eitaa logo
خانه سبز🌿
463 دنبال‌کننده
2هزار عکس
236 ویدیو
15 فایل
❁﷽❁ 🍃فروش انواع محصولات ارگانیک و طبیعی با قیمت مناسب به صورت عمده و خرده. 🚚ارسال از کرمان 🌿آیدی مدیر کانال جهت ثبت سفارش: @sarbaz_zahra313
مشاهده در ایتا
دانلود
[ إِلَے مَتَے أَحَارُ فِيكَ يَا مَوْلاَےَ♥] ← ٺا بہ ڪے حیرانـ🙇🏻‍♂ و سرگردان ڪوے ٺو باشمـ🌙 > 🌿
~•💛•~ گاهی‌وقتااگه‌دعات‌مستجاب‌نشد برویہ‌گوشه‌بشین‌و‌زانوهاتوبغل‌بگیر یڪ‌دل‌سیر‌گریه‌کن… شاید‌لازم‌باشه‌بین‌گریه‌هات‌بگی↯ [اَللهُمَ‌اغفِرلی‌الذُنُوبَ‌الَتے‌تَحبِسُ‌الدُعا] خدایاببخش ان‌گناهانم‌را‌که‌دعایم‌راحبس‌کرده:(
|💕| چرا همش دختر باس.... جذاب باشه😍، شیطون باشھ🤪 ،شکمو باشه🍕🍭🍦 و... واسہ یبارم که شده دختر بايدـ.... باحیا باشهـ🧕🏻 چادرے باشهـ🖤🌱 دختڕ باس زهرایے باشه❤️💫
⭕️ به حاج قاسم گفتم: تو ماشاالله رشیدی، کنار قبر یوسف‌الهی یک ذره است، خب جایت نمی‌شود! گفت: از من گفتن بود. وقتی شهید شد و دستی ازش ماند، فهمیدم چه می‌گوید. راوی: یوسف افضلی
زلـــــــزلہ نیستــــــــ نتـــــرسید حســــــن می آیــــــد پســـــر حیـــدر ڪرار ، ڪریم می آیـــــد 🌺🌺🍃🌺🌺🍃🌺🌺
✋ســــلام بـر تو اۍ خلیــفه ے خــدا و یــاور حــــق او.... 🌼مـــهدۍ جـــان... پشــت کــردم به گــناه ، پـاڪ شـوم در رمـضان همــه ترکــم بکنـند عیــب نـدارد ، تـــ❤️ــو بمــان... 🌹اللهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ🌹 💐 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 💐 🌺🌷🌹 🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج 🌷
🍃🌸🍃 دعایی که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود : 🌸 اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ، اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ، فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ، اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ . دعای غریق 🌸 دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان 🌸 یا اَللَّهُ یا رَحْمن یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک 🌱 أللَّھُـمَ عـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌱
🌱🌱 ‎ظهرهای رمضان ‎ذکر حسین میگویم ‎بردن نام حسین ‎وقت عطش می چسبد... ✨✨✨✨✨
🌸ســلام امام زمانم ماه رمضان که ماه پرفیـــض خداست هـنگام تقاضـــای ظـــــــهورمولاســـت همه ما فقط یک حاجت داریم خدایا آقامون رو برسون اللهم عجل لولیک الفرج
🌹همه این‌ زلزله‌ها، پس‌لرزه‌های رفتن توست.... 💔
*هرڪجا،پا میگذارم از تـو می‌گویم‌سُخن عالمے را کردھ‌ام دیوانہ‌ےذکرِحـســن💚 *
زلزله نیست؛نترسید حسن(ع) آمده است که زمین بهر قدمهاش به وجد آمده است 💚 💖 🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅سوال چرا جمعــه ها دلگیره؛😭 ⬜️امام صادق (ع) فرمودند ؛👇👇 هرگاه قلب مبارڪ امام (عج) محزون میشود ، در قلب شیعیان بخاطر اتصالی ڪه با قلب امام دارند تاثیر میگذارد.... /مرآة العقول ص۱۰
🌹🍃 آمده آقا برگرد همہ‌ے دلخوشے ام‌ابیها برگرد منجے عالم امڪان بہ ستوه آمده‌ام آیہ چهارده سوره زهرا 🌷
•ماه‌دارد‌به‌وسط‌های‌خودش‌می‌بالد• •حسنی‌گشتن‌ما‌وصف‌همین‌ایام‌است• 💚 😎 ☺️
بســم رب الحسـن💚❤️
بی‌حرم بود حسن جان و شب میلادش حرم حضرت عباس گل‌آرایی شد..🌸😍 💖🤩
چه جآیِ خوشگـلی بشھ آستانِ قُدسِ حسنـے....😍 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~♡~ پدرت حضرت خورشید مادرت حضرت ماه، خوشا به حال ما زمینیان که آسمان بالای سرمان ستاره ای چون حسن دارد...! ∞☆∞ ‍‌
❤️متن زیارت امام حسن مجتبی علیه السلام ⬇️⬇️⬇️ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمینَ،اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراَّءِ،اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا حَبیبَ اللّهِ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا صِفْوَةَ اللّهِ،اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَمینَ اللّهِ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا حُجَّةَ اللّهِ ،اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا نُورَ اللّهِ 🌹السَّلامُ عَلَیْكَ یا صِراطَ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا بَیانَ حُكْمِ اللّهِ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا ناصِرَ دینِ اللّهِ ،اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا السَّیِدُ الزَّكِىُّ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ ،اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمینُ 🌹السَّلامُ عَلَیْكَ ایهَا الْعالِمُ بِالتَّأویل،اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الْهادِى الْمَهْدِىُّ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الطّاهِرُ الزَّكِىُّ، اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا التَّقِیُّ النَّقِىُّ 🌹السَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیقُ،اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الشَّهیدُ الصِّدّیقُ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ ❤️متن صلوات خاصه امام حسن مجتبی علیه السلام ⬇️⬇️⬇️ 🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلی الحَسَنِ بْنِ سَیِّدِالنَّبِیِّینَ وَوَصِیِّ أَمِیرِالمُؤْمِنِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یابْنَ  رَسُولِ الله 🌷السَّلامُ عَلَیْکَ یابْنَ سَیِّدِ الوَصِیِّیَنَ،أَشْهَدُ أَنَّکَ یابْنَ أَمِیرِ المُؤْمِنِینَ أَمِینُ الله وَابْنُ أَمِینِهِ عِشْتَ مَظْلُوماًوَمَضْیَت شَهِیداً، 🌷وأَشْهَدُأَنَّکَ الإمام الزَّکِیُّ الهادِی المَهْدِیُّ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلَیْهِ وَبَلِّغْ رُوحَهُ وَجَسَدَهُ عَنِّی فِی هذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَالسَّلامِ. ‍‌
🌹 سحر پانزدهم شد ، دل من رفت بقیع گرد و خاکی شده ام ، چونکه ندارد حرمی .... ‍‌
👌پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ميفرمايند : هرکس با غیر همسر خویش شوخی و مزاح کند به اندازه هر کلمه ای که در دنیا سخن گفته باشد ، خداوند هزار سال او را در زندان دوزخ نگاه خواهد داشت. . • ثواب الاعمال ص ۲۸۳
••• نام‌ این ‌ماھ🌙 فقط ‌ یک ‌رمضان ‌بود ‌ولـے چون‌ تـو ‌در‌ آن ‌آمدی ‌ شد ‌رمضـان ‌الڪریم [ ] ‍‌
خانه سبز🌿
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سوم 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد
✍️ 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مردانه‌اش به نرمی می‌لرزید. موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت می‌درخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانه‌اش چسبیده بود که بی‌اختیار خنده‌ام گرفت. 💠 خنده‌ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با به رویم لبخند زد. دیگر از دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم. تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا می‌دیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و شده است. اصلاً نمی‌دانستم این تحول را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!» 💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمه‌ای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو می‌گرفت و من نمی‌خواستم چیزی بگم. می‌دونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت می‌کشی.» از اینکه احساسم را می‌فهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.» 💠 مستقیم نگاهش می‌کردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اون‌روز اون بی‌غیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!» پس آن پست‌فطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بی‌شرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامش‌بخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اون‌روز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط قبول نمی‌کرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.» 💠 کلمات آخرش به‌قدری خوش‌آهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر می‌خواهد. سپس نگاه مردانه‌اش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار می‌کنم! وقتی گریه‌ات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اون‌روز روم نمی‌شد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!» 💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش کشید! میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت بود؛ به این سادگی نمی‌شد نگاه را در همه این سال‌ها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم می‌خواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما عمو بودید! اما تازگی‌ها هر وقت می‌دیدمت دلم می‌خواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، می‌خواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمی‌فهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمی‌تونم تحمل کنم کس دیگه‌ای...» 💠 و حرارت احساسش به‌قدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که می‌خواست بهت بگه. اما من می‌دونستم چی‌کار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!» سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خنده‌اش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت. 💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!» سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خنده‌ای که لب‌هایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزه‌اس؟» 💠 من هم خنده‌ام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزه‌ای شده!» با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خنده‌ام را پنهان کنم و او می‌خواست دلواپسی‌اش را پشت این شیطنت‌ها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپش‌های قلبش می‌لرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم می‌کنی؟»... ✍️نویسنده: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌱 رفیق‌که‌گناه‌ڪردنٺ‌روببینه ودوستانه‌بهت‌تذکر‌نده رفیق‌نیست،نارفیقه... 🌱
اللهُم صلِ علی مُحمدوآلِ محَمدوعجِل فرَجَهُم.....🌺🌺