eitaa logo
خانواده فـیــروزه ای🇵🇸
753 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
53 فایل
کانال خانواده فیروزه ای بستری برای آموزش سبک زندگی دینی و مهدوی خانواده ها
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️ اگر ظرفی می‌شکست، غذایی می‌سوخت یا اتفاقی از این‌دست می‌افتاد چیزی نمی‌گفت؛ یعنی برایش آن‌قدر مهم نبود که بخواهد ابراز ناراحتی کند یا تذکری بدهد؛ اصلا به روی خودش نمی‌آورد اما کافی بود نمازم را اول وقت نخوانم؛ به این‌جا که می‌رسید ابراز ناراحتی می‌کرد و تذکر می‌داد. ✨یعنی طوری رفتار می‌کرد که من در زندگی مشترک به و بیشتر از غذا پختن و کارهای روزمره توجه داشته باشم. 📚کتاب پایین دژ، ص۱۵. ✅ 💠@khane_firoozeie💠
🌷حسین آقا که آمده بود مرخصی، همه خانواده دور هم جمع شده بودند. من دیس غذاها را می آوردم و حسین داخل بشقاب هر کس می ریخت. 🧔 برای همه بزرگ ترها غذا کشید. آخر سر هم مرضیه را روی پای خودش گرفت و برای من و حودش هم غذا کشید؛ اما تا بزرگ تر ها مشغول به غذا نشدند لب به غذا نزد. 🍃می گفت: باید به بزرگ تر ها احترام گذاشت. آنها برکت زندگی ما هستند. راوی: همسر شهید 📚 نیمه پنهان ماه، جلد ۳۲؛ ص 53. ✅ 💠@khane_firoozeie💠
💠 حق مداری 👦بچه اول مان محمد متین، آن قدر شلوغ و پر جنب و جوش بود که همه به شوخی به او فنته ۸۸ می گفتند. می بردیمش مهد کودک، یک ساعت بعد زنگ می زدند که بیائید ببردیدش. هر وقت هم زنگ می زدند، من از محمد طرفداری می کردم. 🍂یک بار که با هم رفته بودیم مهد. داشتم ازش طرف داری می کردم. مهدی گفت: حق با مربی هاست.همین الان دیدم محمد توی حیاط داشت دو نفر دیگر را می زد. 😡 از دستش ناراحت شدم و گفتم: مثلا تو پدرش هستی. چرا ازش طرف داری نمی کنی؟ 🧔 گفت: من حق را ناحق نمی کنم. الان اگه چشم روی اشتباهات پسرمان ببندیم، فردا که بزرگ می شود، مسئولیم. راوی: همسر شهید 📚 کتاب بابا مهدی؛ خاطراتی از شهید مهدی قاضی خانی، ص68. ✅ 💠@khane_firoozeie💠
🌷 نشست کنار مادر. آرام و سر به زیر گفت: مادر! پارگی شلوارم خیلی زیاد شده، توی مدرسه... لحظاتی مکث کرد و ادامه داد: اگه به بابام فشار نمیاد بگین یه شلوار برام بخره... 🍃 پدرش می گفت: محمد جواد خیلی محجوب بود، مواظب بود چیزی نخواهد که در توانمون نباشه... 📚خاطره ای از زندگی روحانی شهید دکتر محمد جواد باهنر کتاب هنر آسمان، نوشته مجید تولایی ✅ 💠@khane_firoozeie💠
✅ توجه به فقرا 🧔 محمدآقا خیلی مهربان، بامحبت و فقیر دوست بود. یادم می آید سال آخر دبیرستان، یک روز آمد مقداری گوشت و مواد غذایی برداشت و برای خادم مدرسه شان برد. می گفت: 🍃 «او همیشه به ما خدمت می کند، اگر یک بار هم ما به او خدمت کنیم، چه می شود؟» ✨ ...خیلی دوست داشت با فقرا نشست و برخاست کند، یعنی همیشه به فکر فقرا بود. و از هر طریقی می توانست، به آنها کمک می کرد. (راوی: مادر شهید سید محمد محمد نژاد) 📚 مادر خورشید: خاطراتی از زبان مادران شهدا، ص42. 🔷🔸💠🔸🔷 🔷🔸💠🔸🔷 ✅ 💠@khane_firoozeie💠
🌷عبد الله در زندان هم که بود، روی استفاده از وقتش حریص بود. اکثر وقتش به دعا و نماز و مطالعه کتاب های فقهی می گذشت. 🍃گاهی، موقع هوا خوری می شنید که کسی با دیدن کتاب های روی تختش، می گفت: آشیخ! ما که نفهمیدیم این جا واسه شما زندانه یا مکتب خانه؟! 🧔شیخ با خوش رویی صدایش می کرد و برایش از اسلام  و بیداری مردم و بازگشت به حاکمیت دین می گفت. 📚کتاب تنها 30 ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ص58. 🔷🔸💠🔸🔷 🔷🔸💠🔸🔷 ✅ 💠@khane_firoozeie💠
💠 با رفقا به کوه رفته بودند و بعد از نماز مغرب و عشاء، هنگام خواندن دعای ، وقتی نام مبارک عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را برد، صدای هق‌هق گریه‌اش به آسمان بلند شد. کافی بود اسمش را بشنود؛ هم اشک در چشمش حلقه می‌زد و هم اشک همه را در می‌آورد و با سوز خاصی می‌خواند: بیا بیا که سوختم ز هجر روی ماه تو بهشت را فروختم به نیمی از نگاه تو اگر که نیست باورت بیا که رو به رو کنم بدان امید زنده‌ام که باشم از سپاه تو 📚وصال، خاطرات شهید حجت‌الاسلام جلال افشار، ص90. 🔷🔸💠🔸🔷 🔷🔸💠🔸🔷 ✅ 💠@khane_firoozeie💠
👧اسم دخترم را گذاشته بودم آرشیدا. شهید حسین محرابی (همسر خواهر شوهرم) این اسم را برازنده دخترم که از سادات بود، نمی دانست. بعد از شهادتش وقتی این را فهمیدم، دنبال این بودم که یک اسم مناسب انتخاب کنم. 🌷یک بار که خانه شهید محرابی آمده بودند، آنجا سر حرف را باز کردم و از ایشان خواستم اسمی را انتخاب کنند. 🌸 حاج قاسم گفت: پیامبر (صلی الله علیه و اله) اسم را برای دختر حضرت زهرا (سلام الله علیها) انتخاب کرد. حضرت زهرا (سلام الله علیها) هم به خاطر علاقه پیامبر (صلی الله علیه و اله) این اسم را گذاشت روی دخترش. شد . شما هم همین اسم را بگذارید روی دخترتان. 🍃خم شد دخترم را که حالا شده بود بوسید. چون اسم دختر بزرگ شهید محرابی هم بود، خندید و گفت: ها زیاد شدند. دست کرد توی جیبش و یک انگشتر داد بهم و گفت: هر وقت زینب بزرگ شد، بدید دستش بکنه. 📚کتاب سلیمانی عزیز ؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی، ص۱۵۲. ✅ 💠@khane_firoozeie💠
💠 اخلاق مهمان داری 🥘 یک روز ناهار لوبیا پلو داشتیم. وقتی علی آمد خانه، مهمانی هم با خودش آورده بود. یکی از همکاران هندی اش در سازمان بود. 🧔او را از مقابل آشپزخانه رد کرد و برد داخل اتاق. کشیدمش گوشه ای و اعتراض کردم که “چرا بدون هماهنگی مهمان آورده ای؟” 🍃فکر می کردم ابرو ریزی شده و باید غذای بهتری جلوی مهمان می گذاشتیم، همان لبخند همیشگی اش را نثارم کرد. 🌷می گفت: اسلام هم همین را گفته. حالا اگر سفره ساده باشد اسمش مهمانی نیست؟! (راوی: مریم قاسمی زهد؛ همسر شهید) 📚کتاب رسول مولتان؛روایتی از زندگی سردار فرهنگی شهید سید محمد علی رحیمی، ص33و35. ✅ 💠@khane_firoozeie💠
✅ خدمت به کوخ نشینان 🔹از منطقه داشتیم برمی گشتیم شهر، در آن سرمای زمستان یک مرد کرد با زن و بچه اش کنار جاده ایستاده بودند. علی آقا تا آنها را دید زد روی ترمز و رفت طرفشان می گفت: «می‌خواستم بروم کرمانشاه». 🧔 علی پرسید: «رانندگی بلدی؟» گفت: بله. مرد کرد نشست پشت فرمان و زن و بچه اش کنارش و ما هم رفتیم پشت ماشین. باد و سرما می لرزاند مان. 🥀 لجم گرفت و گفتم « آخر مگر این آدم را می شناسی که به او اعتماد کردی؟» در حال لرزش خنده ای کرد و گفت: بله! می شناسمش. این ها از همان کوخ نشینانی هستند که امام فرمود به تمام کاخ نشینان شرف دارند. تمام سختی های ما به خاطر این هاست. (راوی: سعید چیت سازیان؛ پسر عمو و هم رزم) 📚 کتاب دلیل؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، ص49. ✅ 💠@khane_firoozeie💠
✅ مرد کارهای سخت 🧔 حسین آقا انسان عجیبی بود. مرد کارهای سخت بود. هر قدر کار سخت تر رضایتش و رغبتش بیشتر بود. آمده بود مرخصی. زمستان بود و برف سنگینی به ارتفاع یک متر باریده بود و تمام کوچه، خیابان، باغ و جنگل را پوشانده بود. باد سردی هم می وزید و بیرون رفتن را سخت می کرد. یک استکان چای دارچین دستش دادم. بعد اورکتش را انداخت روی دوشش و پارو را برداشت و رفت. 🌷گفت: زهرا خانم! می روم ببینم اگر راه بسته شده، راه را باز کنم. وقتی برگشت نزدیکی های غروب بود. دستکش ها، کلاه و لباسش برفی و گل آلود بود. می گفت: با چند تا از مردهای محله جاده و کوچه باغ ها را باز کردیم تا عبور و مرور مردم راحت تر شود. این برفی که من می بینم حالا حالاها قصد آب شدن ندارد. راوی: همسر شهید 📚 نیمه پنهان ماه، ج۳۲؛ املاکی به روایت همسر شهید؛ صفحه 60_61 ✅ 💠@khane_firoozeie💠
🌷شهید حجت‌الاسلام مصطفی خلیلی 🍀 بسیار مسئولیت‌پذیر بود و در موارد فراوانی تا دیروقت مشغول حل مشکلات دیگران و از جمله طلبه‌ها بود؛ این از ازخودگذشتگی‌ها تا جایی ادامه یافت که موجب گلایه همسرش شد؛ اما او در پاسخ و برای دلداری و اقناع همسرش می‌گفت: «من در واقع برای امام زمانم وقت می‌گذارم و برای امام زمانم کار می‌کنم.» 📚کتاب یادواره شهدای طلبه و روحانی مدافع حرم، آبان‌ماه ۱۳۹۶، ص ۴۱. ✅ 💠 @khane_firoozeie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 حاج قاسم سلیمانی: 🔹 اینکه گفته میشود الاعمال بالنیّات، نیت انسان هم برشی از تعلقات است، تعلقات اثر اساسی را در اراده ، اقدام و عمل انسان در حرکتش دارد. 🔹 اگر انسان، تعلقش به شهادت بود، در وقت خطر و در وقت پیروزی، همان حالی را دارد که در وقت شکست دارد، هیچ اثری بر او نمی‌گذارد. 🏴16روز تا دوّمین سالگرد 💔 ✅ 💠@khane_firoozeie💠
💠روش صله رحم شهید زنگی آبادی 🌷یونس سر زده آمد خانه مان، چون چيزي در خانه نبود مادر رفت و شيريني خريد، لب به آنها نزد. 🧔گفت: من نمي خورم تا يادتان باشد خودتان را براي من به زحمت نيندازيد و هر چه توي خانه بود، همان را بياوريد. 📚 مثل مالك، ص32. ✅ 💠@khane_firoozeie💠
💠 تشکیل زندگی مشترک به سبک شهید جلال افشار 💫 واسطه ازدواج که استاد مشترک شان بود، در معرفی جلال به خانواده عروس گفت: او از مال دنیا چیزی ندارد، اما در آخرت خیلی چیزها دارد. ✨مراسم ساده شان در روزنامه جمهوری اسلامی منعکس شد. مهریه مورد تقاضای عروس مهریه حضرت زهرا (س) بود، اما داماد، مهریه بیشتر را پیشنهاد کرد. تمام مهریه در قالب یک فقره چک، فی المجلس دریافت شد. عروس خانم، همه مهریه را به فرمانده سپاه پاسداران انقلاب ، جهت مخارج پاسداران اهدا کرد. 👜خرید ازدواج آنها عبارت بود از یک حلقه، قرآن، نهج البلاغه، یک دوره تفسیر المیزان و سفره عقدشان فقط قرآن بود و سجاده نماز. او زندگی را با وسایل ساده شروع کرد: یک یخچال، قفسه کتاب و یک موکت به جای فرش. 🌃 در شب عروسی، جلال گفت: اول باید نماز جماعت بخوانیم. همه به صف جماعت ایستادند و بعد از پذیرایی، دوستان جلال یک نمایشنامه طنز اجرا کردند. 📚کتاب جلوه جلال، ص54_56. ✅ 💠@khane_firoozeie💠
💠مدیریت معنوی در خانواده 💕 با همسرش قول و قرار گذاشته بودند که کارهایی که قرار است به‌صورت مشترک به آن‌ها توجه داشته باشند توی یک دفتر بنویسند. نه این‌که بخواهند به همدیگر تحمیل کنند، نه! فقط می‌خواستند تأکیدی برای انجام کارهایشان باشد، توی دفترشان این‌طوری نوشته بودند: 1⃣ مسائل مشترک: نماز شب، دعای کمیل، نماز جمعه، نماز اول وقت، نماز جماعت، دعاهای یومیه، گلستان شهدا،بالا بردن سطح آگاهی‌ها و شرکت در جلسات آموزشی و محافل مذهبی 2⃣ ارتباطات: ارتباط با دوستان، ارتباط با اقوام، ارتباط با مردم، پرهیز از رفت‌وآمد با طاغوتی‌ها، 📚 کتاب لبخند بی‌نهایت، ص33. ✅ 💠@khane_firoozeie💠