eitaa logo
خانه مهر
1.9هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
8.5هزار ویدیو
386 فایل
کانال اطلاع رسانی در موضوع مهارتهای زندگی و تربیت فرزند برای ارتباط با مدیر کانال و ارسال مطالب و پاسخ به مسابقات، به این آدرس پیام بفرستید @ab_hasani
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از آینده سازان
هدایت شده از آینده سازان
زهرا که داشت بال درمیاورد از این حرفها و فهمید که قرآن، محمد رو خلع سلاح کرده و احتمال اینکه کوتاه بیاد خیلیه، تو دلش ذکر میگفت و فقط منتظر جمله آخر محمد بود. محمد: عجیبه. ما داریم یه گروهان مرد میفرستیم تو لشکر دشمن اما مشاوره دشمن و ت.میم ماجرا باید بیفته گردن یه خانم، یه دختر خانم ... الله اکبر ... چه حکمتیه؟ چه رازیه؟ چرا این آیه اومد «وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ» زهرا دیگه زهرای دو سه دقیقه قبل نبود. با اینکه روی کنترل احساسات دخترانش به طرز عجیبی کار کرده بود اما اون لحظه اصلا نتونست جلوی فشار موج اشک شوقی که داشت از گوشه چشمش سرازیر میشد، مقاومت کنه. محمد: باشه. حالا که همه گفتند و خدا هم فرمود و خودت هم اصرار داری و ده پونزده سال براش زحمت کشیدی، باشه. دیگه حرفی نمیمونه. زهرا به زور تونست کلمه ای حرف بزنه و از محمد تشکر کنه: خدا را شکر. ممنون حاج آقا. محمد: خوب گوش کن. فقط یکبار میگم وتکرار هم نمیکنم. یک سال فرصت داری که در مقطع ارشد دانشگاه تهران، در همون قالب زن سالاری گرد و خاک کنی. به طرف فضای مجازی نرو که بعدا مردم فقط انتظار ادمین شدن ازت داشته باشند. باید قدرت کاریزمای خودت رو ثابت کنی. هر چی دختر و زن مسئله دار هست که میتونه بهت کمک کنه دور خودت جمع کن و کار تشکیلاتی راه بنداز. با نفراتشون در خارج از دانشگاه ارتباط بگیر و شناسایی کن. یه فمینیست رپِ مذهبی. البته میگم مذهبی اما خیلی نباید خدا و پیغمبریش کنی. متوجهی که؟ زهرا: کاملا. محمد: به تدریج دانشجو ستاره دار میشی. عذرت رو میخوان. تهدیدت میکنند. حتی ممکنه حزب الهی ها تکفیرت کنند. کم کم موتورهای تبلیغاتی رسانه های اون ور آب برات هشتک میزنن. کاری میکنیم که اسمت بیفته تو زبونا. بعدش در درگیری و تجمعات خیابانی با یه نفر از بچه های خودمون درگیر میشی و از اون زمان پروژه پناهندگیت کلید میخوره. زهرا: چشم. باید حواسم به کسی باشه؟ محمد: بعیده به این زودی ها ببینیش. اما آره. یه تیم ده دوازده نفره که سر تیمش اسمش بابک هست. کارش خوبه اما مثل تو، کادرِ ما نیست. ولی بچه درستیه. اگه تو تورت خورد، حواست بهش باشه. اگرم نخورد، که هیچ! زهرا: ماموریت خودم ... جسارتا ... نگفتید! محمد: پیدا کردن همون آدمایی که در طول این سالها، درباره اونا خوندی و مطالعه کردی و دنبال ردشون بودی. زهرا با تعجب و هیجان خاص خودش پرسید: ینی هسته مرکزی زنان آزاد؟ محمد: دقیقا! ما کاری میکنیم که مورد انتخابِ سلطنت طلبا و یا منافقین دربیایی. زهرا: بیش از ده ساله که شب و روزم شده جنبش زنان آزاد! محمد: بله. اطلاع دارم. زهرا: وقتی ما هنوز ساوه بودیم و شما هنوز تهران نیومده بودید و شیراز زندگی میکردید فکر آشنایی با این گروهک رو انداختین تو ذهنم. محمد با لبخند گفت: و بعدش هم فرستادمت دانشگاه و رشته باستان شناسی و بقیه ماجرا. اون موقع هنوز 15سالت نبود. الان باید بیست و هشت نه ساله باشید. درسته؟ زهرا: نصف زندگیم باهاشون زندگی کردم. چه تو کتاباشون و چه تو سایتاشون و چه سفرهای طولانی که با بابام به اروپا و آمریکا داشتم. نصف دیگه زندگیم هم صرف نابودیشون میکنم. محمد: تو دختر دنیا دیده ای هستی. حواست باشه که یا باید نابود شن. یا بشی از خودشون. یا باید بشی رقیبشون و برای خودت دفتر و دستک جداگانه بزنی. زهرا: انشاالله. با شناسنامه جدیدم؟ محمد: بله. با اسم «سوزان»! ادامه دارد...
بر 🌷 روزی پر از خیر و برکت و سلامتی و را برای شما همراهان محترم آرزو داریم
👈 ۳۴۵ 👇 👈 ۱۴۰۱ 🙏 امروز، هدیه محضر مبارک و و بزرگوارش علیهم السلام و همه به ویژه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◈🌿♥◈ 🎬 سخنان درمورد آخرالزمان... 🔶قبل از دوران مهدی موعود ، آسایش و راحت‌طلبی و عافیت نیست. ❌ در روایات ، «واللَّه لتمحّصنّ» و «واللَّه لتغربلنّ» است ؛ ⚠بشدت امتحان می‌شوید ؛ ⚠فشار داده می‌شوید. ⁉امتحان در کجا و چه زمانی است؟ آن وقتی که میدان مجاهدتی هست. قبل از مهدی موعود ، در میدانهای مجاهدت ، انسانهای پاک امتحان می‌شوند ؛ در کوره‌های آزمایش وارد می‌شوند و سربلند بیرون می‌آیند🕊🌷 و جهان به دوران آرمانی و هدفیِ مهدی موعود (ارواحنافداه) روز به ‌روز نزدیکتر می‌شود ؛🌈 ✨این ، آن امید بزرگ است.✨
قدیم ها می گفتند « دعوا نمک زندگی است »! 🔸اما این روزها روانشناسان معتقدند جر و بحث سم زندگی است چرا که آثار مخربی بر زندگی مشترک می گذارد و توصیه می کنند زن و شوهرها تا حد امکان از انجام کارها و رفتارهایی که باعث دعوا می شود، بپرهیزید. 🔸چرا که افراد زمان عصبانیت و داد و فریادهایشان حرف هایی می زنند که معمولا فکری پشتش نیست و فقط نیش و کنایه هایی است برای خالی کردن عصبانیتشان که البته باعث زخمی شدن روان همسرشان و خدشه دار شدن اعتماد او می شود و به این ترتیب آینده هر 2 طرف را تحت تاثیر قرار می دهد.
هدایت شده از خانه مهر
کتاب مالک زمان.pdf
1.95M
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 متن پی دی اف
🔥ايا جهنم بما حرام است🔥 ♥️ رسول خدا صلي الله عليه واله فرمودند: 🍃 ميخواهيد بدانيد فردا جهنم بر چه كسي حرام خواهد بود؟ عرض شد: بله اي رسول خدا: فرمودند : بر این افراد 👇 ▫️كم توقع ▫️خوش اخلاق ▫️نرم ▫️اسان گير 📚 (ثواب الاعمال ص٣٦٩)
هدایت شده از آینده سازان
👈 ( بیان خاطراتی از و ) 🙏 با حضور 👌 زمان: پنجشنبه ۱۵ دی ساعت ۸ عصر 👈برای شرکت در جلسه روی لینک زیر کلیک کرده و به عنوان میهمان وارد شوید 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 https://www.skyroom.online/ch/eshpa/shahid-soleimani
هدایت شده از آینده سازان
هدایت شده از آینده سازان
زمان حال-تهران محمد در جلسه داخلی برای مافوقش در حال تشریح وضعیت بچه ها بود. جلسه ای دو نفره که قرار بود خلاصه وضعیت پروژه ها را تا اون لحظه گزارش بده. محمد گفت: با ارتباطی که با هاکان گرفتیم و وقتی خانواده اش رو بردیم پیشش و آرامش گرفت، با یه نقشه که سوزان در کمپ کشید، تیبو که عامل جذب و شناسایی عناصر به سرویس های جاسوسی و گروهک منافقین و سلطنت طلبها در کمپ بود حذف شد. با حذف تیبو، و البته کمک شایانی که هاکان کرد و همچنان ادامه داره، تونستیم تعدادی از بچه ها را به سرویس ها معرفی کنیم و الان که خدمت شما هستم، بابک جذب شاخه بهاییان سلطنت طلب دراومده و بعد از چندین سال دوره و آزمایش و جلب اعتمادشون، الان شده دست راست یکی از مهم ترین عناصر بهاییت در خارج از کشور به نام ثریا. از محمد پرسید: سوزان چطور؟ محمد گفت: سوزان خیلی خوب تونست خودشو نشون بده. حتی از بابک هم بهتر. بعد از اینکه متوجه ظرفیت سوزان شدند، و البته سیاه و سرخ کردن سوزان در رسانه های مجازی ما دشمن را به اشتباه محاسباتی انداخت، خیلی مجذوبش شدند و بعد از چندین مرحله آموزش و امتحانی که ازش در موقعیت های مختلف گرفتند، به هسته مرکزی جنبش زنان آزاد دراومد. طبق آخرین خبری که ازش دارم، فکر کنم همین امروز، قراره در اولین ماموریت مستقلی که تشکیلات پهلوی بهش داده شرکت کنه. پرسید: هردوشون ترکیه مشغولند؟ محمد جواب داد: بله. یکیشون استانبول. یکی دیگشون هم کایسری. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 سوزان در حال آماده شدن برای رفتن به بیرون بود. رفتن به محل ماموریتی که حکم کارورزی و همچنین نشان دادن استعدادها برای پیشرفت در دستگاه سلطنت طلبان داشت. موهاش شانه زد. به همراه ته آرایش خیلی ملایم. کت و شلوار زنانه با یک کیف مشکی که بر شانه انداخت. خودشو از زیر قرآن کوچکش رد کرد. قرآن رو بوسید و توی کشو گذاشت. دوباره گوشیش چک کرد. نوشته بود«خیابان ششم، فرعی اول، کافه رستوران سیب» همان لحظه صدای بوق ماشین شنید. نگاهی به ساعت دیواری انداخت. راس ساعت 10 بود. کلیدش رو برداشت و از خانه زد بیرون. وقتی به خیابان ششم رسید، نبش فرعی اول، یک کافه رستوران شیک وجود داشت. از ماشین پیاده شد. نگاهی به قامت بلند ساختمان روبرویش انداخت. نفس عمیقی کشید و در حالی که نسیم ملایم، لای موهای بلندش پیچیده شده بود به طرف درب ورودی کافه رفت. در را برایش باز کردند. یکی از خانم های خدمه آمد و سوزان را به طرف میز مرد میانسال راهنمایی کرد. سوزان وقتی به میز آن مرد رسید، شروع به سلام و احوالپرسی کرد. سوزان: آقای آلادپوش؟ مرد: سلام. بله. سوزان. درسته؟ سوزان: بله. سوزان هستم. آلادپوش: بفرمایید. سوزان روبروی مردی لاغر اندام و استخونی اما معطر نشست. با لبخند همیشگی. نگاهی به اطرافش انداخت. متوجه نگاه های دقیق مرد شد. ترجیح داد خودش سر بحث را باز کند. سوزان: جای دنج و قشنگیه. آلادپوش: وقتی ترکیه هستم، حتما یکی دو بار اینجا میام. سوزان: لابد وقتایی که قرار کاری و مهم دارید. درسته؟ آلادپوش: دقیقا. سوزان: از اینکه منو جای مورد علاقتون دعوت کردید ممنونم. آلادپوش با لبخند گفت: آهان. خواهش میکنم. شما چقدر فارسی را خوب و بی نقص حرف میزنید. لابد تازه از ایران اومدید. درسته؟ سوزان: نه. خیلی وقته اینجام. و دو سه تا کشور اروپایی. آلادپوش: اروپا رفتین؟ سوزان: پنج شش نوبت اروپا زندگی کردم. بخاطر همین دو سه تا زبان دیگه بلدم و نسبتا ارتباط خوبی با اروپایی ها میگیرم. آلادپوش: زبان خیلی مهمه. البته نه زبانی که تو موسسات آموزشی به بچه ها یاد میدن. منظورم زبانی هست که وسط شهر و در ارتباط با مردم یاد بگیری. سوزان: دقیقا. بخاطر همین پدرم ترجیح میداد به جای مخارج هنگفت کلاس زبان، وقتایی که برای بیزینس به اروپا میرفت، من و مامانمو با خودش ببره تا اونجا یاد بگیریم. آلادپوش: عالیه. چه پدر فهمیده ای. سوزان: شما فکر کنم تولدتون ایران نبوده. درسته؟ آلادپوش: نه. من ترکیه به دنیا اومدم. انگلستان زندگی کردم تا الان. سوزان: الان برای کار و بیزینس اینجایید؟ آلادپوش: هم آره. هم برای کارای دیگه. سازمان و این چیزا. سوزان: بسیار خوب. اما خیلی انگیزه قوی میخواد که ایران نباشی و زبان فارسی را اینقدر خوب یاد بگیری. آلادپوش: خب اصرار سازمان بود. سازمان اصلا اجازه نمیداد کسی بچه داشته باشه اما زبان فارسی نتونه صحبت کنه. منم مستثنی نبودم. همان لحظه گارسون آمد و دو نوشیدنی گرم جلوی سوزان و آلادپوش قرار داد.
۱_ خلاصه نویسی از کتاب مالک زمان ویژه فرزندان می‌باشد که باید حداقل در ۸ صفحه A4 نگارش و ارسال گردد. ۲_ خلاصه نویسی از کتاب یک ون شبهه ویژه زوجین می‌باشد که باید حداقل در ۱۰ صفحهA4 نگارش و ارسال گردد. ۳_ مقاله باید نوشته شخص شرکت کننده باشد(دانلود نکرده باشد)و حداقل در ۵ صفحه A4 نگارش(تایپ شود) و ارسال گردد. ۴_ شرکت کنندگانی که ضوابط و شرایط را رعایت نکنند در مسابقه شرکت داده نمی شوند.
بر 🌷 روزی پر از خیر و برکت و سلامتی و را برای شما همراهان محترم آرزو داریم
👈 ۳۴۶ 👇 👈 ۱۴۰۱ 🙏 امروز، هدیه محضر مبارک و و بزرگوارش علیهم السلام و همه به ویژه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: نباید تصور بشود که جایگاه شهید سلیمانی دست نیافتنی است 🔹همه آنهایی که درباره حاج قاسم صحبت می‌کنند مراقب باشند که خصوصیات ایشان را ماورایی نکنند. 🔹الان هم افرادی هستند که توفیق شهادت نصیبشان نشده تا آشکار بشود که کیستند.
▪️در قم سید بزرگواری بود و چایخانه داشت که از خواص علامه طباطبایی و محرم سر ایشان بود. می‌گوید: « روزی با آقا کار داشتم، رفتم درب منزل ایشان، هر چه در زدم و منتظر ماندم کسی نیامد، معلوم شد کسی در منزل نیست، ناگهان صدایی در گوشم گفت: در نزن، آقا رفته‌اند قبرستان نو! کسی هم در کوچه و اطراف من نبود. با خود گفتم می‌روم قبرستان نو، در ضمن به صحت و سقم این صدا هم پی می‌برم. با سرعت خودم را به قبرستان نو رساندم، دیدم ایشان در میان قبرها در حال قدم زدن هستند، خودم را آماده کرده بودم که تا ایشان را دیدم قضیه این صدا را به ایشان بگویم، حتی اگر تردید کردند قسم بخورم. همین که خواستم مطلب را بگویم، فرمودند: دست و پایت را گم نکن، از این صداها زیاد است، گیرنده می‌خواهد! » کیش مهر، صفحه ۴۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻علیرضا افتخاری برگشته است. با پیامی جدید و آهنگی جدید در رثای سرباز شهید وطن، حاج قاسم سلیمانی تو مکن تهدیدم از کشتن که من تشنه زارم به خون خویشتن . گر برزید خون من آن خوب روی پای کوبان جان برافشانم برو آزمودم مرگ من در زندگیست چون رهم زین زندگی پایندگیست
هدایت شده از آینده سازان
یک ون شبهه - سعداء.pdf
4.58M
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 متن پی دی اف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی با موتور و روی پوشیده هنگام عملیات آزادسازی بین نیروهای مقاومت دیده شد!
هدایت شده از آینده سازان
👈 ( بیان خاطراتی از و ) 🙏 با حضور 👌 زمان: پنجشنبه ۱۵ دی ساعت ۸ عصر 👈برای شرکت در جلسه روی لینک زیر کلیک کرده و به عنوان میهمان وارد شوید 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 https://www.skyroom.online/ch/eshpa/shahid-soleimani
هدایت شده از آینده سازان
👏 به مناسبت فرارسیدن و سالروز برگزار میشود 👈 👉 👈 عکس هنری از راهپیمایی با لوگوی ۱۴۰۱ 👈 نامه ای به 👈 ۵ صفحه ای با موضوع (تایپ شده) 👈 ویژه والدین(یک ون شبهه) 👈 ویژه فرزندان(مالک زمان) 🙏 شرایط:👇 ۱_ خلاصه نویسی از کتاب مالک زمان ویژه فرزندان می‌باشد که باید حداقل در ۸ صفحه A4 نگارش و ارسال گردد. ۲_ خلاصه نویسی از کتاب یک ون شبهه ویژه زوجین می‌باشد که باید حداقل در ۱۰ صفحهA4 نگارش و ارسال گردد. ۳_ مقاله باید نوشته شخص شرکت کننده باشد(دانلود نکرده باشد)و حداقل در ۵ صفحه A4 نگارش(تایپ شود) و ارسال گردد. ۴_ شرکت کنندگانی که ضوابط و شرایط را رعایت نکنند در مسابقه شرکت داده نمی شوند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره محمدمهدی همت از ارتباط حاج قاسم با فرزندان شهدایی که گرایش‌های سیاسی متفاوتی داشتند فرزند شهید همت: 🔹حاج قاسم به یکی از فرزندان شهدا که نقدهایی را مطرح می‌کرد گفت من به پدرت مدیونم، با همه مشغله‌هایم حاضرم دو هفته همه کارهایم را رها کنم و با هم برویم تک تک این اخبار را چک کنیم و ببینیم درست است یا نه.
هدایت شده از آینده سازان
هدایت شده از آینده سازان
بابک در شهر کایسری مشغول ماموریتش بود. با سر و وضعی آراسته، یک دست کت و شلوار آبی و یک کراوات، در منزل شخصی به نام زندیان نشسته بود. زندیان گفت: وقتی سالها پیش مجبور شدیم تهران را ترک کنیم و با اولین قطارهایی که در اصل برای انتقال ما به ترکیه راه افتاده بود اما بقیه هم ازش استفاده میکردند خودمون را به ترکیه برسونیم، فکر نمیکردم در کایسری ماندگار بشم. بابک: منظورتون قطارهای احباء هست؟ زندیان: بله. احباء. کایسری 60 ساعت تا تهران فاصله داشت اما این فاصله هر چی زیادتر میشد من و خانواده ام بیشتر غمگین میشدیم و دلمون بیشتر تنگ میشد. همین جا پیاده شدیم. یادمه بابام گفت من از این بیشتر نمیتونم دور بشم. همین جا میمونیم. بابک: اغلب مسافران اون قطارها بهایی ها بودند. درسته؟ زندیان: دقیقا. مثل خانواده ما و عموهام و دو تا داییم. بابک: پدر و عموهاتون خیلی به کشور و اعلی حضرت خدمت کردند. ببخشید اینو میگم. بنظرم حق شما این نبود. زندیان: ما بهایی ها در زمان اعلی حضرت هم خیلی زندگی درستی نداشتیم. مردم به بهایی ها به چشم یه مشت انسان نجس نگاه میکردند. یادمه معلم یکی از مدارس کرج به یکی از شاگرداش، وقتی میخواست تحقیرش کنه و فحشش بده گفته بود «مگه بهایی هستی؟» اینقدر دشمنی با ما زیاد بود که یهو از یه جاهایی میزد بیرون که فکرش هم نمیکردی. بابک: ولی من شنیدم چند نفر از گارد و بزرگان دربار از بهایی ها بودند. پس چرا میگید اوضاع زندگیتون خوب نبوده؟ زندیان: حالا اگه اثبات بشه واقعا اون چند نفر بهایی بودند و برای خوشایند اعلی حضرت ادعای بهاییت نکرده بودند، بازم چیزی را به نفع ما تغییر نمیداد. چون ما میخواستیم با مردم زندگی کنیم. اما مردم حاضر بودند با کلیمی و مسیحی زندگی و معامله کنند اما با ما خیلی کم. بابک: به خاطر همین اوایل انقلاب ... زندیان: بله، قبل از انقلاب، بابام و عموهام فهمیدند اگه آخوندها بیان سر کار، وضع ما بدتر میشه. به خاطر همین، چند سال صبر کردند ولی وقتی دیدند فایده نداره و ممکنه هر لحظه بیان سراغمون، گذاشتیم اومدیم ترکیه. بابک: خب چرا نرفتین اسراییل؟ اونجا که جمعتون جمعه! زندیان: مثل بچه ها حرف نزن پسر جون! کدوم اسراییل؟ کدوم جمع؟ اونا خودشون از پس چیزی که زاییدند بر نیومدند. چه برسه که بخوان به ما حال بدن! بابک: متوجه نمیشم! زندیان: اسراییل کشور نیست که. من اسم مکانی که همه بر سر تصاحب یا حذفش رقابت داشته باشند و خودشم یهو از زیر بُته سبز شده باشه، کشور نمیذارم و جای زندگی نمیدونم. کیکتو بخور آقا بابک! بفرما. تعارف نکن. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 سوزان: شما پسر مرتضی آلادپوش هستید. درسته؟ آلادپوش: بله. اول جزء سازمان مجاهدین بود. سال 1350 دستگیر شد. شش سال زندان بود. بعد از انقلاب هم ترجیح داد به سازمان پیکار ملحق بشه. سوزان: چرا اسم شما را حسن گذاشت؟ به خاطر داداشش؟ آلادپوش: دقیقا. حسن قبل از پدرم و خیلی بیشتر از همه ما به سازمان مجاهدین علاقه داشت. اسم همسرش محبوبه متحدین بود. شاید بعد از لیلی و مجنون، قصه عشق اونا خاص ترین قصه ای باشه که شنیدم. دکتر علی شریعتی واسطه ازدواج اونا شد و شریعتی بعدها داستان«حسن و محبوبه» را تحت تاثیر اونا نوشت. سوزان: جالبه. سرنوشتشون؟ آلادپوش: عموحسن که در درگیری با کمیته مشترک ضد خرابکاری کشته شد. محبوبه هم شش ماه بعد، در منطقه دروازه شمرون گلوله بارون شد. بعد از انقلاب، دانشگاه فرح پهلوی به نام دانشگاه محبوبه متحدین نامیده شد اما سال 62 اسمش را گذاشتند دانشگاه الزهرا. البته اسم مدارس دخترانه ای که به نام محبوبه گذاشتند به خاطر زن عمو بود. سوزان: با دوستان و همشاگردی و آشناهای پدرتون در ایران هنوز ارتباط دارید؟ آلادپوش: نه اما پدرم و عموم در سال 1349 با مهندس میر حسین موسوی و عبدالعلی بازرگان، شرکت مهندسان مشاور سمرقند تاسیس کردند که در اصل پاتوق سیاسی شده بود اما کارای مهندسی هم میکردند. گاهی به بهانه قدیم و خاطرات شرکت مهندسان، با خانواده های موسوی و بازرگان سلام و علیک داریم.
بر 🌷 روزی پر از خیر و برکت و سلامتی و را برای شما همراهان محترم آرزو داریم