eitaa logo
خانه طلاب جوان
8هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
304 فایل
﷽ 🌀کانال رسمی «خانه طلاب جوان» پویشی برای ترسیم #طلبه_عصر_انقلاب 💎صاحب امتیاز: ☑️ نشریه خط: @KHAT_NASHRIYE ☑️ نشریه عهد: @NASHRIYEAHD ☑️ رادیو روایت: @RADIOREVAYAT ☑️ سیر صراط: @SEIR_SERAT 👨🏻‍💻 ادمین: @admin_kht 🌐 سایت: www.khanetolab.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه طلاب جوان
🌸 قدرشناسی از همسرمقاوم 1⃣ 🌺 روایت رهبر انقلاب از نقش همسرشان در زندگی 🌺 💐 از باب حق‌گزاری، باید ک
🌸 قدرشناسی از همسرمقاوم 2⃣ 🌺 روایت رهبر انقلاب از نقش همسرشان در زندگی... 🌕 من درباره‌ و این بانوی صالحه، تصویرهای بسیاری در ذهن خود دارم که بیان برخی از آن‌ها خوب نیست. از جمله مواردی که می‌توانم بگویم، این است که هرگز از من درخواست نکرده است، بلکه نیاز خیلی ضروری خانواده به لباس را به من یادآور می‌شد و خود می‌رفت و می‌خرید. 💠 هیچ‌وقت برای خود نخرید. مقداری زیورآلات داشت که از خانه‌ پدری آورده بود و با هدیه‌ برخی بستگان بود. همه‌ آن‌ها را فروخت و پول آن‌ها را در راه خدا صرف کرد. او اینک حتی یک قطعه زر و زیور و حتی یک انگشتر معمولی هم ندارد. به یاد دارم از جمله مواردی که زیورآلات خود را فروخت، زمانی بود که سالی در مشهد زمستان نزدیک شد و سرما شدت یافت و مردم برای گرم کردن خانه‌های خود، به خرید مواد سوختی- که در آن زمان زغال بود - روی آوردند. در چنین مواقعی، تعدادی از مؤمنین به من مراجعه می‌کردند و پولی در اختیار من می‌گذاشتند تا با آن زغال بخرم و بین نیازمندان توزیع کنم. معمولاً زغال را از زغال‌فروشی می‌خریدم، بعد به کسانی که نیاز داشتند، حواله می‌دادم تا زغال را از زغال فروشی بگیرند. ✅ در آن سال، پول‌دارها به من مراجعه نکردند، بلکه فقرایی مراجعه کردند که معمولاً در چنین ایامی، برای گرفتن زغال، در خانه‌ علما را می‌زنند. اندوهگین می‌ساخت. اما آن سال این افراد از خانه‌ من ناامید بازمی‌گشتند، و این امر مرا بسیار اندوهگین می‌ساخت. همسرم که این حال را دید، به من پیشنهاد کرد دستبندی را که برادرش به مناسبت تولد یکی از فرزندان به او هدیه کرده بود، بفروشم، من مخالفت کردم، ولی او اصرار ورزید. دستبند را گرفتم و خواستم آن را به قیمت هر چه بیشتر بفروشم. معمولاً زرگرها طلا را بر اساس وزن می‌خرند و دستمزد ساخت آن را حساب نمی‌کنند. اتفاقاً یکی از همسایگان و دوستان به خانه‌ ما آمد. من جریان را برایش تعریف کردم تا تشویق شود که دستبند را به قیمت هر چه بیشتر بفروشد. او رفت و آن را به هزار و چند صد تومان فروخت و گفت: من هم به اندازه ی همین پول روی آن می‌گذارم. لذا مبلغ خوبی فراهم شد و با آن زغال خریدم و نگرانی همسرم هم برطرف گردید. 📘 خون دلی که لعل شد/ص١۶١ ✅✅ خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f