6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از کلاس ۲۸ نفره، ۲۵ نفر دوست پسر داشتند!
اما کسی که ازدواج کرده بود باید اخراج میشد!
😔😔😔
🔻✅واقعا دردآوره
تو جامعه اسلامی حتی بین مذهبی ها اینطور بشه
💯خانواده بهشتی💯
³¹³___________________
@khanevade_beheshti313
#احادیث_و_روایات_مرتبط_با_فرزندآوری
❌#کاهش_جمعیت
✅#فرزندآوری
💹#افزایش_جمعیت
💯خانواده بهشتی💯
³¹³_________________________________
@khanevade_beheshti313
📜 #حڪایتآمـــوزنده
مـــرد فقــیری از خدا سوال ڪرد:
چرا من اینـقدر #فقـــیر هستم..؟؟
خدا پاسخ داد: چون یاد نگرفتهای
ڪه #بخشـــــش ڪنی مـرد گفت:
من چـــیزی ندارم ڪه ببخشـــــم!!
خـدا پاسخ داد: دارایی هایت ڪم
نیست...!
یڪ صورت ڪه میتوانی #لبخـند
بر آن داشته باشی! یڪ دهان ڪه
میتوانی از دیگران تمجید ڪنی و
حـرف خـوب بزنی! چشــمانی ڪه
میتوانی با آنها به دیگران با #نیت
خـــــوب نگــاه ڪنی!
👌فقر واقعی #فقـر_روحی است.
↷↷
💯خانواده بهشتی💯
³¹³_________________________________
@khanevade_beheshti313
💚 #رمان_آموزشی❣خانه مریم و سعید❣
قسمت پانزدهم
خاطره گویی سعید تمام شد. بچه ها کم کم داشت خوابشون می برد. سعید گونه ی بچه ها رو یکی یکی بوسید. بعد طبق معمول یه مولودی شاد در مدح امام علی علیه السلام از تو گوشی پیدا کرد و گذاشت جلوی در اتاق تا برای بچه ها پخش بشه.
از اتاق اومد بیرون. دید که مریم تکیه داده به دیوار و غمگین. عجیب چهره ی پر نشاط همیشگیش حالا سرشار از حزن و ناراحتی بود. انگاری کشتی هاش غرق شده باشه. نزدیک تر که رفت دید داره گریه می کنه. گونه هاش خیس اشک بود. تعجب کرد. دستشو انداخت دور گردن مریم. به آرومی پیشونیش رو بوسید. پرسید:
_چرا گریه می کنی مریم جان؟
یه لحظه به یاد کار خودش افتاد. اینکه به شوخی صدای بچه ها رو درآورده بود و مریم رو عصبانی کرده بود. مریم رو تنگ تر به بغل گرفت و با اندکی تواضع گفت:
_ببخشید که ناراحتت کردم.
البته ته دلش می دونست مریم سرشار از انرژی مثبت او، صرفاً به خاطر سر و صدای بچه ها یا شیطنت های این چنینی سعید هیچ وقت اینجوری گریه نمی کنه.
اما باز نگران بود. نگران اینکه چه رفتاری انجام داده که اینقدر مریم رو به هم ریخته.
مریم اما هم چنان ساکت بود. با قطره قطره اشک هایی که هم چنان جاری بود.
این وضع مریم، سعید رو حسابی کلافه کرده بود. بلند شد برای مریم یه بالشت آورد. بعد بهش گفت:
_اگه بخوابی بهتر میشی ان شا الله.
مریم با همون ناراحتیش جواب داد:
_نه خوابم نمیاد هنوز.
سعید از رو نرفت و با بذله گویی ادامه داد:
_آهان فهمیدم باید آزمایش خون بدی. فکر کنم سعید خونت کم شده و مریض شدی. آخ که چقدر دلم برای ماساژ دادن خوشگل ترین خانم دنیا تنگ شده.
مریم نفس عمیقی کشید. اشکاشو پاک کرد و گفت:
_آقا سعید به خدا این طرز رفتار با این بچه ها گناهه.
سعید یک لحظه مبهوت شد. با تعجب روی تک تک کلماتی که از دهان مریم بیرون اومد سخت تمرکز کرد.
به آرومی از مریم پرسید:
_مگه چی کار کردم؟ ما که همین امشب رفتیم پارک و این همه به خودمون و بچه ها خوش گذشت. همین الانم براشون قصه گفتم تا بخوابن.
مریم صاف تر نشست و گفت:
_آقا سعید ازت خواهش می کنم منطقی باش. این بچه ها چهار ماهه باباشون رو درست و حسابی ندیدن.بابایی که قبلاً هر روز باهاشون بازی می کرد، اصلاً دیگه وقت بازی نداره و بدتر از اون دیگه براش مهم هم نیست که بچه ها به بازی با پدرشون نیاز دارن.
اصلاً حواست هست که علی وارد دوران نوجوونی شده و بیشتر از هر زمانی به رفاقت با باباش نیاز داره؟ وقتی به جای رفاقت و صمیمت با باباش، جذب دوستاش شد و کار از کار گذشت دیگه توجه کردن بهش چه فایده ای داره؟
ندیدی امشب بچه ها چطور التماس می کردن بابا با ما بازی کن، بابا شبا زودتر بیا خونه؟
عزیزم این بچه ها عصبی شدن تو این وضعیت کرونا. تعطیلی مدرسه ها و خونه موندن و دعواهای هر روزه شون که اونم از سر کلافگیه، هم بچه ها و هم منو عصبی کرده. شما هم که سرت به کارت گرمه.
باز بغض مریم ترکید و اشکش جاری شد. کلی گریه کرد. کمی که آروم تر شد ادامه داد:
_اصلاً یادت میاد آخرین بار که بهم گفتی دوستت دارم کی بوده؟ می دونی دلم تنگ شده برای اینکه شب ها سرم رو بذارم رو بازوت و با نهایت آرامش به خواب برم؟ متوجهی که چند وقته شبها قبل خواب منو نبوسیدی؟ اصلاً خبر داری که این شب ها از سر دلتنگی ساعت ها گریه می کنم و دارم افسرده میشم؟
سعید جان همه چیز که کار نیست.یه کم حواست به زندگیتم باشه.
دلم برای سعیدم تنگ شده. همون سعیدی که هرشب منو نوازش می کرد و بهم توجه نشون می داد.
تو این مدت تا اونجا که تواناییشو داشتم گفتم اشکال نداره. بذار مانع پیشرفتش نشم. بذار به خواسته ش برسه و من مزاحمش نشم. ولی الان می بینم اونقدری حواست به کارت پرت شده که به کل از من و بچه ها غافل شدی.
آقا سعید ما حاضریم شب ها نون خشک بخوریم ولی تو کنارمون باشی. اصلاً اگه ده برابر درآمد الانتو داشته باشی ولی حال دلمون اینی باشه که الان هست واقعاً ارزشش رو داره؟؟؟
سکوت محض همه فضای اتاق رو گرفته بود. فقط صدای آروم تیک تیک عقربه های ساعت بود که گذر زمان رو فریاد می زد.
سعید سراپا گوش شده بود. خیلی کم پیش اومده بود که مریم در این حد صریح از سعید انتقاد کنه. اما طعم انتقادهای مریم از سعید اصلا رنگ و بوی بی احترامی و سرزنش نداشت.
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
ویراستار: ح. علی پور
💯خانواده بهشتی💯
³¹³_________________________________
@khanevade_beheshti313
🍂#داستان #ابوذر و #امیرالمومنین علیه السلام
☘✨روزی #حضـرت " #علی"(ع) نزد اصحاب خود فرمودند:
من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد #خدا رحمتش کند.
اصحاب پرسیدند چطور ؟
مولا فرمودند:
آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین فرمود:
شما دو توهین به من کردید;
اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ،
دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من "علی" فروش شوم؟
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی "علی" عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
مولا گریه می کردند و می فرمودند:
به خدایی که جان "علی" در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست... سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخـــورده بودند .
✅مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛ در این زمان "علی" فروشی نکنیم...!!
⭐️«اللهم عجل لولیک الفرج»⭐️
💯خانواده بهشتی💯
³¹³_________________________________
@khanevade_beheshti313
📜حڪایتآمـــــوزنده
حڪیمی شنید جـــــاهلی شبی در
مجلسی #غیــــبت او ڪرده است.
حڪیم طبقی خـــــرما برداشـته و
خانه او فــرستاد و پیغام داد:
شنیدم دیشب در مجلسی نـــــماز و
روزه هـــــایت را ڪه به آن سـختی
زیادی متحــــــــــمل شـــده بودی به
رایگان به من هــدیه دادی و من هم
خواستم #محبت تورا جبران ڪنم.
👌اما مـــرا ببخش #هـدیه ای ڪه
من فرستادم برای تو بسیار ناقابلتر
از هدیه ارزشــمندی است ڪه تو به
من بخشــیدی.
↷↷
💯خانواده بهشتی💯
³¹³_________________________________
@khanevade_beheshti313
https://www.aparat.com/v/OJxAr
💯خانواده بهشتی💯
³¹³________________________
@khanevade_beheshti313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ مادر مقدس نیست....!!!!
انقدر با بچه های کوچیکتون نشینید پای این شبکه های نجس وگرنه باید خانه سالمندان بغل کنید...
💯خانواده بهشتی💯
³¹³________________________
@khanevade_beheshti313
اقدامات لازم قبل از بارداری
✅ قبل از بارداری خود را به وزن مناسب برسانید.
✅اگر ضعیف هستید:
👈با غذاهای مقوی مثل خرما، کشمش، پسته، فندق، بادام و عسل خود را تقویت کنید.
✅ اگر کم خون هستید:
👈با خوردن جگر، گوشت، تخم مرغ، خوردن آب مرکبات بعد از غذا، کم کردن مصرف چای و شکلات مخصوصاً قبل و بعد از غذا، مشکل خود را حل کنید.
✅اگر ناراحتی معده دارید:
👈با کم کردن میزان غذا در هر وعده
👈افزایش تعداد وعده غذایی
👈پوشیدن لباس های راحت
👈دراز نکشیدن بعد از غذا
👈نخوردن نفاخها مثل کلم، پیاز ناراحتی خود را برطرف کنید.
✨بعد از این موارد اقدام به بارداری نمایید.
#بارداری
💯خانواده بهشتی💯
³¹³_________________________________
@khanevade_beheshti313
پیازه
با کسی شوخی نداره 😂😂
💯خانواده بهشتی💯
³¹³_________________________________
@khanevade_beheshti313