eitaa logo
خانواده ایرانی
157 دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
58 فایل
ارتباط با ادمین @Khanevadehirane2
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 داستان کوتاه روزی شیخ الرئیس "ابوعلی سینا" وقتی از سفرش به جایی رسید، اسب را بر درختی بست و برایش کاه ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد. "روستایی" سوار بر الاغ آنجا رسید، از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست، تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند. شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند، روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت، ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد. "شیخ" ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستایی او را کشان کشان نزد "قاضی" برد، قاضی از حال سوال کرد، شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به روستایی گفت: این مرد لال است. ‌‌روستایی گفت: این "لال" نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، پیش از این با من سخن گفته. قاضی پرسید: با تو سخن گفت؟ چه گفت؟ او جواب داد که: گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند. قاضی خندید و بر "دانش" شیخ آفرین گفت. "شیخ" پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی مثل گشت: 《جواب ابلهان خاموشی ست.》
🔴👈ضرب المثل " " 🔵طبق اسناد بر جای مانده از زمان‌های قدیم، هارون الرشید چندین سال در شهر ری حکومت کرد و فردی به اسم جعفر برمکی با ملیتی ایرانی به‌عنوان وزیر وی خدمت می‌کرد. او بسیار تیزهوش و زرنگ بود و یکی از افراد مهم و باارزش برای هارون الرشید به حساب می‌آمد و اغلب امور کشور را در دست داشت. در روایات آمده است که عرب‌زبان‌هایی که اطراف هارون الرشید کار می‌کردند چشم دیدن جعفر برمکی را نداشتند و همیشه در پی آن بودند تا وی را پیش حاکم بد جلوه بدهند. 🔴در نهایت تلاش‌های عرب‌ها نتیجه می‌دهد و هارون الرشید به وزیرش بی‌اعتماد می‌شود و او را حتی در جلسات مهم هم دعوت نمی‌کند. جعفر روزهای سختی را می‌گذراند و همیشه با خود می‌گفت من کار خلافی نکرده‌ام که حاکم آنقدر به من بی‌اعتنا شده است. در آن روزها حتی زیردستانش هم از وی حساب نمی‌بردند. جعفر اکثر روزهای هفته را در خانه سپری می‌کرد و دل و دماغ رفتن به دارالحکومه را نداشت. 🔵در این حین که جعفر روزهای بد زندگیش را می‌گذراند، عموی هارون، عبدالملک، با حالتی غمگین به خانه‌ی او رفت و با او درد و دل کرد. او به‌ جعفر گفت کمکم کن تا بدهی‌‌ام را پرداخت کنم و در عوضش من نزد فرمانروا می‌روم و چنان از تو سخن می‌گویم که تمام بدگویی‌هایی را که از تو شنیده کنار بگذارد و تو را با آغوش باز بپزیرد. جعفر به فکر فرو رفت و با خود گفت که من به زودی از مقامم برکنار می‌شوم و عموی هارون هم نمی‌تواند مشکلم را حل کند، اما این بهترین فرصت است تا بتوانم برای بار آخر خودم را پیش حاکم نشان دهم. سپس به عموی هارون قول داد که به او مقداری پول قرض می‌دهد تا بدهی‌هایش را پرداخت کند. 🔴فردای آن روز جعفر برمکی به مأمور خزانه فرمان داد بدهی عبدالملک را پرداخت کند و چون آن مأمور از دوستان نزدیک جعفر بود بلافاصله دستورش را انجام داد. چند روز بعد تمام درباریان متوجه شدند که عموی حاکم وضع مالی بسیار خوبی پیدا کرده و باعث و بانی ثروتمند شدن او جعفر برمکی بوده است. این اخبار به گوش هارون الرشید رسید و با خود گفت به این بهانه جعفر را مواخذه می‌کنم. 🔵سپس فرمان داد تا او بیاورند. همین که جعفر برمکی را آوردند حاکم به او می‌گوید که تا آنجا که ما می‌دانیم تو مال و ثروتی نداری پس چگونه چنین پولی را به عموی من دادی؟ جعفر هم در پاسخ سؤال حاکم به او گفت شما درست فرمودید من مال و ثروتی ندارم و این پول را از کیسه‌ی خلیفه بخشیدم. هارون‌الرشید با تعجب گفت من متوجه حرف‌های تو نمی‌شوم! یعنی چه از کیسه‌ی خلیفه بخشیدم؟ جعفر در پاسخ می‌گوید جلوه‌ی قشنگی ندارد که عموی شما از زیر دست شما پول طلب کند و برای شان و مقام شما خوب نیست. به همین دلیل من از مأمور خزانه خواستم تا بدهی عموی شما را پرداخت کند. هارون‌الرشید پس از شنیدن اصل قضیه بار دیگر هوش و زکاوت جعفر را مورد ستایش قرار داد و از او خواست دوباره به‌عنوان وزیر به او خدمت کند. ✅از آن دوران تا به امروز اگر کسی طوری رفتار کند که به جای استفاده از پول خودش در قبال خوش‌گذرانی‌هایش، شخص دیگری هزینه‌ی آن را بپردازد ضرب المثل «از کیسه‌ی خلیفه می‌بخشد» را برایش به‌ کار می‌برند.
📌یه داریم که میگه؛ آش نخورده و دهن سوخته!! 👆این حکایت کسیه که در گناهانی که خودش مرتکب نشده، شریکه❗️ ❌مومنی که به خاطر و در قبال خطا و گناه دیگران، !!! ⚠️سکوت در برابر گناه، یعنی راضی بودن به گناه! 🔻یعنی همون گناه رو توی پرونده عمل اون مؤمن_ساکت هم می نویسن❗️ ✳️ پس مومن حواست رو کن