منم بتونم مثل او، به هر کس که رسیدم با افتخار بپرسم: "چند تا رأی داری؟" و بعد با تعداد بیشتر رأیهایی که دارم، احساس موفقیت کنم.
📦حس میکنم این یه مسابقه است؛ یه مسابقه مهم و واقعی که میتونه تو سرنوشت من و اطرافیانم اثر داشته باشه.
نمیدونم؛ شاید تونستم یه پویش راه بندازم و بقیه دوستام رو هم باهاش همراه کنم: پویش چند تا رأی داری؟!
مرتضی رجائی
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
#انتخاب_اصلح
#چندتارأی_داری