.
همسر محترم شهید:آخرین باری که برای مرخصی آمده بود، مشغول کارهای خانه شد. انگار نه انگار که فرمانده است. تمام کارهای من را انجام میداد من هم کم نگذاشتم و گفتم:آقا هادی! درسته تو جبهه فرماندهای و کلی نیرو زیر دستته؛ولی تو خونه من فرماندهام و هر چی میگم باید اطلاعت کنی!
به نشانهی تایید سر تکان میداد و میخندید..
⊹🌷 #شهدارایادکنیمباذکرصلوات
#شهید_هادی_کفش_کنان
#روایت_عشق❤️
.
همسر محترم شهید :یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم « منصور جان، مگه جا قحطیه که میای میایستی وسط بچهها نماز میخونی؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.»
تسبیح را برداشت و همان طور که میچرخاندش، گفت «این کار فلسفه داره. من جلوی اینها به نماز میایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً بهشان بگم بیایین نماز بخونین!؟»
قرآن هم که میخواست بخواند، همین طور بود. ماه رمضان ها بعد از سحر کنار بچهها می نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن میخواند. همه دورش جمع میشدیم. من هم قرآن دستم می گرفتم و خط به خط با او می خواندم. اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. میگفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم،
"باید با عمل خودمان نشانش بدهیم".
⊹🌷 #شهدارایادکنیمباذکرصلوات
#شهید_منصور_ستاری
#روایت_عشق❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
֢ ֢ #همسفرانه ֢ ֢
.
🕊 روایت همسر محترم شهید از
مخالفت فرمانده اش با اعزام او به تفحص
⊹🌷 #شهدارایادکنیمباذکرصلوات
#شهید_سعید_شاهدی
#روایت_عشق❤️