#آرامـش_تایم 🌻
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌷
💚 ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ 💚
بسم الله الرحمن الرحيم
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ،
وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ،
اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً
كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ
اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ،
وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
حـــــرم كه باشی…
بـــــــاران هـم که ببارد…
نــور علی نــور می شود هوای دلتــــــــ…
كافیستــــــ بایستی مقابل گنبــد…
ورودی صحـــن گوهــرشاد…
سرتــــــ را بالا بگیری و هـی نگاه كنی و
هی بـــــاران ببارد و هـی خیــــس شود نگاهتــــــ…
كافیستــــــ بـــــاران حایل شود میان نگاه تـــــو و گنبـد زرد طــــلا…
السلام علیک یا علی بن موسی الرضــــــــــا (ع)
#چهارشنبههایرضــوی
اقای خوبم, دلتنگم, سفره ی حرمت برای من جا دارد؟!
اجازه هست برای پا بوسی؟!
دلم گرفته آقا… می شود برای فرج دعا کنید؟
#چهارشنبههایامامرضایی
#آرامـش_تایم 🌻
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌷
💚 ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ 💚
بسم الله الرحمن الرحيم
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ،
وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ،
اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً
كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ
اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ،
وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
#دلانـــہ.....
–بہترین رفیقت کیه؟
+رفیق شہیدم😎
–ینی چی با مُرده ها دوستی؟؟
+ببین باز شروع کردی🤦♂قرآنو دیگہ قبول داری دیگه؟؟
–اره دیگه؛چی فکر کردی؟😐
+همون قرآن میگہ{ولا تحسبن الذین قُتِلو فی سبیل اللهِ امواتا بل احیاءُ عِندَ ربهم یرزقون}و مرده حساب نکنید کسانے راکه مردند در راه خدا بلکہ آنها زنده اند و روزی میخورند نزد پروردگار🤗متوجه شدی؟
–بنده دیگه حرفی ندارم😐
+خداروشکر😌
✨🌸
آنهـایی ڪہ
از پلِ صراط مـیگذرند؛قبلاً
از خـیلی چـیزها گذشتـہاند
بایـد بگذری،تابـگذری...!
دلگير ڪه شدے از زمانہ🍃
تعطیل ڪن زندگے را
برس بہ داد ِدلَٺ🧡
حـرم اگر راه نیافتے
#شـهـدا🕊 هستند
گلزارشان میشود مأمنے براے دلٺ💕
#یادشهداباصلوات🍃
#سرداران_بی_پلاک✨
#شهدای_گمنام🌸
خانه سبز🌿
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهاردهم بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_پانزدهم
در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش نبود که هرازگاهی اطراف شهر را میکوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلولههای داعش را بهوضوح میشنیدیم.
دیگر حیدر هم کمتر تماس میگرفت که درگیر آموزشهای نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن #محاصره و دیدار دوبارهاش دلخوش بودم.
تا اولین افطار #ماه_رمضان چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است.
تأسیسات آب #آمرلی در سلیمانبیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لولهها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم.
شرایط سخت محاصره و جیرهبندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای #افطار به نان و شیره توت قناعت میکردیم و آب را برای طفل #شیرخواره خانه نگه میداشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم.
اما با این آب هم نهایتاً میتوانستیم امشب گریههای یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک میشد، باید چه میکردیم؟
زنعمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو #قرآن میخواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل ماندهایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید.
در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزهداری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش میزد که چند روزی میشد با انفجار دکلهای برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش میشد دیگر از حال حیدرم هم بیخبر میماندم.
یوسف از شدت گرما بیتاب شده و حلیه نمیتوانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب میفهمیدم گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در #سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشیها میجنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود.
زنعمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد.
زنعمو نیمخیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با #خمپاره میزنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشههای در و پنجره در هم شکست.
من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خردههای شیشه روی سر و صورتشان پاشیده بود.
زنعمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه میکرد نمیتوانست از پنجره دورشان کند.
حلیه از ترس میلرزید، یوسف یک نفس جیغ میکشید و تا خواستم به کمکشان بروم غرّش #انفجار بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجرههای بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد.
در تاریکی لحظات نزدیک #اذان مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمیدید و تنها گریههای وحشتزده یوسف را میشنیدم.
هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست میکشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمیدیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟»
به گمانم چشمان او هم چیزی نمیدید و با دلواپسی دنبال ما میگشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس میلرزند.
پیش از آنکه نور را سمت زنعمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!»
ضجههای یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ میترسیدم #امانت عباس از دستمان رفته باشد که حتی جرأت نمیکردم نور را سمتش بگیرم.
عمو پشت سر هم صدایش میکرد و من در شعاع نور دنبالش میگشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بیخبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
💔
میفرمایند
استغفار کن#غم از دلت میره!
اگر استغفار کردی و غم از دلت نرفت ؛
یعنی داری خالی بندی میکنی:)
بگرد گناهتو پیدا کن و اعتراف کن بهش...!
#استادپناهیان
🥀| @heydareion
#ســــرداردلهـــــا🥀
✍🏽 مکـــن #تهدیـــدم از کُشتن...
کہ مـــن تشنهے زارم
بہ خـــونِ خویشتن!
گر کہ ریزد #خون من آن دوست روے
پای کوبان،جان برافشانم بر او
رقص #جولان بر سرِ میدان کنند🌱
رقص اندر خون❣ خود،"مردان" کنند...
چون جهند از دستِ خود دستی زنند
چون رهند از نفسِ خود #رقصی کنند
#شهیــــــحاجقاسمسلیمانـــےـــــد🕊
🥀| @heydareion
#آرامـش_تایم 🌻
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌷
💚 ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ 💚
بسم الله الرحمن الرحيم
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ،
وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ،
اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً
كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ
اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ،
وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یوسف گمگشته باز آمد!؟ نیامد حافظا ..
تازه کنعان دِه به دِه دنبال یوسف میرود!
#کنعان_محمدی🌱
#سلام_امام_زمانم 🌹
زنده می کرد مرا
دم به دم امید وصال
ورنه دور از نظرت،
کشته هجران بودم
تا مگر یک نفسم
بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر
مرغ سحرخوان بودم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
.
دوقطرهاشکخجالت،
هزارکوهگناه...
کرامتیکههمیناست
جنسبازارم...💔
#یاقائمآلمحمد...
#ادرکنی...
.
.
🦋•| #تـکحــرف
میگفت: دلتـونو
خونہ امیرالمؤمنین ڪـنید؛
خونہ علے رو
حضرت زهــــرا جارو میزنه...!♥️
❥
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
#السلام_علیک_یا_آیا_عبدالله
#سلام_مولا_جانم ❤️
🍃 بہ هر طرف نظر ڪنم
اثر ز روے ماه #توست 🍃
🌟 گر این جهان بپا شده
بہ خاطر صفاے توست 🌟
🍃 ببین که پر شده جهان
ز #ظلم و جور اے عزیز 🍃
🌟 بگو ڪدام لحظہ ها
#ظهور روے ماه توست 🌟
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
࿐☀️○ 🌺 ○☀️࿐
🌱#نسیم_حدیث
🌸امام صادق علیهالسلام به زُراره فرمودند:
اگر زمان غیبت را درک کردی، این دعا را
همیشه داشته باش:
«اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى
حُجَّتَكَ ، ضَلَلْتُ عَنْ دينى»
خدايا حجّتت را به من بشناسان،
زيرا اگر حجّتت را به من نشناسانى،
از دين خود گمراه میشوم.
📚بحارالانوار، جلد ۵۲، صفحه ۱۴۶
🕊او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد...
💐اللهم عجل لولیک الفرج
🌷زیارت اصحاب آخرالزمان امامِ عشق
YEKNET.IR - monajat - hafteghi 99.03.29 - mehdi rasouli.mp3
7.4M
⏯ #مناجات با #امام_زمان(عج)
🍃در امتحان محبت منم که رد شده ام
🍃بیا ببین گل نرگس چقدر بد شده ام
🎤 #مهدی_رسولی
👌بسیار دلنشین
﷽
.
اَللّهُمَ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج
.
#مولایمن
منراببخشبسکهسرمگرمزندگیست
کمتردلــــمبرایشماتنـــــگمیشـــود
.
#جمعه_های_دلتنگی
#العجل
چه قطور شده
کتاب تاریخ نبودنت!...
هزار و چند فصل دارد؛
دلتنگی زمین!
و فصل آخر، هنوز هم ناتمام ....
قصهی نیامدنت بسر نمیرسد؟