#شهید_سلیمانی
#خاطره
🌷یکی از فرماندهان حشدالشعبی به نام سامی مسعودی می گوید:
یکبار از حاج قاسم پرسیدم:
راستی چقدر حقوق می گیری؟
مبلغی را گفت که تعجب کردم و گفتم این حقوق یک افسر جزء است نه حقوق یک فرمانده ارشد.
فرماندهانی در رتبه شما باید چندین برابر این مقدار حقوق بگیرند.
گفت: شیخنا! مهم نیست یک فرمانده چقدر از کشورش می گیرد، مهم این است که چه چیزی به کشورش می دهد.
خدای متعال چندین برابر آن را به او خواهد بخشید واین یک سنت حتمی الهی است.
شیخنا! ما موقت در این دنیا هستیم و ما و شما به سوی پروردگار کریم خود ره سپاریم.
📚 کتاب سیمای سلیمانی، علی شیرازی، ص ۱۳۰.
و چه خوب و غبطه برانگیز ره سپار شد
🌸 شادی روح امام و شهدا صلوات
💯خانواده بهشتی💯
³¹³_________________________________
@khanevade_beheshti313
🍃 #خاطره | مرا دل نگران کردی
🔸مرضیه حدیدچی (دباغ) روایت میکند: در همان ایامی که در فرانسه بودیم روزی خانم به منزل یکی از فامیلهایشان به مهمانی رفتند، اما موقع برگشتن، دو ساعت از وقتی که به حضرت امام گفته بودند که برمیگردند، دیرتر شده بود و هنوز برنگشته بودند. امام که همۀ کارهایشان را با ساعت و دقیقه تنظیم میکردند، سه بار از اتاق به آشپزخانه آمدند و پرسیدند: «خانم نیامدند؟» دفعۀ سوم فرمودند: «نگران شدهام، شما نمیتوانید وسیلهای پیدا کنید که تماس بگیریم؟» تا اینکه خانم تشریف آوردند، اما وقتی خانم آمدند با یک محبت خاصی روبروی خانم نشستند و فقط گفتند: «مرا دل نگران کردی»!
📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد ۱، صفحه ۷۰
#به_سبک_امام
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🔸 یمن را دریاب ... ! 🔸
📝#خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
پدر داشت روزهای پایانی را میگذراند. دکترها برایش اصطلاحِ «سپسیس عفونی» را بکار میبردند. «سپسیس» یک بیماری خطرناک و مرگبار است که بر اثر واکنش شدید سیستم ایمنی بدن در برابر عفونت شدید ایجاد می شود. «سپسیس شدید» منجر به «شوک سپتیک» می شود. این شوک، فشار خون پدر را کمتر از ۷ کرده بود. بوسيله دارویی که دائم و بهتدریج به بدن تزریق میشد، سعی در جلوگيری از اُفت شدید فشار داشتند.
این حالات، پدر را در خوابی عمیق و متفاوت فرو میبرد؛ حالتی اغماء گونه ...
از شب، نوبت حضور من بالای سرشان است. حالتی رفت و برگشت دارند. بیهوش و هوشیار در نیمههای شب نگاهی به من کردند. «علی بیا !». بعد بلافاصله گفتند: «از یمن چه خبر؟!». متعجب نگاه میکنم. «با موشک کجا را زده؟». گویی نظارهگر واقعهای بوده که من از آن بی خبرم. میگویم: «خواب دیدید؛ ما الآن در بیمارستان نمازی هستیم». رویش را برمیگرداند. «نه، خواب نبود! یمن را دریاب. اخبار یمن را پیگیر باش. آخرالزمان از یمن آغاز میشود. از شلیک اولین موشکها !» بعد سکوتی طولانی کرد. دوباره میگوید «علی بیا!».
اشاره میکند که «سرت را جلو بیار». سرم را میچسبانم به دهانش. باصدای بیجوهرهای میگوید: «ان شاء الله تو ظهور را درک میکنی!» مو به تنم سیخ میشود. میگویم «ان شاء الله» و در دل، همۀ این فضا را حمل بر حال اغماگونه او میکنم و عبور میکنم ... تا اینروزها که اولین موشکها با جسارتی وصفناشدنی از یمن به سمت تمام منافع اسرائیل و آمریکا شلیک میشود ... و تنگهای که لقب مهمترین آبراهۀ جهان را یدک میکشد برای همه کشتیهای اسرائیل و آمریکا ناایمن شده. یمن یک تنه دارد صفآرایی و آبروداری میکند.
باز صدای پدر را میشنوم: «یمن را دریاب ...!»
#تأمل
#خاطره
🔸زنجان عزیز ما 40 سال پیش 28 پالاندوز داشته که از آن میان فقط «حاج برات» باقی مانده. حاج برات متولد ۱۳۱۳ است. در سفر اخیرمان به زنجان، دوست ژاپنیام از او راز طول عمرش را پرسید، گفت: «فقط یک چیز: دعای خیر خرها! پالان خوب دوختهام. پوشیدهاند و دعایم کردهاند».
🌸🍃🌼🍃🌸🍃
💯خانواده بهشتی💯
³¹³_________________________________
@khanevade_beheshti313