✅ *ماجرای تکان دهنده دختر لاابالی ایرانی و لوکا، اشرافزاده ایتالیایی در رم*
🔹 یک شب یک دختر بی بند و بار #ایرانی که مقیم لندن بود به ایتالیا می رود ساعت یک نیمه شب در فرودگاه #لوکا را می بیند و از او نشانی یک مسافر خانه را می پرسد وقتی این اشراف زاده ایتالیایی #شیعه متوجه می شود او ایرانی است بخاطر ارادتی که به ایرانیها داشت وی را به قصر خود دعوت می کند و اتاق خود را در اختیار وی می گذارد دختر خود را برای همخوابگی با این ایتالیایی خوش تیپ و ثروتمند آماده می کند اما هرچی صبر می کند لوکا نزد او نمی آید بعد از چند ساعت دنبال لوکا می گردد. وقتی وارد اتاق لوکا می شود از تعجب خشک اش می زند!
لوکا درحال خواندن نماز صبح بود و تصویر امام خمینی روی دیوار اتاقش جلوه میکرد...
🔸 لوکا از خانوادهای اشرافی و از دوستان شهید مهدی #ادواردو_آنیلی فرزند سوپر میلیاردر ایتالیایی و صاحب فیات و باشگاه فوتبال یوونتوس بود. پدر وی مالک کارخانه بزرگ و قدیمی تولید مشروبات الکلی به نام مونتالچینو Montalcino میباشد. کارخانهای که اینک به دست برادرش جلاسیو Gelasio Gaetani D’Aragona Lovatelli به همراه مراکز پورنو اداره میشود.
🔹 لوکا از زمان کودکی از دوستان ادواردو آنیلی بود.وی در سال 1988 به همراه ادواردو آنیلی به ایران آمد. یکی از دوستان ادواردو در جلسهای به مدت دو ساعت با لوکا در هتل آزادی صحبت میکند و این جلسه منجر به اسلام آوردن وی و پذیرش تشیع میشود...
کانال حیدریون↙️
http://eitaa.com/joinchat/1777664018C299123be5c
•°لباسـِ یآسـ بَر تَن ڪرد #زهرا✨
ڪنار دستِ او بنشسٺ #مـولا~
محمّد خطبہ خواند زهرا بلےگفت⇣
غلط گفتم؛بلےنهـ #یا_علےگفت ^_^
♥️ آهــای بچه شـیـعــه ها... وَلِنْتـایْـن ، روزِ عِـشْـــق ِو ھَدیه دادن غَربی هاست🍃😄
امروز روز عِشق ما #شیعه هاست ...😍😍
° #پیوندآسمانــے
° #مبارڪا_باشہ
•ان شاءالله #خوشبختی همه مجردا♥️
ــــــــــــــــــ🌸🌸ــــــــــــــــــ✨
🍃|قَرٰارْگـاٰهِِـ حِِـیْدَرِیُــونْْ|🍃
➡️ @heydareion
ــــــــــــــــــ🌸🌸ـــــــــــــــــــ
سوال میکنند که فرقه شیرازی چه فرقه ای است و چه عقایدی دارد؟ چکیده افکار این فرقه، خلاصه کردن #اسلام در 4 چیز است:👇
1️⃣ ثواب داشتن #قمه زنی! (نتیجه: معرفی مذهب #شیعه بعنوان مذهب #خشونت و خونریزی در شبکه های جهانی و ذهن غیرمسلمانان)
2️⃣ #عزاداری پی در پی و #افراطی و دائمی ایام محسنیه و کاظمیه و.. (نتیجه: معرفی #شیعه بعنوان مذهب #عزا و ایجاد دلزدگی در جامعه)
3️⃣ توهین و #لعن مقدسات #اهل_سنت (برای شعله ور نگهداشتن جنگ شیعه و سنی و فتنه های مذهبی)
4️⃣ مخالفت با جمهوری اسلامی و گروههای مقاومت #ضداسرائیلی (لیدر این فرقه که یک "آیت الله قلابی به اسم شیرازی است"! حتی یک جمله علیه جنایات #اسرائیل ندارد. و جالب است بدانید در #عربستانی که همه شیعیان خود را میکشد، فعالیت این فرقه آزاد است!)
👈 از اینرو، این فرقه #شیعه_انگلیسی یا #شیعه_اسرائیلی خوانده میشود.
#سنگرمجازی
⚠️| @heydareion
#حرف_قشنگ 🌱
آیتاللهبهجت:
گاهی موانع بزرگی
با یکبار #مشهد رفتن
از سر راه ما برداشته میشوند.
او حجّتِ خدا و پناهِ #شیعه است!
آسمان و زمین و آنچه بین آن دو است
در اختیار #امـامرضا(علیهالسلام) است!
...
#خیلیدلمتنگه 💔
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_ششم
💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم #عشقم انقلابی به پا شده و میتوانستم به چشم #همسر به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم.
از سکوت سر به زیرم، عمق #رضایتم را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظهای که زندهام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!»
💠 او همچنان #عاشقانه عهد میبست و من در عالم عشق #امیرالمؤمنین علیهالسلام خوش بودم که امداد #حیدریاش را برایم به کمال رساند و نهتنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد.
به یُمن همین هدیه حیدری، #13رجب عقد کردیم و قرار شد #نیمه_شعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود.
💠 نمیدانستم شمارهام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!»
نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم.
💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچهام دارم میام!»
پیام هوسبازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریختهام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمیخواستم بترسونمت!»
💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانهام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانهام را روی انگشتانش حس میکرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند.
💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید که صدای گریه زنعمو فرشته نجاتم شد.
حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زنعمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میکند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداریاش میداد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟»
💠 هنوز بدنم سست بود و بهسختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بیصدا گریه میکنند.
دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانهای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :«#موصل سقوط کرده! #داعش امشب شهر رو گرفت!»
💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پلههای ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :«#تلعفر چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم.
بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از #ترکمنهای شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میکرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است.
💠 عباس سری تکان داد و در جواب دلنگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن.»
گریه زنعمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزادهها به تلعفر برسن یه #شیعه رو زنده نمیذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت.
💠 دیگر نفس کسی بالا نمیآمد که در تاریک و روشن هوا، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد.
همه نگاهش میکردند و من از خون #غیرتی که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریهام گرفت.
💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا میآمد، مردانگیاش را نشان داد :«من میرم میارمشون.»
زنعمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▪️ دستهای ناپاک
💢دستهای ناپاکی که بین #شیعه و #سنی اختلاف میاندازد، نه شیعه هستند و نه سنی. اینها دستهای ایادی استعمار هستند که میخواهند ممالک اسلامی را از دست آنها بگیرند؛ ذخایر را از دست آنها بگیرند.
📅 امام خمینی (ره) | ۱۸ شهریور ۱۳۴۳
@heydareion