هدایت شده از خانه مهر
#گوهر_فاطمی
#جشنواره
#اطلاعیه
✅نهمین جشنواره گوهر فاطمی
با موضوع
✏️عفاف و حجاب
در دو بخش
پایین و بالای ۱۵ سال
✅رشته های هنری ادبی
➖تئاتر
➖سرود
➖عکاسی
➖نقاشی
➖خوشنویسی
➖طراحی پوستر
➖شعر
➖دلنوشته
➖فیلم کوتاه
➖موشن گرافی و استوری موشن
مهلت ارسال اثار اول دی ماه
🎁همراه با جوایز نفیس
لطفا اثار خود را همراه با مشخصات کامل خود،نام و محل خدمت سرپرست و شماره تماس به آدرس زیر ارسال نمایید
@Honarmandan110
~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~
@khanehonarmandan110
~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تکنیک اورژانسی در زمان وقوع سکته مغزی
🚨 سکته مغزی از آنچه که فکر میکنید به شما نزدیک تر است 🚨
❌ فرستادن این کلیپ برای همه واجبه !! میتونی جون خیلیها را از مرگ و فلج و لمس شدن نجات بدی !
#پزشکی #سلامتی #طب_سنتی
#دانستنیها #دانستنیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تفاوت داعش ۱۳۹۵
با تحریر الشام ۱۴۰۳
💠 به شبکه انتشار محتوای فاتحنت بپیوندید👇
🆔 @fatehnet_ir
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖اسم رمان جدید #ازعشق_تاپاییز 💖
نام نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
با ما همـــراه باشـــــید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
قسمت ۱
سال اولی که با مرتضی آشنا شدم
یه حس عجیب توام با غرور داشتم که خدا همچین فرشته ای رو سر راهم قرار داده
خیلی کم حرف بود
یا بهتره بگم اصلا حرف نمیزد وقتی هم میرفتم پیشش فقط لبخند زیبای رو لبش جواب سلاممو میداد
هروقت مشکل روحی پیدا میکردم
میرفتم کنارش باهاش حرف میزدم گریه میکردم و بهش میگفتم برام دعا کن اون هم مثل همیشه با لبخند گرمش من رو دلداری میداد .
خود ناقلاش باعث آشنایی من و محمد مهدی شد بهش گفتم نکنه ازمن خسته شدی که یکی دیگه رو سر رام میزاری اما من تو رو با دنیا عوض نمیکنم
سرخاک مرتضی نشسته بودم
و داشتم به سنگ قبرو لبخند رو عکسش نگاه میکردم و غرق ابهت چشماش شده بودم
که حس کردم یه روحانیِ متین و با ادب داره میاد سمت من نمیخواستم توجه کنم دلم میخواست خلوت من و مرتضی شکسته نشه
اما اون حاج آقا پر رو تر از این ماجرا بود دستشو گذاشت رو سنگ قبر و شروع کرد به فاتحه خوندن تموم که شد پرسید
-شما نسبتی با شهید دارید ؟
سکوت کردم
با حسرت به مزارش نگاه کردم و گفتم
-داداشمه
با یه ذوق خاصی گفت
-واقعاااا؟؟
گفتم
-آره اگه ما رو لایق برادری بدونن
پرسید
-شما طلبه ای؟
گفتم
-بله چطور؟!
گفت
-از کتابی که دستت بود
-اها گاهی وقتا میام با مرتضی مباحثه میکنم
-مگه مرتضی طلبه ست؟
جوابشو ندادم تا خودش نوشتهی روی مزار رو بخونه
روحانی متدین غلامرضا پیشداد
-اینجا که نوشته غلامرضا چرا مرتضی صداش میکنی؟
-وصیت خودِ شهیدِ دوست داشته مرتضی صداش کنند اون هم بخاطر دوستش که شهید شده اسمش مرتضی بوده
از جاش بلند شد و گفت
-یکم قدم بزنیم؟؟
منم که حسابی جذب نورانیت حاج اقا شده بودم با کمال میل قبول کردم میون شهدا باهم قدم بزنیم
از خودش گفت
از خودم گفتم
از شهدا گفت
از مرتضی گفتم
از زندگیش گفت
از مرتضی گفتم
از کارش گفت
از مرتضی گفتم
کم کم خوشید داشت غروب میکرد ،
و به اصطلاح غروب جمعه فرا رسید و من باید برمیگشتم خونمون و اون هم باید میرفت محل کارش که برای تبلیغ اومده بود.
از هم جدا شدیم و برای یک لحظه ذهنم درگیر این ماجرا بود که ایشون کی بود و یک دفعه از کجا پیداش شد
تا اینکه.........
چند سال بعد از طرف حوزه اردو رفتیم قم تو خوابگاه نشسته بودم که دوستم علیرضا بدو بدو اومد سمتم و گفت
-اسماعیل یه حاج آقایی اومده میخواد تو رو ببینه
-من و؟؟؟فامیلیش چیه؟؟
-نباتی حاج آقا نباتی
-نمیشناسمش حالا کجا هست؟
-پایین منتظر توئه
تا اینو گفت سراسیمه از جام پاشدم و گفتم
-لباسام خوبه؟
گفت
-اره فقط یه عبا بنداز که رسمی تر باشه
داشتم از پله ها میرفتم پایین در همین حال یه آقایی داشت از پله ها میومد بالا بیتفاوت بهش یه سلام کردم و از پله ها اومدم پایین
چن پلهای که گذشت یه صدایی منو جلب خودش کرد
-اقای صادقی؟؟؟؟؟
باعجله و هول و استرس صورتمو برگردوندم
-بله بفرمایید
صدا مال همون آقایی بود که داشت از پلهها میرفت بالا
-من و نمیشناسید؟؟
-نه متاسفانه
اومد پایین
-خوب نگاه کن ببین من و یادت میاد؟
-نه متاسفانه
-یعنی اینقدر عوض شدم؟
-شایدم
-شایدم چی؟؟
-هیچی
تو دلم گفتم شایدم من پیر شدم و کمحافظه
رفتیم تو حیاط چن دقیقهای رو باهم حرف زدیم ولی من باز هم بخاطر نیاوردمش
-اسماعیل وقت داری بریم بیرون
-آره ولی قبلش باید لباسام و عوض کنم
-نمیخاد همینجوری خوبه فقط عبا رو دوشت بنداز حله اینجا قمِ مردم با عبا راه میرن
رفتم بالا عبامو بردارم که حاج آقا گفت
-لطفا تنها بیا میخوام تنها باشیم
استرس عجیبی من و فراگرفت خودمو جمع و جور کردم و باصدای گرفته گفتم
-چشم
رفتم بالا تو این مدت علیرضا منتظر من بود که برگردم
-سلام چیشد دیدیش؟؟
-آره ولی اصلا نمیشناسمش
-نگفت کجا دیدتت؟؟
-نه فقط گفت بریم بیرون دور بزنیم
-میخوای باهاش بری؟؟
-نمیدونم خودمم خیلی میترسم
-میخوای من باهات بیام؟؟
-نه بابا گفت تنها بیا
علیرضا دست و پاش و گم کرد و گفت
-نرو دیوانه بهش اعتماد نکن تو که اونو نمیشناسی
-نگران نباش اتفاقی نمیفته ته دلم میگه آدم خوبیه فقط یه زحمتی من که سوار ماشین شدم تو پلاک ماشینشو بردار اگه برنگشتم بدردت میخوره راحت تر پیدام میکنی
اون که بهترین دوست من بود گفت
-اره فکر خوبیه فقط مواظب خودت باش
تا دم در همراهم کرد سوار ماشینش شدم و علیرضا خیلی نامحسوس پلاک ماشین طرفو برداشت...
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
#رمان #داستان #کتاب #کتابخوانی
🌸🌸🌸🌸🌸
نشسته خواندن نماز قضا
س: مادر بنده مدت دو سال است که به بيمارى زونا مبتلا شده و ايستادن برايش بسيار مشكل است. آيا مىتواند نمازهاى قضاى خود را نشسته بخواند؟
ج) اگر اميد به خوب شدن ندارد، مىتواند نشسته بخواند وگرنه احتياط آن است كه تأخير بيندازد و در زمان خوب شدن آن را انجام دهد.
#استفتائات #مقام_معظم_رهبری
#احکام #احکام_شرعی #حکم_شرعی #احکام_غسل #نماز
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۴۴۶
#امروز👇
🙏 #یکشنبه #هجدهم_آذر ماه ۱۴۰۳
🤏 ثواب قرائت، هدیه محضر مبارک #حضرت_زهرا و پدر و مادر و همسر و فرزندان بزرگوارشان علیهمالسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 خانه و خانواده محل عبادته ..
قدر خودتو بدون خانومِ خونه ..
✌💓
🎙 #سخنرانی #استاد_عالی ..
#مهارت_زندگی #سبک_زندگی
#همسر_داری
"به اندازه ناز كن؛ راه آشتى رو باز بذار!!!"
🔹 قهر كردنهاى بیخودى يا دائمى فقط باعث ميشه بعد از يه مدت قهرتون ديگه تاثيرى نداشته باشه و حتى اگر واقعا حق با شما باشه و خداى نكرده قهر كنيد ديگه همسرتون براى آشتى كردن يا ناز كشيدن پيش قدم نشه...!
#همسرداری #مهارت_زندگی #زناشویی #سبک_زندگی
کودکانی که روزی ۴ساعت یا بیشتر با تکنولوژی درگیر هستند، به احتمال زیاد در بزرگسالی در مهارتهای اجتماعی با دیگران به مشکل خواهد خورد
#فرزندپروری #تربیت #تربیت_کودک #سبک_زندگی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖اسم رمان جدید #ازعشق_تاپاییز 💖
نام نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
با ما همـــراه باشـــــید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
قسمت ۲
یه مقدار که از خوابگاه دور شدیم محمدمهدی سکوت رو شکست و گفت
-پس من و نمیشناسی؟؟
یه کم جدی شدم و گفتم
-نه متاسفانه
محمدمهدی که از خشکی صدام ناراحت شد یه تکونی به خودش داد و گفت
-ازدواج کردی اسماعیل؟؟
داشتم کم کم شک میکردم که نکنه طرف جاسوسی چیزی باشه گفتم
-چطور؟؟
-همینجوری آخه برخوردت پسرانه نیست
خندم گرفت گفتم
-مگه پسرا برخوردشون چطوریه؟
-پسرا تو رفتار و کردار یکم راحتند اما مردها متین و باابهت
تا خواستم حرف بزنم پرید وسط حرفمو و گفت
-البته تو متین بودی حالا یه کوچولو بیشتر
خیابون به خیابون بزرگراه به بزرگراه باهم حرف زدیم اون قدر گرم صحبت بودیم که از اصل ماجرا که این اقای خوشتیپ کی میتونه باشه دور شدم. همونطور که مشغول رانندگی بود ۴۵ درجهای برگشت سمت من و گفت
-دوباره خوب نگاه کن ببین من و یادت نمیاد؟؟
و من طبق عادت همیشگی دوست نداشتم به چشمهای کسی خیره بشم از یه طرف حسابی کلافه شده بودم و دلم میخواست برگردم خوابگاه از طرفی ذهنم مشغول معمایی بود که زیاد میل به ادامش نداشتم یادمه چندین بار جمله نه متاسفانه رو استفاده کرده بودم
این بار یکم بلندتر خندید
و من هم واگیردار یه لبخندی زدم و به انتهای مسیر فکر میکردم و به جایی که اصلا معلوم نیست کجاست
ناغافل دستمو گرفت
از این کارش زیاد خوشم نیومد خواستم بهش بفهمونم این برخوردش زیاد جالب نیست که محکم دستمو فشار داد و یه نگاه عبوس و جدی با گوشهی چشمش انداخت و خیلی اروم گفت
- الان میبرمت جایی که برای بار اول همدیگه رو دیدیم
پیش خودم گفتم خدایا چه غلطی کردم اومدم از خوابگاه بیرون و تو دلم به علیرضا بد و بیراه میگفتم که تنهام گذاشت ولی بعد یادم افتاد که اون بدبخت که مقصر نیست اون که میخواست بیاد با من اما من نخواستم تو هپروت افکار خودم بودم که با صدای محمدمهدی به خودم اومدم
-پرسیدم کجایی به چی فکر میکنی؟؟
-هیچی داشتم فکر میکردم کجا همو دیدیم
-آهاا به فکرت ادامه بده ولی وای به حالت اگه یادت نیاد تا صبح تو شهر قم میگردونمت
یه لبخند زورکی زدم و تو دلم بهش گفتم
تو غلط میکنی
هنوز دستم تو دستش بود مونده بودم چطور با یه دست رانندگی میکنه به هرحال رسیدیم شهدای گمنام کوه خضر ولی چون هوا تاریک بود چیز زیادی از طبیعت و چشمانداز کوه خضر دیده نمیشد. لابهلای جمعیتی که برای شب نشینی و تفریح اومده بودن کوه ، از ماشین پیاده شدیم بالاسر قبور شهدا فاتحه خوندیم
من سکوت کرده بودم و محمد از کرامات شهدا میگفت از عنایات شهدا به دوستدارانشون
از شهدای حوزه
از شهدای قم
از شهید زینالدین
از شهید اسماعیل صادقی
لابهلای حرفاش از مرتضی گفت تا حرف از مرتضی شد منی که فقط به حرفاش گوش میکردم مثل جن زده ها برگشتم و با هیجان و توام با تعجب گفتم
-منظورت کدوم مرتضاست؟؟
خندید و گفت
-منظورم غلامرضاست غلامرضا پیشداد همونی که تو مرتضی صداش میکنی
سکوت کردم تو فکر رفتم
نمیدونم چقدر طول کشید فقط میدونم اون لحظه نه محمد حرفی زد نه من......
از صدای پچ پچ مردم هم کلافه شده بودم دلم میخواست همه چن لحظه خفه بشن تا بتونم تمرکز کنم درگیر مسأله مجهول ذهنم بودم که یه لحظه تمام گذشته مثل یه فیلم کوتاه چند ثانیهای از جلو چشمام رد شد
روز جمعه
مزار شهدا
تدفین شهید حادثه تروریستی
من و مرتضی
و اون حاج آقا......
یادم اومد اقای نباتی
باخنده سرشار از اشتیاق گفتم
-حاج آقا نباتی شمایین؟
اون هم خندهش گرفت بغلش کردم و از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم
-چقدر عوض شدی
-تو هم همینطور خیلی عوض شده چهرهت
-یادمه اون زمان لاغر بودی اما حالا.....
-ولی تو همچنان لاغری
خندهم گرفت و گفتم
-خوبه ادمای لاغر سالمترن
کلی حرف زدیم
از خودش گفت
از خودم گفتم
از زندگیش گفت
از زندگیم گفتم
از پسرش گفت
از دخترم گفتم
و اینکه تو این چند سال من و فراموش نکرده بود و تو تمام نمازهاش برام دعا میکرده اما من فراموشش کرده بودم و اسمش که چه عرض کنم قیافش هم یادم نبود
خیلی حرف زدیم اون قدری که وقتی به ساعت نگاه کردم گفتم
واااای الانه که برم و سین جیم حاج اقا صالحی بشنوم که کجا بودی با کی بودی چرا دیر کردی و کلی سوال دیگه که باید جواب بدم ولی اشکال نداره همهی اینها میارزه بر اینکه دوست قدیمی تو دوباره ببینی دوستی که از جنس فرشتههاست
یه آدم خاص که رفتارش یه استاد اخلاقه و کردارش یه مرجع تقلید و واسطهی این دوستی کسی نبود جز مرتضی خود ناقلاش که به خیال خودش میخواست من و دک کنه ولی کورخونده من و مرتضای خودمو با صد تا محمد عوض نمیکنم
نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
#رمان #داستان #کتاب #کتابخوانی #کتاب_کتابخوانی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 #موفقیت نصیب کسانی میشود که حتی اگر دیر شروع کنند، #تمرکز خود را حفظ کنند😂
#مهارت_زندگی #رمز_موفقیت
#انگیزشی #فرزندآوری
➖➖➖➖➖➖
#امام_خمینی(ره): متاثر نشوید، پیروزی با شماست
🔹کمربندهایتان را ببندید که هیچچیز تغییر نکرده. امروز روزی است که خدا اینگونه خواسته و دیروز خدا آنگونه خواسته بود و فردا انشاءالله روز پیروزی سپاه حق خواهد بود.
🔹ما تابع امر خداییم و بههمین دلیل طالب شهادتیم و تنها بههمین دلیل است که زیر بار ذلت و بندگی غیرخدا نمیرویم.
🔹ای فرزندان ارتشی و سپاهی و بسیجیام و ای نیروهای مردمی، هرگز از دستدادن موضعی را با تأثر و گرفتن مکانی را با غرور و شادی بیان نکنید که اینها در برابر هدف شما بهقدری ناچیزند که تمامی دنیا در مقایسه با آخرت.
#کلام_امام #سخن_بزرگان #سوریه
این نقاشی ساده و ابتدایی به اندازه صد تا کتاب حرف داره!
آن مرد از وجود مار درون سوراخ بیخبر است! و زن هم از وجود سنگ روی مرد بیخبر است! زن با خودش فکر می کند که من در حال سقوط هستم، نمی توانم بالا بروم چون مار دست مرا نیش زده است! چرا مرد کمی بیشتر از قدرت خود استفاده نمیکند و مرا بالا نمی کشد!؟ مرد هم با خود فکر میکند که من درد زیادی را تحمل میکنم، با این وجود با تمام توان دست زن را گرفته ام، چرا زن کمی تلاش نمی کند و خود را بالا نمی کشد!؟
حقیقت این است که شما فشاری که بر روی دیگران است را نمیبینید، دیگران هم فشاری که بر روی شما هست را نمی بینند! زندگی اینگونه است! سر کار، در خانواده، فامیل، دوستان و آشنایان! ما باید سعی کنیم یکدیگر را بفهمیم و درک متقابل از هم داشته باشیم! یاد بگیریم متفاوت از قبل فکر کنیم، شاید کمی عمیق تر، واضح تر و در تعامل بیشتر با دیگران باشیم! اندکی فکر کردن و صبور بودن نتایج بزرگی را در پی خواهد داشت! با یکدیگر مهربان باشیم! هر کسی را که در اطراف خود می بینید در حال جنگیدن در زمین جنگ زندگی خود است!
#مهارت_زندگی #زندگی #موفقیت
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۴۴۷
#امروز👇
🙏 #دوشنبه #نوزدهم_آذر ماه ۱۴۰۳
🤏 ثواب قرائت، هدیه محضر مبارک #حضرت_زهرا و پدر و مادر و همسر و فرزندان بزرگوارشان علیهمالسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥درس مهمی که #استاد_قرائتی از یک پیرمرد پیاز فروش بیسواد فرا گرفت(حتما #ببینید)
✍یه وقتایی یه جمله #زندگی یه آدم رو بکل عوض میکنه و شاید اون جمله از یه شخصی باشه که فکرشم نکنیم.
#سبک_زندگی
🔅همیشه منتظر مقصد نباشید!
زندگی مثل سفریه که باید از مسیر لذت برد😍
#موفقیت #مهارت_زندگی